دکتر زرین کوب از دانشورانی است که به سعدی عشق میورزد، و بی تردید از نادرترین پژوهشگرانی است که به حقیقت هنری سعدی خیلی نزدیک شده و در مقوله عشق سعدی بر قلم نشسته، موشکافانه دقایق عشق و نیز مغازلههای سعدی را برشمرده و ابایی در فاش گوییها و پرده برانداختن در این مورد، یعنی "عشق" نکرده است
"حدیث کام جسمانی را البته سعدی انکار نمیکند، اما که میتواند این عشق پرشور بی پایان را که در آن سعدی با همه ی کائنات پیوند مییابد از نوع هوسهای جسمانی بشمرد؟ در این عشق ها، سعدی درد و سوز واقعی دارد و عشق او آموختنی نیست، آمدنی است. هم شکوه و فریاد او بوی دل میدهد، هم تسلیم و گذشت او سوز محبت دارد. در شبهای دراز شبروی ها، خیال را توصیف میکند و نشان میدهد که خاطر بی آرام مشتاقش در همه ی افق میگردد و باز به آستانه ی معشوق باز میگردد و از آن خوشتر جایی نمییابد. تردید و وسوسه عاشقی را که جز خودش نیست به قلم میآورد که چگونه همه شب در عالم خیال میخواهد دل از معشوق بر کند و صبح که از خانه بیرون میآید، باز یک قدم انسوتر از کنار معشوق نمیتواند گذشت، اندیشه ی عاشقی را نشان میدهد که در ساعتهای سنگین و دردناک جدائی، هزاران درد دل به خاطرش میآید و میخواهد که وقتی به معشوق رسید، آن همه را با وی بگوید، اما وقتی به وصال یار میرسد، چنان خود را میبازد که همه ی درد دل را فراموش میکند و دردی در دلش باقی نمیماند. شور و هیجان عاشقی را وصف میکند که بعد از هجران دراز به وصال یار رسیده است و در آن لحظه ی کام و عشرت هر درد و غمی را که در جهان هست میتواند از یاد ببرد و حتی از مرگ و هلاک نیز اندیشه یی به دل راه ندهد، اینها عشق واقعی است که سعدی آن را یافته است و بیهوده نیست که قرنها بعد از وی هنوز غزلسرایان ما رموز عاشقی را از سعدی میآموزند و او را استاد حدیث عشق میدانند "
شب فراغ که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق پابند است
جان بدهند و در زمان زنده شوند عاشقان
گر بکشی و بعد از آن بر سر کشته بگذری
عشقبازی نه طریق حکما بود ولی
چشم بیمار تو دل میبرد از دست حکیم
دو روز باقی عمرم فدای جان تو باد
اگر بکاهی و در عمر خود بیفزایی
"حدیث کام جسمانی را البته سعدی انکار نمیکند، اما که میتواند این عشق پرشور بی پایان را که در آن سعدی با همه ی کائنات پیوند مییابد از نوع هوسهای جسمانی بشمرد؟ در این عشق ها، سعدی درد و سوز واقعی دارد و عشق او آموختنی نیست، آمدنی است. هم شکوه و فریاد او بوی دل میدهد، هم تسلیم و گذشت او سوز محبت دارد. در شبهای دراز شبروی ها، خیال را توصیف میکند و نشان میدهد که خاطر بی آرام مشتاقش در همه ی افق میگردد و باز به آستانه ی معشوق باز میگردد و از آن خوشتر جایی نمییابد. تردید و وسوسه عاشقی را که جز خودش نیست به قلم میآورد که چگونه همه شب در عالم خیال میخواهد دل از معشوق بر کند و صبح که از خانه بیرون میآید، باز یک قدم انسوتر از کنار معشوق نمیتواند گذشت، اندیشه ی عاشقی را نشان میدهد که در ساعتهای سنگین و دردناک جدائی، هزاران درد دل به خاطرش میآید و میخواهد که وقتی به معشوق رسید، آن همه را با وی بگوید، اما وقتی به وصال یار میرسد، چنان خود را میبازد که همه ی درد دل را فراموش میکند و دردی در دلش باقی نمیماند. شور و هیجان عاشقی را وصف میکند که بعد از هجران دراز به وصال یار رسیده است و در آن لحظه ی کام و عشرت هر درد و غمی را که در جهان هست میتواند از یاد ببرد و حتی از مرگ و هلاک نیز اندیشه یی به دل راه ندهد، اینها عشق واقعی است که سعدی آن را یافته است و بیهوده نیست که قرنها بعد از وی هنوز غزلسرایان ما رموز عاشقی را از سعدی میآموزند و او را استاد حدیث عشق میدانند "
شب فراغ که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق پابند است
جان بدهند و در زمان زنده شوند عاشقان
گر بکشی و بعد از آن بر سر کشته بگذری
عشقبازی نه طریق حکما بود ولی
چشم بیمار تو دل میبرد از دست حکیم
دو روز باقی عمرم فدای جان تو باد
اگر بکاهی و در عمر خود بیفزایی
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen