Sonntag, 16. September 2012

کتیبه‌های هخامنشی - Achaemenid Inscriptions























کتیبه‌های بدست آمده از زبان پارسی‌ باستان که کهن‌ترین نمونه‌های بدست رسیده از گروه زبان‌های آریائی (ایران باستان) می‌‌باشد، به خط میخی‌ پارسی‌ باستان نوشته شده است. این کتیبه‌ها که با کمترین فرسودگی از پیرامون ۲۵۰۰ سال پیش به زمان ما رسیده است. چنانچه دچار آسیب‌های زمانه و پاره‌ای کژ اندیشی‌‌ها نشده باشند، به گونه شگفت انگیزی سالم و خوانا مانده‌اند.  این زبان نیا بزرگ زبان فارسی امروزی و از کهن‌ترین سرچشمه‌های  گروه واژگان غنی و پر دامنه و فراخ گستره آن می‌باشد و سند دیرینگی و دورزیوی زبان فارسی بشمار می‌‌رود 

 خط میخی‌ پارسی‌ باستان که از بهترین و زیباترین خط‌های الفبا‌یی هجا یی می‌باشد، از چپ براست نوشته شده و از ۳۶ حرف و یک واژه جدا کن و ۸ مینونوشت فراهم آمده است، هر کدام از این حرف‌ها با مصوتی همراه هستند 

بیشتر نبشته‌های پارسی‌ باستان بر روی سنگ و لوحه‌های زرین و سیمین، و شماری نبشته‌های کوتاه تر که گاه تنها نام پادشاهی را بر خود دارد، بر روی آوند‌های گوناگون و همچنین بر لوحه‌های گلین، مهر، سنگ توزین، دستگیر‌ در و گٔل میخ‌های لاجوردی نوشته شده است. این نبشته‌ها که همگی به فرمان شاهنشاهان هخامنشی نگاشته شده در: تخت جمشید (پارسه)، نقش رستم، پاسارگاد، شوش، همدان، وان ( در آسیای کوچک) و مصر پیدا شده‌اند که شمار بسیار زیادی از آنها را از کشور بیرون برده‌اند

 کهن‌ترین کتیبه پارسی‌ باستان از پدر نیای داریوش بزرگ بنام آریا رمنه (حدود ۶۴۰ - ۵۹۰ پ م)  و آخرین کتیبه پارسی‌ باستان از اردشیر سوم (۳۵۸ - ۳۳۸ پ م) می‌‌باشد که پس از آن و با یورش اسکندر این خط برای همیشه از میان رفت. بیشتر کتیبه‌های پارسی باستان به خط و زبان‌های ایلامی و بابلی (اکدی) ترجمه و کنده کاری شده است

 شایان‌ترین نبشته به خط و زبان پارسی باستان، سنگ نبشته داریوش بزرگ هخامنشی (۵۲۱ -۴۸۶ پ م) در بیستون می‌باشد. این کتیبه در سینه صخره‌ای بدور از دسترس و در بلندی ۷۵ متری زمین نویسانده شده است. دارای ۵ ستون چهار متری و ۴۱۴ سطر دو متری می‌‌باشد که به تنهایی از همه دیگر نبشته‌های پارسی‌ باستان بزرگتر است. و جغرافیا نویسان ایرانی‌ همچون: ابن فقیه، ابن رسته، اصطخری، مقدسی، ابن حوقل، یاقوت، قزوینی، ابوالفدا و بکران از آن یاد کردند

 بر خلاف کتیبه‌های پادشاهان غیر ایرانی‌ که در آنها با افتخار از کارهای غیر انسانی‌ خود یاد کرده‌اند، کتیبه‌های پارسی‌ باستان هخامنشی در بر گیرنده مهر آمیزترین و انسانی‌‌ترین اندیشه‌های زمان خود است

 داریوش، نقش رستم
 من چنانم که درستی را دوست می‌‌دارم و از دروغ بیزارم، من نمی‌‌خواهم توانا بر ناتوان ستم کند... خواست خداوند در زمین آشوب نیست بلکه صلح، نعمت و حکومت خوب است. من دوست دروغ گویان نیستم، در دل‌ خود تخم کین نمی کارم، هر آن چه مرا به خشم آورد از خود دور میدارم، با نیروی خرد بر خشم خود سخت چیره ام. از آنچه کسی‌ فراخور توانای‌ خویش انجام دهد، شادمان و خرسند می‌‌شوم و خشنودیم را کرانه‌ای نیست. نپندار که زمزمه‌های پنهانی و در گوشی بهترین سخن است، بیشتر به آنی‌ گوش فرادار که بی‌ پرده می‌‌شنوی.  تو بهترین کارها را از توانمندان ندان و بیشتر به چیزی بنگر که از ناتوانان سر می‌‌زند... قانون را پایمال نکن، نگذار کسی‌ در رعایت نظم و فرمان قانون نادان بماند...  اهورا مزدا این کشور را از آسیب دور بدارد...‌ای مرد، فرمان اهورا مزدا برایت ناگوار نباشد، راه راست را ترک نکن، خشونت نکن 


داریوش، تخت جمشید
بخواست اهورامزدا... این کشور از دشمن نمی‌‌هراسد، اهورامزدا این کشور را بپاید از دشمن، از خشکسالی و از دروغ، به این کشور نیاید نه دشمن، نه خشکسالی، نه دروغ... این را من از اهورامزدا خواهانم. اهورامزدا شادی بیکران بر این کشور ارزانی دارد

 داریوش
، بیستون
کسی‌ که دروغگو و شرور است را دوست نباش...کسی‌ که اهورامزدا را ستایش کند، شادی و نیک‌ روزی از آن او خواهد بود

داریوش، شوش
آنچه بدی بکار رفته بود، من به نیکویی برگرداندم. کشورها آشوب می‌‌کردند، و یکی‌ دیگری را می‌‌کشت، من انهار را نیکو کردم تا دیگر همدیگر را نکشند. در قانون من زورمند، ناتوان را نمی‌‌زند، و لگد مال نمی‌‌کند، به خواست اهورامزدا همه چیز را زیبا کردم


 کتیبه‌های هخامنشی
رضا مرادی غیاث آبادی
فروردین ماه ۱۳۷۷ شمسی‌ 

Freitag, 14. September 2012

توفیق را فکاهی کردم - محمد علی‌ افراشته Mohammad ali Afrashteh


تازگی‌ها روزنامه "امید" پس از یک بار توقیف برای همیشه تعطیل شده بود، مرحوم حسین توفیق- پدر مدیر فعلی‌ آقای محمد علی‌ توفیق از بقایای نویسندگان امید، که اغلبشان به ماموریت‌های خارج از تهران رفته بودند. و "بچه رشتی" دکتر شکیبی هم دکتر شده بود و پی‌ کارش رفته بود- پرسان پرسان مرا در همان زمین امجدیه پیدا کرد، قول و قرار گذاشتیم که برای او کار بکنم و روزنامه‌اش به صورت فکاهی در بیاید.  مرحوم حسین توفیق خودش به این فکر نیفتاده بود که روزنامه را به فکاهی تبدیل نماید بلکه یکی‌ از وزیر دربارهای مقتدر، پس از برگشت از سفر اروپا، همچه به نظرش آمد که مطبوعات تهران بنظرش خالی‌ از نقص نیست! و آن نقص اینست که روزنامه فکاهی ندارد، برای اینکار مرحوم توفیق را که آدم بی‌ آزاری بود خواستند و وعده کمک دادند که این کار را بکند. او هم مرا پیدا کرده بود، که اشخاص دیگری امسال سرکشیک زاده ، محمد اتحاد مدیر روزنامه امید را چون صالح برای اینکار نمی‌دانستند با شدت سانسور. روزنامه‌اش را به حال تعطیل انداختند.  ولی‌ از حسین توفیق اطمینان داشتند که: نه سر پیاز و نه ته پیاز خواهد بود واهمه‌ای نداشتند
 
 یاد دارم در اواخر که روزنامه "امید" عملا تعطیل شد، صدی هفتاد مقالات، که به اداره سانسور می‌‌رفت بر نمی‌گشت، وقت روزنامه می گذشت، چاپخانه در انتظار مقالات، به اصطلاح روزنامه نگاری، معطل خبر بود. مدیر روزنامه در بدر دنبال نویسنده می‌‌فرستاد، دوباره آنها فوری مطلب دیگری را می‌‌نوشتند، اینها هم که به اداره سانسور میرفت صدی هفتادش برنمی گشت، چه حسابی‌ بین مدیر روزنامه و اداره سانسور بود چه عرض کنم؟ مدیر سفارش می‌‌کرد که نویسنده ملایم تر و بی بو و خاصیت تر بنویسد، اینها هم توقیف می‌‌شد، خلاصه با این ترتیب، کار روزنامه ناچار به تعطیل کشیده شده بود. روزنامه توفیق با مختصر اطلاعات من که از بقایای نویسندگان روزنامه "امید" بودم فکاهی شدنش پایه گذاری گردید، به شرحی که قبلا گفته شد دستگاه با روزنامه توفیق کنار می‌‌آمد، اگر بعضی‌ قسمتهای  آن نباید چاپ می‌‌شد در همان اداره سانسور اصلاح می‌‌گردید، مطالبی که نبایستی چاپ بشود با گذاردن علامت و خط قرمز زیر آن قسمت، عین خبر را خود مدیر روزنامه می‌‌توانست پس بگیرد، به نویسنده نشان بدهد و دوباره به اداره سانسور پس بدهد. اینها کمک‌هایی‌ بود که برای گردش کار روزنامه توفیق، از اداره سانسور به او میشده است، حال آنکه در روزنامه "امید" عکس این موضوع را دیده بودم. مقالات من در آن روزنامه به امضای "پرستو چلچله زاده" چاپ می‌‌شد

همکاری من با روزنامه توفیق، چه در زمان مرحوم حسین توفیق و چه در زمان پسرش محمد علی‌ تا سالهای بیست و سه و بیست و چهار گاهی بطور مستمر و گاهی فاصله دار ادامه داشت،   اوایل زیر امضای "پرستو چلچله زاده" و یکی‌ دو امضای دیگر چیز می‌‌نوشتم و اواخر، امضا من "معمار باشی‌" بود، حالا چرا "معمار باشی‌" امضا می‌‌کردم، این خود تفصیلی دارد چون مربوط به این است که چطور ابتدا به ساکن و ناگهان، یکهو معمار شهرداری تهران شدم و سالهایی در حدود هفت سال در این شغل باقی‌ ماندم
 
محمد علی‌ افراشته
شاعر و نویسنده مردمی / ۲۱ آبانماه ۱۳۳۱

دربدری‌های شاعر محمد علی‌ افراشته Mohammad Ali Afrashteh



 ساعتی‌ در شرکت بودم، در همان قدم اول تمام آن هنرمندی‌های وزارتخانه را به ناچار کنار گذاشتم، آدم مفعولی شدم، ضمنا در جریان کار شرکت، به تجار توتون شرکای شرکت آشنایی‌ پیدا کرده بودم
روزی که به واسطه عصبانیت و خشم نابجای مدیر شرکت، به صورت قهر شرکت را ترک کردم تا چند روزی که اسباب آشتی‌ ما فراهم شد و دوباره به کار خود برگشتم، این فاصله را به کار آزادی مشغول شدم، به این معنی‌ که به یکی‌ از تجار توتون که کارخانه گچ داشت مراجعه و از او تقاضای کار کردم، او کارهای زیادی داشت و می‌توانست در اختیارم بگذرد. اما علایق شرکتی مانع از این بود که مدیر شرکت، دوستش را با وگذاری کاری به من برنجاند. دلش می‌خواست که دوباره سر کار خودم برگردم و میانه ما آشتی‌ شود
 بدین جهت کاریکه به نظرش کوچک می‌‌آمد و تصور می‌‌کرد که قبول آن کار، کسر ‌شان من خواهد شد وزیر بار نخواهم رفت در حضور چند تاجر پیشنهاد کرد.  تا به این وسیله سبب تحقیری که با پیشنهاد آن کار، غیر مستقیم به من میشد روحیه من کوفته و به کار قبلی‌ خود علاقمند شوم و آن تاجر بعد بتواند میانه من و مدیر شرکت آشتی‌ بدهد. چون من به صورت اعتراض از شرکت خارج شده بودم و "سیگاری" هم گفته بود که اگر مفت کار بکند قبولش نخواهم کرد 
 غرض، پیشنهاد آقای تاجر را بی‌ معطلی، فوری قبول کردم، چون با حضور چند نفر این مذاکره به عمل آمده بود، حاجی دیگر نمیتوانست زیرش را بزند و حرفش را پس بگیرد 
 از فردا خودم را آماده کار کردم، فکل و کراوات را باز نمودم و با لباس متوسط که تناسب با آن کار داشته باشد به حجره اش رفته آمادگی خود را اعلام نمودم، کار پیشنهادی حاجی این بود که می‌‌بایستی توی کوچه‌ها و خیابان ها، هر جا که ساختمان نیمه تمامی‌ به نظرم رسید به مهندس یا معمار یا صاحب کار یا سر استاد ساختمان بگویم که: آقای محترم! ما فروشنده بهترین گچ آسیایی هستیم، گچ کارخانه ما، چه و چطوره، شرح مفصلی در این باره تبلیغ کنم، اگر توانستم یکی‌ را راضی‌ کنم که از ما گچ بخرد به کارخانه تلفن بزنم و معامله را خلاصه جوش بدهم، از این طرف که نبایستی چیزی بگیرم، یعنی‌ نمیشد بگیرم، ولی‌ حاجی آقا، حقی‌ بابت فروش گچ برای من منظور بکند

به شرکت برگشتم
در ظرف دو روزیکه  در این مدت "سیگاری" به رشت مسافرت کرده بود، چنان از عهده این کار به خوبی بر آمدم که آقا و نوکر خودم بودم، در فاصله فرصتی که پیدا می‌‌کردم به شرکت پیش کارمندان محاسبات و انبار رفته، آنها را به اصطلاح خودم تشویق و به قول معاون شرکت اغوا می‌‌کردم، شاید همین موضوع سبب شده بود که پس از مراجعت "سیگاری" از رشت، و اطلاع پیدا کردن توسط معاونش که : اگر فلانی همین دلالی گچ را ادامه بدهد طولی‌ نخواهد کشید که تمام کارمندان محاسبات سر بهوا خواهند شد و دنبال کار آزاد را خواهند گرفت و کار شرکت لنگ خواهد ماند،  یا شاید به پاس دوستی‌ که مرحوم سیگاری با پدرم داشت دلالی گچ را دون‌شان من می‌دانست، یا هردو، خلاصه مدیر شرکت مرا خواست، با نصیحت و اندرز و اینکه: تو پسر فلانی هستی‌، من به جای پدرت می‌‌باشم، اینکار‌های جلف و سبک، ولو دارای درامد خوبی هم باشد با شئونات مرحوم حاجی جور در نمی‌ آید، خلاصه کاری کرد که روبند شدم و کاریکه شیره اش زیر دندانم مزه کرده بود و در آمد آن مدت کوتاه، بیش از حقوق یک ماهه من در شرکت بود، با اینکه هنوز در این کار مبتدی بودم. دلم می‌خواست برای این کار، دوچرخه‌ای تهیه کنم تا بتوانم به همه جا سر بکشم و در آمد بیشتری فراهم نمایم، با این وصف، از فردا لباس تر و تمیز اتو کشیده، فرم وزارت فرهنگ، با کراوات و پیراهن سفید پشت میز ریاست کابینه شرکت سهامی پخش سیگار ایران، به صورت آقای رئیس کابینه قبلی‌ مشغول به کار شده بودم،  مرحوم سیگاری، بسیار آدم جدی و سختگیر بود، با اینکه تربیت اولیه‌اش توی مدرسه‌های قدیمی‌ بود و بایستی اهل بحث و فحش و یواش یواش راه رفتن و تنحنح باشد، بر عکس مثل امیر لشکر‌ها و سر تیپ ها، خیلی‌ یک دنده و شق و رق راه برو و اینجور چیز‌ها بود.  دوستانش درباره ش اینطور قضاوت می‌‌کردند: کسی‌ است که از غرور، اگر جوهری قیمتی از دستش بیفتد برای برداشتن آن کمر خم نخواهد کرد، و این اولین باری بود که در شرکتش کارمندی قهر کرده بود و او را با نوازش به کار دعوت نموده بود

  
   بشکنی‌ای قلم  ‌ای دست اگر
پیچی‌ از خدمت محرومان سر


روزنامه چلنگر
صاحب امتیاز: محمد علی‌ افراشته
۱۳۲۹ شمسی‌
 

Dienstag, 11. September 2012

جشن فرخنده مهرگان Auspicious celebration of Mehregan


photo: http://7country.persianblog.ir/post/205/
photo: http://7country.persianblog.ir/post/205/
photo: http://7country.persianblog.ir/post/205/
 photo: http://7country.persianblog.ir/post/205/

جشن مهرگان
در این جشن فرخنده مهرگان
زنم بوسه بر کتف آهنگران
تو ‌ای نور چشم ‌ای گرامی پسر
به آهنگری دسته گل‌ ببر
 به گل‌ غرغه کن پتک و سندن و دم
که نوروز کاوه ‌ست نی‌‌ جشن جم
عزیز دلم  کارگر  برزگر
رفیق من! ‌ای کاسب ،‌ای پیشه‌ور
شما ‌ای جوانان دانش پرست
همه هر یکی‌ دستهْ گل‌ بدست
 به شهر شما پیر آهنگریست
که همسال آن پیر استاد نیست
دم کوره بنشسته اسپید موی
یکی‌ کوه آتشفشان روبروی
به دکان آن پیر فولاد قوم
روان گشت باید به طور عموم
 گل‌ و میوه و قند و گلاب آورید
سبد‌های پر با شتاب آورید
شود راسته  بازار  آهنگران
پر از میوه و گل‌،  کران تا کران
 همان پیر استاد  با احترام
نشیند بگیرد  ز مردم سلام
که از کاوه او راست مهر و نشان
هم از صنف خلق است و زحمتکشان
 چلنگر بیاید  در آن انجمن
بمدح ستمکش سرآید سخن
ز تاریخ مداح غارت گران
شگفتم که از کاوه شرعی در آن
عجیباً دو سطری خلاصه نوشت
پس آنگه فریدون فرخ سرشت
 شگفتم  نگفتند  شهزاده بود
نوشتند  آهنگری  ساده  بود
 نه بر تخت شاهی طمع کار بود
نه  مانند یعقوب صفار  بود
یکی‌ را بیاورد جایش نشاند
خودش باز هم در دم کوره ماند
نکرد از فریدون تقاضای کار
نشد شهردار و نشد بخشدار

نشان داد عزم  خلل ناپذیر
بر آرد بزانو امیر و وزیر
 نشان داد همبسته بودن چه هست
ز وحدت توان پشت دشمن شکست
نشان داد نیروی ایمان خلق
قیامت کند خشم و طوفان خلق

مبارک به زحمتکشان مهرگان
بر افر
ا شته  پرچم  کاویان

محمد علی‌ بر افراشته
روزنامه چلنگر ۱۳۲۹-۱۳۳۰ 

Montag, 10. September 2012

Persian Painting - Le miniature persiane

BIBLIOGRAFIA
(Citiamo qui solo i lavori recenti che non sono compresi nella bibliografia particolareggiata dell'arte persiana, che si trova nell'opera completa di Pope, anno 
1939. Per quanto riguarda i trattati anteriori, facciamo eccezine solo per quelli citati in questo libro.)
Arnold T.: Survivals of Sasanian an Manichean Art in Persian Painting, Oxford 
1924
Book Painting, the Origins v. Pops
Arnold T. W.--Grohmann W.: The Islamic Book, 
1929
Binyon L.: The Poems of Nizami, L. B. 
1928
Diez E.: Iranische Kunst, Wien 
1944
LeCoq A. von: Die mamichäischen Miniaturen, Berlin 1923
Frey R. N.: The Andarz Name of Kayu b. Iskandar b. 
Kapus b. Wusmgir, Serta Cantabrigiensia, Wiesbaden 1954
Godard Y. A.: Les Anciennes mosques de I' Iran, Paris 1936
Iran Miniatures persanes - Bibliotheque Imperiale, 
(Preface B. Gray), UNESCO 
1936
Post Safavid Painting v. Pope
Holter K.: Persische Niniaturen, Wien 
1951
Huart C.: Les calligraphes et les miniaturises de I'Orient 
musulman, Paris 
1908
Klima O.: Manis Zeit und Leben (in Ms)
Kühnel E.: Miniaturmalerei im Islamischen Orient, Berlin 1922
Islamische Schriftkunst, Berlin-Leipzig s. d
History of Miniature Painting and Drawing v. Pope
Bihzad, Iranskoje iskusstvo i archeoligia, Leningrad 1935
Martin F. R.: The Miniature Painting and Painters of Persia, India and Turkey..., London 
1912
Minovi M.: Kapus-name-i farai, Yaghma 9/11, 1335 h
Moghadam M.: Les debuts de L'art en Iran, Iranshoje 
iskusstvo..., Leningrad 
1935
Mostafavi T.: Les derniers resultats des travaux de Persipolis, Iranskoje iskusstvo..., Leningrad 
1935
Prectorius E.: Persische Miniaturen, Bern 
1940
Robinson B. W.: Persian Painting, London 
1952
Rypka J.: Iranische Literaturgeschichte, Leipzig, 
1959
Sarre F.: Die Kunst des alten Persien, Berlin 
1922
Die tradition in der iranischen Kunst, Iranskoje               iskusstvo..., Leningrad 
1935
Stschoukine I.: La peinture iranienne sous les deniers
Abbassides et les Il-Khans, Bruges 
1936
Les peintures des manuscrits Timourides, Paris 
1954

Le miniature 
periane
Illustrazioni di 
W.e B. Forman
Testo di 
V. Kubickova
Edituri Riuniti

FOTOGRAFIE DI WERNER FORMAN
1961 BY ARTIA, PRAGA-EDITOR
   RIUNITI, ROMA