آمد و شد ساقی در شعر فارسی عمری هزار ساله دارد، پدر شعر فارسی، "رودکی" در قصیدهای که با مطلع (آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب - در بیتی که مصرع اولش با "ساقی" شروع میشود و غزل وار هم هست ساقی را به ضیافت شعرش خوانده، هر چند شیوه شعر رودکی ساقی را با وظیفهٔ زمینی میبیند و میتوان مدعی شد که طلایه دار استخدام "ساقی" در شعر فارسی است. زیرا که "ساقی" واژهای عربی است و اسم فاعل
نزدیک به صد سال بعد از رودکی "شیخ فرید الدین عطار" به تدریج وظایفی دیگر برای ساقی در سرودههایش داد
که تا این پنج روزه عمر باقی
به طاعت صرف سازم همچو ساقی
و چون سراینده شیخ عطار است، بی تردید چشم به زندگی ساقی ویژهای دارد که مشخص است کیست، چرا که در بیت بعدی ادامه میدهد
خداوندا از آن ساقی کوثر
شرابم ده که تا گردم منور
با چند ده سالی فاصله شاعر دیگری زیر عنوان "حکیم نظامی" در یکی از معراج نامههایش میفرماید
جامش اقبال و معرفت ساقی
هیچ باقی نمانده در باقی
که میبینیم ساقی در این جا بعد پیدا میکند و تن به پوشش دیگری میدهد. در حالی که به دنبال رودکی "منوچهر دامغانی" در اوایل قرن پنجم هجری در قصیدهای قلع و قمع شدهای که تنها یازده بیت از آن باقی مانده، این گونه میسراید
نوروز روز خرمی بی عدد بود
روز طواف ساقی خورشید خُد بود
میبینیم که شاعر نقاش و موسیقی و طبیعت نیز از ساقی غافل نمانده، اما برخورد حجیم با ساقی و نگاه همه جانبه به او بیشتر از اوایل قرن ششم به بعد دیده میشود. حکیم نظامی گنجهای با ذکر "بیا ساقی" با نزدیک به پنجاه بار در مقاطع مختلف داستان اسکندر، نقش تازهای به عهده ساقی گذشته و این ساقی وظیفه اش دیگر دادن شراب به شخص یا اشخاص نیست.
بیا ساقی آن بکر پوشیده روی
به من ده، گرش هست پروای شوی
کنم دست شویی به پاک از پلید
به بکر این چنین دست باید کشید
بیا ساقی امشب به می کن شتاب
که با درد سر واجب آمد گلاب
میی کاب بر روی کار آورد
نه آن می که در سر خمار آورد
بیا ساقی از سر بنه خواب را
می ناب ده عشق ناب را
میی کاو چو آب زلال آمده است
به هر چار مذهب حلال آمده است
جنوبی اهل قلم و شعور (علی دشتی) میگوید
اگر حقیقت شعر را سر ریز احساسات یک روح پر از هیجان و پرتو یک آتش بدانیم، بدون شبهه جلالالدین اشعر شعرای جهان است و این اشعر شعرای جهان است که میگوید
قافیه و مفعله را گو همه سیلاب ببر
پوست بود پوست بود در خور مغز شعرا
قافیه اندیشم و دلدار من
گویدم مندیش جز دیدار من
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم
تا که بی این هر سه با تو دم زنم
شعر ابر است و من در پس پردهٔ او چون ماه
اما میبینیم که با حساب و کتاب و توقعات آنچنانی (غیر زمینی) به ساقی برخورد میکند
گو ساقیام حاضر بودی وز باده او خوردمی
در شرح چشم جادویش صد سحر مطلق کردمی
ساقی انصاف حق به دست تو است
که به جز آن شراب نپرستی
مایه وریهایی این گونه در بر خورد با "ساقی" منحصر به نظامی - مولوی - سعدی - فخرالدین همدانی (عراقی) نیست و کم و بیش در شعر دیگر شاعران نیز با ضعف و قوت در برداشتها دیده میشود. و همه ی این هاست که به صورت میراثی برای اعجوبه ی خرد و شعر "حافظ" میماند. عراقی همان شاعری است که یک بیتش دهان معاندان و حسودان و خبر چینان را در محضر (شیخ بهالدین ذکریا ملتانی) بست: بیت آخر غزلی که این بیت شکوهمند را در مطلع دارد.
نخستین باده کاندر جام کردند
ز چشم مست ساقی وام کردند
شاعر سترگ و شگرفی چون جلالالدین بلخی با افزون از سی هزار بیت تنها در غزل و سخنسرای بزرگ دیگری زیر نام سعدی و کلا پنج قرن شاعری در پیش روی حافظ، که استعداد یگانه و پرش فکری خارقالعادهای دارد، موجب میگردد که نه تنها واژای به نام "ساقی" که کلا اسلوب غزل فارسی تن به "دگر دیسی"های شگفتی بدهد که میتوان از آن به نام اوج سخنسرایی و نو جویی و توصیع و تکمیل در شعر فارسی یاد کرد. ساقی در شعر حافظ بین یکصد و پنجاه و یکصد و شصت بار آمده است. ساقی در شعر حافظ، ندیم، یار، مراد، همراه، همزبان او میشود، ساقی باید از قدح آینه کردار، نشانها داشته باشد، باید جام دمادم بدهد، باید عشرت امروز را به فردا حوالت ندهد، باید در رفع زردرویی! شاعر دستی برآرد، باید نور باده را همچنان بیفشاند، باید شاعر را منتظر نگذارد، و... تلقی حافظ از ساقی مانند همه کارهای او "حافظانه" است بی هیچ دو دلی میتوان مدعی شد که غزل سعدی به گونهای دستمایه و زیربنای شعر حافظ شیرازیست و چنین پایه و شالودهای که به روایتی طومار پیشینیان را پیچیده است، وقتی اساس کار معمار دریا دل و استادی چون حافظ قرار میگیرد، آن میشود که قدر آن به عینه ملموس است و لحظهای در شبانه روز بی ذکر نام و گرداندن قلم پیرامون او بر فارسی زبانان نمیگذارد و برای صاحب آن تقریبا پانصد غزل در قبل از او نمیتوان همسنگی را مثال زد.
فریاد که آن ساقی شکر لب سر مست
دانست که مخمورم و جامی نفرستاد
به صورتی گذرا و با نظر به چند تن از هم دورههای خواجه شیراز، چشم داشت به شعر ساقی را در شعر آنها میبینیم، اوحدی مراغهای در غزلی چنین سروده است
ساقیا باز خرابیم بده جامی چند
پختهای چند فرو ریز به ما خامی چند
غزلی از سلمان ساوجی
تا توانی مده از کف به بهار ای ساقی
لب جوی و لب جام و لب یار ای ساقی
نو بهار است و گل و سبز و ما عمر عزیز
میگذاریم به غفلت مگذار ای ساقی
موسم گل نبود توبهٔ عشاق درست
توبه یعنی چه؟ بیا باده بیار ای ساقی
شاهد و باغ و گل و مل همه خوبند ولی
یار خوش، خوشتر از این هر سه چهار ای ساقی
جام نوشین تو تا لب می لعل است مدام
میکشد چشم تو ما را به خمار ای ساقی
جامی
بده ساقی آن جام گیتی نمای
که هستی رباییست و مستی فزای
ساقیا یک جرعه دیگر ببخش
تا شوم فانی ز پندار فنا
شاید جای گفتن داشته باشد، لقب (پیمان شکن) را که (مولانا جامی) صد البته با ابهامی رندانه به ساقی عطا کرده است
کجاست ساقی پیمان شکن که بفروشیم
متاع توبه و تقوا به یک دو پیمانه
بهار و گل طربانگیز گشت و توبه شکن
به شادی رخ گل، بیخ غم ز دل بر کن
من همان ساعت که از می خواستم شد توبه کار
گفتم این شاخ ار دهد باری پشیمانی بود
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم
و پیمان شکنی را در همین موردی که حضرت جامی از ساقی متوقع است بی هیچ گونه چشم پوش نه به ساقی که به خود نسبت میدهد.
الا ای پیر فرزانه مکن منعم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
بی تردید میتوان نه دهها و صدها که هزاران بار "ساقی" را در شعر گویندگان فارسی دید و روی تک تک آنها حرف زد، اما نه منتقدین و متاخرین حافظ، در حد او نتوانستند در "ساقی بیتها " و "ساقی نامه ها" با حافظ هم طرازی کنند.
ابیاتی چند در ساقی نامه حافظ
بیا ساقی آن می که حال آورد
کرامت فزاید کمال آورد
بیا ساقی آن آتش تابناک
که زرتشت میجویدش زیر خاک
بیا ساقی آن آب اندیشه سوز
که گر شیر نوشد شود بیشه سوز
ساقی و هزار سال شعر پارسی
حنجرههای آفتابی
صدرا ذوالریاستین شیرازی
نزدیک به صد سال بعد از رودکی "شیخ فرید الدین عطار" به تدریج وظایفی دیگر برای ساقی در سرودههایش داد
که تا این پنج روزه عمر باقی
به طاعت صرف سازم همچو ساقی
و چون سراینده شیخ عطار است، بی تردید چشم به زندگی ساقی ویژهای دارد که مشخص است کیست، چرا که در بیت بعدی ادامه میدهد
خداوندا از آن ساقی کوثر
شرابم ده که تا گردم منور
با چند ده سالی فاصله شاعر دیگری زیر عنوان "حکیم نظامی" در یکی از معراج نامههایش میفرماید
جامش اقبال و معرفت ساقی
هیچ باقی نمانده در باقی
که میبینیم ساقی در این جا بعد پیدا میکند و تن به پوشش دیگری میدهد. در حالی که به دنبال رودکی "منوچهر دامغانی" در اوایل قرن پنجم هجری در قصیدهای قلع و قمع شدهای که تنها یازده بیت از آن باقی مانده، این گونه میسراید
نوروز روز خرمی بی عدد بود
روز طواف ساقی خورشید خُد بود
میبینیم که شاعر نقاش و موسیقی و طبیعت نیز از ساقی غافل نمانده، اما برخورد حجیم با ساقی و نگاه همه جانبه به او بیشتر از اوایل قرن ششم به بعد دیده میشود. حکیم نظامی گنجهای با ذکر "بیا ساقی" با نزدیک به پنجاه بار در مقاطع مختلف داستان اسکندر، نقش تازهای به عهده ساقی گذشته و این ساقی وظیفه اش دیگر دادن شراب به شخص یا اشخاص نیست.
بیا ساقی آن بکر پوشیده روی
به من ده، گرش هست پروای شوی
کنم دست شویی به پاک از پلید
به بکر این چنین دست باید کشید
بیا ساقی امشب به می کن شتاب
که با درد سر واجب آمد گلاب
میی کاب بر روی کار آورد
نه آن می که در سر خمار آورد
بیا ساقی از سر بنه خواب را
می ناب ده عشق ناب را
میی کاو چو آب زلال آمده است
به هر چار مذهب حلال آمده است
جنوبی اهل قلم و شعور (علی دشتی) میگوید
اگر حقیقت شعر را سر ریز احساسات یک روح پر از هیجان و پرتو یک آتش بدانیم، بدون شبهه جلالالدین اشعر شعرای جهان است و این اشعر شعرای جهان است که میگوید
قافیه و مفعله را گو همه سیلاب ببر
پوست بود پوست بود در خور مغز شعرا
قافیه اندیشم و دلدار من
گویدم مندیش جز دیدار من
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم
تا که بی این هر سه با تو دم زنم
شعر ابر است و من در پس پردهٔ او چون ماه
اما میبینیم که با حساب و کتاب و توقعات آنچنانی (غیر زمینی) به ساقی برخورد میکند
گو ساقیام حاضر بودی وز باده او خوردمی
در شرح چشم جادویش صد سحر مطلق کردمی
ساقی انصاف حق به دست تو است
که به جز آن شراب نپرستی
مایه وریهایی این گونه در بر خورد با "ساقی" منحصر به نظامی - مولوی - سعدی - فخرالدین همدانی (عراقی) نیست و کم و بیش در شعر دیگر شاعران نیز با ضعف و قوت در برداشتها دیده میشود. و همه ی این هاست که به صورت میراثی برای اعجوبه ی خرد و شعر "حافظ" میماند. عراقی همان شاعری است که یک بیتش دهان معاندان و حسودان و خبر چینان را در محضر (شیخ بهالدین ذکریا ملتانی) بست: بیت آخر غزلی که این بیت شکوهمند را در مطلع دارد.
نخستین باده کاندر جام کردند
ز چشم مست ساقی وام کردند
شاعر سترگ و شگرفی چون جلالالدین بلخی با افزون از سی هزار بیت تنها در غزل و سخنسرای بزرگ دیگری زیر نام سعدی و کلا پنج قرن شاعری در پیش روی حافظ، که استعداد یگانه و پرش فکری خارقالعادهای دارد، موجب میگردد که نه تنها واژای به نام "ساقی" که کلا اسلوب غزل فارسی تن به "دگر دیسی"های شگفتی بدهد که میتوان از آن به نام اوج سخنسرایی و نو جویی و توصیع و تکمیل در شعر فارسی یاد کرد. ساقی در شعر حافظ بین یکصد و پنجاه و یکصد و شصت بار آمده است. ساقی در شعر حافظ، ندیم، یار، مراد، همراه، همزبان او میشود، ساقی باید از قدح آینه کردار، نشانها داشته باشد، باید جام دمادم بدهد، باید عشرت امروز را به فردا حوالت ندهد، باید در رفع زردرویی! شاعر دستی برآرد، باید نور باده را همچنان بیفشاند، باید شاعر را منتظر نگذارد، و... تلقی حافظ از ساقی مانند همه کارهای او "حافظانه" است بی هیچ دو دلی میتوان مدعی شد که غزل سعدی به گونهای دستمایه و زیربنای شعر حافظ شیرازیست و چنین پایه و شالودهای که به روایتی طومار پیشینیان را پیچیده است، وقتی اساس کار معمار دریا دل و استادی چون حافظ قرار میگیرد، آن میشود که قدر آن به عینه ملموس است و لحظهای در شبانه روز بی ذکر نام و گرداندن قلم پیرامون او بر فارسی زبانان نمیگذارد و برای صاحب آن تقریبا پانصد غزل در قبل از او نمیتوان همسنگی را مثال زد.
فریاد که آن ساقی شکر لب سر مست
دانست که مخمورم و جامی نفرستاد
به صورتی گذرا و با نظر به چند تن از هم دورههای خواجه شیراز، چشم داشت به شعر ساقی را در شعر آنها میبینیم، اوحدی مراغهای در غزلی چنین سروده است
ساقیا باز خرابیم بده جامی چند
پختهای چند فرو ریز به ما خامی چند
غزلی از سلمان ساوجی
تا توانی مده از کف به بهار ای ساقی
لب جوی و لب جام و لب یار ای ساقی
نو بهار است و گل و سبز و ما عمر عزیز
میگذاریم به غفلت مگذار ای ساقی
موسم گل نبود توبهٔ عشاق درست
توبه یعنی چه؟ بیا باده بیار ای ساقی
شاهد و باغ و گل و مل همه خوبند ولی
یار خوش، خوشتر از این هر سه چهار ای ساقی
جام نوشین تو تا لب می لعل است مدام
میکشد چشم تو ما را به خمار ای ساقی
جامی
بده ساقی آن جام گیتی نمای
که هستی رباییست و مستی فزای
ساقیا یک جرعه دیگر ببخش
تا شوم فانی ز پندار فنا
شاید جای گفتن داشته باشد، لقب (پیمان شکن) را که (مولانا جامی) صد البته با ابهامی رندانه به ساقی عطا کرده است
کجاست ساقی پیمان شکن که بفروشیم
متاع توبه و تقوا به یک دو پیمانه
بهار و گل طربانگیز گشت و توبه شکن
به شادی رخ گل، بیخ غم ز دل بر کن
من همان ساعت که از می خواستم شد توبه کار
گفتم این شاخ ار دهد باری پشیمانی بود
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم
و پیمان شکنی را در همین موردی که حضرت جامی از ساقی متوقع است بی هیچ گونه چشم پوش نه به ساقی که به خود نسبت میدهد.
الا ای پیر فرزانه مکن منعم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
بی تردید میتوان نه دهها و صدها که هزاران بار "ساقی" را در شعر گویندگان فارسی دید و روی تک تک آنها حرف زد، اما نه منتقدین و متاخرین حافظ، در حد او نتوانستند در "ساقی بیتها " و "ساقی نامه ها" با حافظ هم طرازی کنند.
ابیاتی چند در ساقی نامه حافظ
بیا ساقی آن می که حال آورد
کرامت فزاید کمال آورد
بیا ساقی آن آتش تابناک
که زرتشت میجویدش زیر خاک
بیا ساقی آن آب اندیشه سوز
که گر شیر نوشد شود بیشه سوز
ساقی و هزار سال شعر پارسی
حنجرههای آفتابی
صدرا ذوالریاستین شیرازی
Macht spass das hier zu lesen und zu sehen! Auf dieser Homepage gibt es so viel intressantes und auch die Kommentare von somanch Leuten einfach nur intressant und auch lustig !.
AntwortenLöschenumzug
umzug wien
umzug