Dienstag, 1. Januar 2013

زیبایی در روشنی‌ست و سادگی Masoud Samimi


Masoud Samimi Universitiy of Teheran

زیبایی در روشنی‌ست و سادگی!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هستی "چیز" ایستایی نیست، مانند رودی‌ست که پیش می‌رود، گاه به آرامی و گاه خروشان.
و در میان این رود، "انسان" نیز چون پر کاهی با آن می‌رود. اما ظاهراً تنها موجودی‌ست که کمابیش به این رفتن، و چگونگی آن فکر می‌کند و از آن قانون استخراج می‌کند و همچنین تلاش می‌کند بر روند آن تأثیر بگذارد...
و جالب اینکه می‌گذارد هم!
بخشی از این اندیشه‌ورزی، در دایره‌ی هنر و ادبیات جای دارد که به گمان، یکی از گوهری‌ترین و ناب‌ترین شکل‌های آن شعر و شاعرانگی‌ست.
شاعرانگی تنها در قالب کلام نیست، در هیئت تصویر، صدا، حرکت و حتی منطق و ریاضیات نیز موج می‌زند.... از کلیات بگذریم....

به یاد دارم سالها پیش در مقاله‌ای علمی شرحی خواندم در مورد سیر به وجود آمدن و رواج "پلاستیک" در جهان.
مردی، که نامش را به یاد ندارم، ماده‌ی تازه‌ای به نام "کائوچو" به دستش رسیده بود و بی‌قرار ویژه‌گی‌های آن شده بود، کار و شغل متداول خود را رها کرد و در کنج خانه‌اش مشغول "وَر رفتن" با آن شد که چه کاربری تازه‌ای می‌تواند برای آن بیابد؟ نهایتاً بعد از مدت‌ها جستجو آن را بر پالتویی اندود کرد و از آن لباس ضد آب ساخت و سعی کرد برای "ایده"اش مشتری پیدا کند تا به نان و نوایی برسد! اما در پاسخ با نیشخند سرمایه‌گذاران مواجه شد و با جیب تهی روزگارش سیاه شد. دیگر کارش این شده بود که پالتوی ضد آبش را می‌پوشید و در خیابانها راه می‌رفت و کودکان سر در پی‌اش می‌گذاشتند و به سنگ می‌نواختندش و کائوجو کائوچو خطابش می‌کردند و .... در سیاه‌روزی عمرش به پایان رسید!
این یعنی شیدایی جویندگی و آوانگاردیسم! (البته به این معنی نیست که سیاه‌روزی سرنوشت همه‌ی آوانگاردهاست!)... حالا این داستان را بگذاریم کنار نقش "پلاستیک" در زندگی امروز بشر!

اما هوشیاری و نوجویی متاع هرروزه‌ی بازار روز نیست که هرکس برود و کمی از آن را بخرد و بشود "نوجو"!
روح شیدا می‌خواهد و پایمردی کورمال کورمال راه سنگلاخ را پیمودن و زخمی شدن و سر و دست شکسته شدن و بد و بیراه شنیدن و.....
اما نام "زیبا" و رمانتیک"ی دارد! وسوسه انگیز است و دهان‌پرکن!
این است که کالا می‌شود و بر قلب‌ها (تو بخوان: جیب‌ها!) آذین می‌شود و سودرسان!... گریزی هم از آن نیست...

اما در کنار این بازار مکاره، اندیشه‌های ناب کار خودشان را می‌کنند.
آدمی خواهی نخواهی میل به "دسته‌بندی" و "فورمول"سازی دارد، کهنه‌ها را می‌شکافد و از آن به نیاز امروزش جامه‌ای نو می‌دوزد، از بقایای اندیشه‌ی کهن، به نیاز امروزش، اندیشه‌ی نو می‌تراشد و به قامت امروزش اندازه می‌کند و چیزی از آن می‌کاهد و چیزی به آن می‌افزاید تا معنای تازه‌ای بیافریند... اما روزمره‌گان و "حاضری خوران" هم وجود دارند و نان خود را از نام آنان گرم می‌کنند...

کسی که روح ناآرام و نوجو ندارد و به هوای آوازه و طمطراق آوانگاردیسم به آن دخیل بسته است، چاره‌ای ندارد جز آنکه به شکل بسنده کند، نیما خوب گفته در شعرش با این مضمون: پر طاووس در دست گرفته‌اند و خود را طاووس می‌پندارند! (نقل به مضمون)... مثال تازه‌ای نیست، همیشه بوده، هست و ظاهراً خواهد بود...

بحث بسیار دراز و پر دامنه‌ایست و جایگاه و فرصت خاص خود را می‌خواهد، اما آنچه روشن است این است که "نوجویی" نه یک "اطوار و ادا" است، نه یک دکان!
آنچه عمق دارد اتفاقاً بسیار ساده و روشن است، زیرا جواب روشنی‌ست به نیاز پنهانی که همگان دارند اما پاسخ را نمی‌دانند!

اگر درست دیده و گفته شود، به روشنی بر دل خواهد نشست و لبخند همدردی بر لب شنونده خواهد نشاند و نیازی به "تفسیر" و لغت‌نامه"ی همراه نخواهد داشت و آن ایده کارکرد خود را به راحتی خواهد نمایاند.
اما اگر از بن جان و به نیاز نباشد، آنوقت مجبوریم به ازای هر تصویر، چندین پانوشت توضیح و تشریح بر آن بیفزاییم تا به همه بفهمانیم که ما چقدر "آوانگارد"یم و چه ذهن پیشرفته و منحصربه فردی داریم!

زیبایی در روشنی‌ست و سادگی!

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen