Donnerstag, 3. Mai 2012

داستان زال و رودابه / نگاهی به شاهنامه فردوسی Zaal and Roodabeh / take a look at Shahnameh

 فردوسی  تناور درخت خراسان 
   زال فرزند سام جهان پهلوان ایران عاشق رودابه دختر مهراب پادشاه کابل شده است.  کینه‌های نژادی مانع از آن است که این دو تن آشکارا با هم دوست شوند.  عشق بازی زال و رودابه ناچار در نهانی است و پدران و مادران  از این داستان بیخبرند.   یک روز سیندخت مادر رودابه از رفت و آمد زن ناشناسی در ایوان مشکوک میشود. گفتگوی با آن زن معلوم می‌دارد که وی پیغام رسان و رازدار عاشق و معشوق است.  به این ترتیب سیندخت برای نخستین بار از داستان عشق دخترش با پسر پهلوان بزرگ ایران آگاهی‌ می‌یابد.   سیندخت راه این عشق را پر از دشواری می‌بیند زیرا ایران و کابلستان در آن ایام دو کشور دوست نبودند، و آنگهی مهراب از نژاد ضحاک بود. دشواریهای دیگر هم در راه این داستان عاشقانه هست که باید خواننده به شاهنامه و تفسیرهای آن مراجعه کند.  برای اینکه لااقل یک صحنه وصف داستان‌های بزمی شاهنامه را درج کرده باشیم قسمتی از داستان آگاه شدن سیندخت را از عشق رودابه و زال نقل می‌کنیم.    شب هنگام مهراب سینددخت را غمگین و پژمرده می‌یابد. علت را جویا میشود. سینددخت میگوید که این همه کنج آباد و خواسته و اسبان آراسته و حتی زیبای منظر که نصیب خاندان او شده هیچ گونه نیکبختی ایشان را تامین نکرده است. مهراب هم بدون اینکه هنوز علت را بداند دشواریهای روزگار را تأیید می‌کند و بطور کلی‌ میگوید 

سرای سپنجی بدین سان بود
یکی‌ خوار و دیگر تن آسان بود
یکی‌ اندر آید دگر بگذرد
که دیدی که چرخش همی‌ نشکرد

 سیندخت راز رودابه را با مهراب در میان میگذارد.  پدر و مادر چنین میپندارند که زال رودابه را از راه راست بدر برده، و رودابه کارش از پند و اندرز گذشته است، و دیگر چاره متصور نیست. مهراب بسیار خشمگین میشود، میگوید دریغا که من به آئین پدرانم (آنها که تازی بودند) رفتار نکردم، تا وقتی‌ دختر یافتم او را در زمان نابود کنم. گفتگوی سیندخت با مهراب و مهراب با رودابه ابیات زیبا دارد سخن در این است که چرا رودابه تاجدار و زیبا از نژاد تازی جفت اختیار نکرده و به نژاد ایرانی‌ گراییده است.  در زناشویی مسائل سیاسی هم وارد شده و بیم از بین رفتن تاج و تخت کابلستان نیز میرود

 پدر چون و را دید خیره بماند
جهان آفرین را نهانی بخواند
بهشتی‌ بد  آراسته پر نگار
چو خورشید تابان بخرم بهار
 بدو گفت کای شسته مغز از خرد
بپر گوهران این کی‌ اندر خورد
که با اهرمن جفت گردد پری
که نه تاج بادت نه انگشتری
گر از دشت قحطان یکی‌ مارگیر
شود مخ ببایدش کشتن به تیر

 داستان عشق ورزی زال و رودابه  به منوچهر می‌رسد. شاه اظهار نگرانی می‌کند، که ممکن است از تخم زال و رودابه کسی‌ بوجود بیاید که بسوی مادر گرایش داشته باشد و آرامش کشور ایران را روزی تهدید کند

 فرستاده زال را پیش خواند
ز هر گونه با او سخنها براند
بگفتش که با او بخوبی بگوی
که این آرزو را نبود هیچ روی

زال زنی‌ را که پیغام رسان رازدار او و رودابه بود میخواند و نام سام را با پیغام‌های امیدبخش به او میسپارد تا رودابه را امیدوار کند که کار بسیار گره خورد کم کم باز میشود و شب تیره به صبح روشن بدل میگردد.  سیندخت از رفع و آمد آن زن ناشناس در ایوان شاهی مشکوک میشود.   زن را بازپرسی می‌کند زن دروغ میگوید و قضایا کم کم روشن میگردد که زال و رودابه عاشق و معشوق اند گو اینکه دامن رودابه هیچ آلودگی نیافته است. سیندخت دلش از این انتخاب رودابه خشنود است ولی‌ آن را عملی نمیبیند و کینه‌های نژادی را صد راه می‌داند و از شاه ایران نیز بیمناک است.  اجازه بدهید در این بیتهای زیبا اندکی‌ بیاندیشیم و چند دقیقه هم بحاشیه بپردازیم

پدر چون و را دید خیره بماند
جهان آفرین را نهانی بخواند

مهراب که خود مرد زیبنده و نیک‌ اندام است، اینک در جمال بی‌ همتای دختری که میراث زیبائی را از پدر و مادر بدست آورده و آنرا تکمیل کرده و از نقشهای عثمان چهارم درگذرانده حیران است و زیر لب دعا می‌خواند

 چنین جمال نشاید که هر نظر ببیند
مگر که نام خدا گرد خویشتن بدمی

اما پدر تند و خشمناک است، از این عشق ورزی سر در نمی‌‌آورد. سخن درشت پدر با دختر ماهروی بسیار پرمعنی و مناسب است. امروز شما در میان نویسندگان هنرمند پارسی‌ زبان که از دریای پر گوهر داستانویسی غرب طرفی‌ باز بسته‌اند کمتر کسی‌ می‌‌یابید که بتواند در همین صحنه کوچک گفتگوی پدر و دختر به این آراستگی مجلس آرایی و گوهر سازی کند.  در گفتارهای بلند فردوسی‌ اندیشه‌ها هر کدام بر جای خود نشسته‌اند و هر اندیشه‌ای را واژه‌ای - چون در رخشنده که بدست جواهر سازی پر مایه تراشیده باشند زیور می‌بخشد. عروس اندیشه در میان دیوار خانه زندانی می‌کنم - بلکه حیف است بر آن کس که بزندان تو نیست.   آنگاه من دل از دست داده، در شهری چون پاریس که یار بی‌ پرده از در و دیوار آن در تجلی‌ است، چشم زیبا شناسم را بر صفحه‌های شاهنامه میدوزم، و مرد صاحبدل را در چهار دیوار خانه زندانی می‌کنم 
 آری زیبائی سخن فردوسی و فرهنگ بی‌ همتای ایران از رنگ آمیزی و نقشبندی این دلیران سرو بالا که شهر زیبای پاریس را پر تلالو کرده اند بیشتر است. ناگزیر آن نظر بازی برون را از دست گذاشته و بتماشای جهان درون پرداختیم

 من سر گشته هم از اهل سلامت بودم
دام راهم شکن طره هندوی تو بود

پدر بدختر میگوید:  " تو عقلت را از دست داده‌ای. خردت را فرو بسته‌ای.  رفتار بزرگ زادگان نه چنین است. اهرمن همسر پری را نشاید. تو سزاوار تاج و انگشتری  شاهزادگی نیستی‌. زمانی‌ بیندیش. اگر یکی‌ از مردم کشور ما از آئین تازیان بگردد و به آئین ایرانیان بگرود و از آن گذشته در میان ایشان مغ شود آیا او سزاوار کشتن نیست ؟

 گر از دست قحطان یکی‌ مار گیر
شود مغ ببایدش کشتن به تیر

 عروس زیبای اندیشه فردوسی را جامعه دیگری پوشاندن کار آسانی‌ نیست. بهترین روشها همان است که شما خود با این دلارای فرشته پیکر انس بگیرید. چه دشوار است که این همه زیبائی در هم فشرده را کسی‌ از تنگنای حلقه‌های زنجیر محکم واژه‌های درخشان بدر آورد

 فردوسی در این بیت یک لحظه بتازیان کم مهری می‌کند.  جا داشت که بجای مار گیر کلمه دیگری بمعنای بزرگ مذهب و آئین تازیان بکار میبرد. اما داستان را چنین می‌توان مجسم کرد.  خیال کنید دختر رئیس دولت کوبا مثلا عاشق پسر رئیس جمهور ایالات متحده آمریکای شمالی بشود. چون روابط این دو کشور در این تاریخ دوستانه نیست مسئله سخت جنبه سیاسی پیدا می‌کند.  فردوسی صحنه را خوب مجسم کرده است 

داستان زال و رودابه / نگاهی به شاهنامه فردوسی  تناور درخت خراسان
  
نگارش : فضل الله رضا

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen