تازگیها روزنامه "امید" پس از یک بار توقیف برای همیشه تعطیل شده بود، مرحوم حسین توفیق- پدر مدیر فعلی آقای محمد علی توفیق از بقایای نویسندگان امید، که اغلبشان به ماموریتهای خارج از تهران رفته بودند. و "بچه رشتی" دکتر شکیبی هم دکتر شده بود و پی کارش رفته بود- پرسان پرسان مرا در همان زمین امجدیه پیدا کرد، قول و قرار گذاشتیم که برای او کار بکنم و روزنامهاش به صورت فکاهی در بیاید. مرحوم حسین توفیق خودش به این فکر نیفتاده بود که روزنامه را به فکاهی تبدیل نماید بلکه یکی از وزیر دربارهای مقتدر، پس از برگشت از سفر اروپا، همچه به نظرش آمد که مطبوعات تهران بنظرش خالی از نقص نیست! و آن نقص اینست که روزنامه فکاهی ندارد، برای اینکار مرحوم توفیق را که آدم بی آزاری بود خواستند و وعده کمک دادند که این کار را بکند. او هم مرا پیدا کرده بود، که اشخاص دیگری امسال سرکشیک زاده ، محمد اتحاد مدیر روزنامه امید را چون صالح برای اینکار نمیدانستند با شدت سانسور. روزنامهاش را به حال تعطیل انداختند. ولی از حسین توفیق اطمینان داشتند که: نه سر پیاز و نه ته پیاز خواهد بود واهمهای نداشتند
یاد دارم در اواخر که روزنامه "امید" عملا تعطیل شد، صدی هفتاد مقالات، که به اداره سانسور میرفت بر نمیگشت، وقت روزنامه می گذشت، چاپخانه در انتظار مقالات، به اصطلاح روزنامه نگاری، معطل خبر بود. مدیر روزنامه در بدر دنبال نویسنده میفرستاد، دوباره آنها فوری مطلب دیگری را مینوشتند، اینها هم که به اداره سانسور میرفت صدی هفتادش برنمی گشت، چه حسابی بین مدیر روزنامه و اداره سانسور بود چه عرض کنم؟ مدیر سفارش میکرد که نویسنده ملایم تر و بی بو و خاصیت تر بنویسد، اینها هم توقیف میشد، خلاصه با این ترتیب، کار روزنامه ناچار به تعطیل کشیده شده بود. روزنامه توفیق با مختصر اطلاعات من که از بقایای نویسندگان روزنامه "امید" بودم فکاهی شدنش پایه گذاری گردید، به شرحی که قبلا گفته شد دستگاه با روزنامه توفیق کنار میآمد، اگر بعضی قسمتهای آن نباید چاپ میشد در همان اداره سانسور اصلاح میگردید، مطالبی که نبایستی چاپ بشود با گذاردن علامت و خط قرمز زیر آن قسمت، عین خبر را خود مدیر روزنامه میتوانست پس بگیرد، به نویسنده نشان بدهد و دوباره به اداره سانسور پس بدهد. اینها کمکهایی بود که برای گردش کار روزنامه توفیق، از اداره سانسور به او میشده است، حال آنکه در روزنامه "امید" عکس این موضوع را دیده بودم. مقالات من در آن روزنامه به امضای "پرستو چلچله زاده" چاپ میشد
همکاری من با روزنامه توفیق، چه در زمان مرحوم حسین توفیق و چه در زمان پسرش محمد علی تا سالهای بیست و سه و بیست و چهار گاهی بطور مستمر و گاهی فاصله دار ادامه داشت، اوایل زیر امضای "پرستو چلچله زاده" و یکی دو امضای دیگر چیز مینوشتم و اواخر، امضا من "معمار باشی" بود، حالا چرا "معمار باشی" امضا میکردم، این خود تفصیلی دارد چون مربوط به این است که چطور ابتدا به ساکن و ناگهان، یکهو معمار شهرداری تهران شدم و سالهایی در حدود هفت سال در این شغل باقی ماندم
محمد علی افراشته
شاعر و نویسنده مردمی / ۲۱ آبانماه ۱۳۳۱
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen