Samstag, 16. Juni 2012

روستای قاسم آباد گیلان Ghasemabad Gilan


تقویم فعالیتهای کشاورزی و دامداری در روستای قاسم آباد
  گاجمه  برای شخم زدن زمین به کار میرود
 گاجمه قاسم آباد غالبا دو شأنه یا تیر حائل دارد که یکی‌ بلندتر از دیگری است و از دسته یا مشته تجاوز می‌کند، ولی‌ "لت" فقط دارای یک مشته و یک شانه است که داخل "لت" میشود
 نمایی از روستای قاسم آباد علیا‌
 سدی روی رودخانه (روستای گوهردان - آستانه اشرفیه
 کار روی پاچال
روستایی در حال استفاده از "لت" برای مسطح کردن زمین و آماده سازی برای نشا
 زنان  و مجموعه تار‌های پیچیده شده
 زن در حال نشا
 زنان در حال نشا
 زنان در حال  و جین
 زنان در حال  و جین
 زنان  بیجار
روستای "قاسم آباد" که در ساحل دریای خزر و به فاصله ده کیلومتری جنوب شرقی‌ شهرستان رودسر و در مغرب چابکسر و کلاه چای در پای دامنه شمالی سلسله جبال البرز قرار دارد و یکی‌ از روستاهای کوهپایه یی به حساب میاید، شامل دو محل به نامهای "قاسم آباد علیا" و "قاسم آباد سفلی" است که در مجموعه، یازده روستا را در زیر میگیرد.   "قاسم آباد علیا‌" مرکب از هشت روستا است و "قاسم آباد سفلی" که در جنوب شرقی‌ قاسم آباد علیا‌ست از سه روستای کوچک تشکیل شده است. بخشی از "قاسم آباد" که مورد تحقیق ماست، روستای  "بالا محله قاسم آباد علیا‌" ست.  روستای قاسم آباد با ۱۲۰ خانوار و جمعیتی در حدود ۶۰۰ تن‌، مرکز اقتصادی و اجتماعی سایر روستاهای قاسم آباد علیا‌ است. بازار کوچکی دارد که نهری به نام " خشک رود" از آن می‌گذرد. خشک رود که از جنگل دشت رشت بیرون می آید، روستا را مشرب می‌کند و سپس به طرف روستای کوچک "توسا محله" حرکت کرده و از آنجا به دریای خزر میریزد. روستاییان قاسم آبادی برای آبیاری شالیزارهای خود از این نهر استفاده شایانی می برند و با کج کردن مسیر نهر به طرف کانالهای انحرافی یا جویهای کوچک، آب لازم را به مزار شالی میرسانند.
  
گروههای قومی
مردم "قاسم آباد" به دو گروه اجتماعی زیر تقسیم میشوند:
 
 
گالشها، که به چوپانی می‌پردازند و به ندرت در روستاهای ساحلی به سر میبرند و محل اقامتشان بیشتر در ییلاق است. این گروه معمولا در روستاها زمین زراعی ندارند و اگر احیانا صاحب زمینی‌ در آن نواحی باشند، آن را به یکی‌ از روستا نشینان اجاره‌ میدهند. گالشها غالبا در جنگل سکونت دارند و آنهایی که در "قاسم آباد" زمین دارند، به ندرت، حتی  در فصل زمستان، در آنجا اقامت میکنند.
  گیلها،
به کشاورزانی که در محل به آنها "برزگر" و "زارع" گفته میشود، همواره در روستای خود یعنی‌ "قاسم آباد" سکونت دارند.
لازم به تذکر است که گالشها، روستا‌هایی را که گیلها در آن زندگی میکنند، گیلان میگویند. البته، مفهوم این کلمه برای آنها ایالت گیلان نیست، بلکه، مقصودشان ساکنان روستا‌های کنار دریاست.

 کشاورزی، زمین، آب، برنج، چای، پرتقال، دامداری، تربیت کرم ابریشم، بافندگی 
به موجب قانون اصلاحات ارزی (۲۷.۱۰.۱۳۴۱)  املاک تقسیم شده، به صورت ۹۰ ساله به مالکان فروخته شده است. شرکتهای تعاونی در سطح روستاها جانشین مالکان بزرگ سابق شد. روستاییان ماشینهای زراعتی را از شرکتهای تعاونی خریداری و این شرکت مایحتاج آنها مانند غلات، قند و غیره را نیز در اختیارشان میگذارد. میتوانند در چهار جوب تعاونیها، از بانک تعاون روستایی  یا از بانک اعتباری کشاورزی در شهرستان رودسر، وام دریافت نمایند.  استفاده از آب رودخانه ها، بر طبق مقرراتی است که از طرف مقامات اداری ترتیب داده میشود. در واقع تقسیم آب به عهده "میرآب" است که از طرف مقامات دولتی انتخاب میشود. در قاسم آباد یک آبدار هم از طرف اهالی انتخاب میشود. اگر روستا بزرگ باشد بر تعداد میرآب‌ها و آبدار‌ها اضافه خواهد شد. شالیزار‌ها به کشاورزان تعلق دارد و بیش از ده تراکتور و ده کارخانه برنج کوبی در این روستا دائر است. همهٔ وسائلی که برای کشت چای به کار میرود، سنتی بوده و به کشاورز یا چایکار تعلق دارد. برای باغ پرتقال و آبیاری درختان از آب چاه یا آب جوی استفاده میشود.  در قاسم آباد تنها به تربیت کرم ابریشم می‌پردازند، ولی‌ تبدیل آن به نسوج ابریشمی در آنجا معمول نیست. آنها پیله‌ها را به کارخانه‌های رودسر میفروشند و از آن شهر یا از بازار‌های تهران ابریشم طبیعی یا مصنوعی میخرند تا در کارگاههای بافندگی روستا از آن استفاده کنند. در قاسم آباد برای بافتن گلیم و جاجیم از پشم استفاده میشود. بافتن پارچه‌های ابریشمی به وسیله کارگاهی به نام پاچال انجام میگیرد. چادر شب‌های زیبای قاسم آباد از نظر زیبایی مورد تحسین و علاقه عموم است.  در این روستا نمد هم مالیده میشود.  برای مالیدن نمد، هر نمد مالی سبک خاصی‌ دارد که به هیچ وجه قابل مقایسه با کار نمد مال دیگر نیست.
دهقان قاسم آبادی که صاحب سنتهای پر ارزشی است، تحت تاثیر تحول جدید اقتصادی قرار گرفته و قادر به کنترل آن نیست و نیز تحولات تکنولوژی که بر او تحمیل شده و منحصراً در قالب امور کشاورزی بیان میشود از حدود امکاناتش تجاوز می‌کند.
اصغر عسکری خانقاه ۱۳۷۲

Donnerstag, 14. Juni 2012

THE BABY'S OPERA BY WALTER CRANE















A BOOK OF OLD RHYMES WITH NEW DRESSES
WALTER CRANE
THE MUSIC BY THE EARLIEST MASTERES
LONDON , NEW YORK
GEORGE ROUTLEDGE AND SONS
TO THE HONORRABLE MRS. GEORGE HOWARD

Montag, 11. Juni 2012

ماجراهای منع تریاک Adventures ban on opium


این تجارت شوم و این زراعت نکبت بار، چندان توسعه و نفوذ در طبقات مردم ایران یافت که صغیر و کبیر و برنا و پیر در دام تریاک اسیر افتادند و حتا برای آرام کردن اطفال و خواباندن آنان، بدانها "کیف" می‌‌دادند یعنی‌ مقداری تریاک به اندازه ماش
تریاک یا صورت عربی‌ شده آن، "تریاق" اصلا به معنی‌ "پادزهر" است، یعنی‌ دارویی که برای جلوگیری از مسمومیت به کار میرود. خواه مسمومیت ناشی‌ از خوردن داروهای زهراگین، خواه مسمومیت‌های برخاسته از نیش حیوانات زهردار، چنان که شیخ شیراز، در گلستان می‌فرماید:

  تا تریاق از عراق آرند
مار گزیده مرده باشد
  
اما آنچه امروز، از کلمه تریاک مورد نظر است، همان ماده گیاهی گرفته از خشخاش است که در جهان پزشکی‌ از آن به نام "اپیوم" یاد میشود و ما  آن را افیون می‌نامیم. این کلمه در ادب فارسی نیز به صورت "افیون" و *هپیون" آماده است، کما اینکه در دیوان ناصر خسرو می‌خوانیم:

 چه حال است این که مدهوشند یکسر
که پنداری که خوردستند هپیون

 و در جایی‌ دیگر، باز همین ناصر خسرو علوی قبادیانی یا به اصطلاح تاریخی‌، "حجت جزیره‌ خراسان" می‌فرماید:

"ای خفته بر علوم فلاطونی
این تاج علمهای فلاطون است
آن فلسفه است و این سخن دینی
این شکر است و فلسفه هپیون است

 اما بیشتر این کلمه را به همان صورت برگرفته از یونانی، یعنی‌ "افیون" به کار برده‌اند. در شرح حالات سلطان احمد جلایر، در کتاب احسن التواریخ، حسن بیک روملو می‌خوانیم:

 دماغی داشت از افیون مشوش
از آن رو قول و فعلش بود ناخوش
 به واسطه مداومت با افیون و غلبه جنون، امرا و ارکان دولت را بی‌ تقریب به قتل آوردی

 حافظ شیراز نیز می‌‌فرماید

 از آن افیون که ساقی‌ در می‌‌افکند
حریفان را نه سر ماند و نه دستار

 اما در تاریخ بیهقی، این ماده مخدر را با همین نام "تریاک " می بینیم، آنجا که سخن از شکست مسعود غزنوی در برابر ترکمانان سلجوقی است، یعنی‌ جنگ دندانقان است بدین گونه: "از اتفاق عجیب که نمی‌‌بایست طغرل گرفتار آید، آن بود که سلطان (مسعود) اندک تریاکی خورده بود و خواب ناتمام یافته، پس از نماز خفتن، در پشت پیل به خواب شد و پیلبانان چون بدانستند، زهره نداشتند پیل را به شتاب راندن و به گام خوش  خوش می‌‌راندند و سلطان خفته بود تا نزدیک سحر و فرصت ضایع شد که اگر آن خواب نبودی سحرگاه بر سر طغرل بودی"   و بدین سخن، ظاهراً بیهقی به ظریفترین صورتی‌ می‌‌خواهد بگوید که دولت غزنوی  به شومی "اندک تریاکی" به پایان آمد و سلطان مسعود بر اثر خواب ناشی‌ از تریاک، نتوانست طغرل را غافلگیر کند و در نتیجه در برابر دشمن هوشیار و بیدار، شکسته شد.  بنابر این خاصیت تریاک را قدما خوب می‌دانستند و خواص آن را بدرستی میشناختند و به نظر می‌رسد که تریاک کهنترین مسکنی است که بشر به وجود آن پی‌ برده است و مسلما از همان روزگار باستان، دانشمندان بر اسرار این ماده سحر آمیز، که در پزشکی‌ بسیار سودمند  و در بیرون از موازین طبی خانمان برانداز  و حتی کشنده و زهراگین است وقوف یافته بودند.   نکته دیگر این که تا پیش از روزگار صفویان، مصرف تریاک به عنوان مخدر و مکیف، بسیار اندک بود و مصرف کنندگان از طبقات مرفه بودند تا این که بتدریج پای طبقات پائین تر جامعه به مصرف تریاک کشیده شد، چنان که "تاروتیه" در مورد شربت تریاک که ظاهراً جوشانده پوست خشخاس بوده می‌نویسد، کسانی‌ که به قهوه خانه می‌رفتند، در وقت ورود همه زرد و پریده رنگ و اخمو و زار و نذار بودند، اما همین که جامی‌ بر می‌گرفتند، شاد و شنگول میشدند و سرانجام در هنگام خروج، همه با لبهای گل انداخته و رخسار‌های خندان.    آنچه محقق است که از اواخر صفویه بر گستردگی میزان مصرف آن افزوده شده است. در دوره قاجاریه این گسترش دامنه یافت و دولت برای صدور تریاک به خارج دست به کشت آن زد!   از نیمه دوم قرن سیزدهم هجری قمری دولت و ملت به اندیشه کشت افتادند، و بدین ترتیب بود که همه روی به تریاک آوردند و تجار ایرانی‌ در هنگ کنگ و شانگهای دفاتر خرید و فروش تریاک باز کردند. و به نوشته کرزن، در سال ۱۲۹۷، زراعت خشخاش توسعه یافت و مقدار تریاک در سال ۱۳۰۲ به دوازده هزار تن رسید و در سال ۱۸۹۹ درامد ایران از این محل به ۱/۹۰۰/۰۰۰ تومان رسید. تا این که در سال ۱۳۰۷ هجری شمسی‌ توسط دولت وقت قانون انحصار تریاک  از مجلس گذشت.
 دکتر عبدالحسین نوایی
گنجینه اسناد

Samstag, 9. Juni 2012

Iranian women’s Literature

In our community, alike others, what female authors write are a part of the general current of contemporary literary works. All the dos and don’ts which limit the domain of contemporary literature are binding for the women’s writings too. Interestingly, female authors are after finding ways to be innovative in the form and text of writings, like their male counterparts. But in a society like ours, the fact is women are more socially restricted compared to men and have lesser opportunities for developing their literary potential. What distinguishes their works from men’s, is their feminine outlook toward emotional and social issues and their focus on details in shaping the structure of their stories. Especially, in the post-revolutionary era, Iranian women were humans facing historical-cultural upheavals as the result of Islamic Revolution and the imposed war. In order to confront isolation, they wrote narrative-like works, discussing today life with lesser dependence on the outside world’s excitements.

Women’s Literature can be studied in two dimensions:
1- Stories those male authors write about women and men’s special perspective toward female champions.
2- Stories written by women.
I want to discuss the 2nd case. We have to see when our female authors started writing their stories? What stages have they gone through and what is their stance now? Women have created a variety of works. They have written several novels and stories, proving their serious presence in the literary world. The further attraction of these stories is partly due to the fact that women’s world is less known than men’s universe. In our stories, issues are mainly considered from the men’s point of view and women have rarely had an independent presence. In my opinion, the historical roots, legal and family compulsory measures and numerous traditions finally force women to acquiesce to society’s expectations and believe and justify them, such that no opportunity arises for a twist in their pre-determined fate.

Female authors who write stories beyond the accepted boundaries set for feminine tendencies and feelings face numerous problems, because they are forced to present contentious and controversial issues. The refreshing aspect of women’s literature is that the efforts made to discover one’s own identity as a woman, are highly important. This, in turn, results in creation of a new outlook toward the world. With insistence on the social role of women and their inner characteristics, a women’s image different to their image in the works of male authors is depicted. Especially, during the past decade, female writers are paying attention to the troubled identity of women in the current social developments. In order to reach their inner-self, they slam the paternal and masculine society which has imprisoned women in a world of dos and don’ts.

Women’s story writing can be classified in two stages, prior to the victory of Islamic Revolution:

1- Primary Steps:
During the years 1931-1960, there were 15 female authors. Up to 1960, there were 270 active male authors in the field of literary stories. This means there was one female writer for every 18 male authors.

Story writing in Iran was going through its initial stages until 1931. Few men were writing stories. Moreover, the name of no female storywriter was registered in that era. During the years 1931-1941, there were two female story writers: Irandokht Nami wrote the story of the “Unlucky Girl” (1931) and Zahra Khanlari wrote “Parvin and Parviz” (1933) and “Zhaleh or Girls’ Leader” (1936). In this era, Fatemeh Sayyah was active in literary criticism. She was the first female Iranian university professor at Tehran University.

During 1941-1950, which was a politically and socially active decade, one can only refer to the name of Simin Daneshvar (Born in 1921) with her literary work “Extinguished Flame”, which wasn’t one of her blockbusters.

But during 1951-1960, we see the names of eight female writers, such as the following:

Malekeh Baqai Kermani (1914-?): Her father was a lawmaker. She studied in Tehran and Paris. She was one of the activists longing for fulfillment of women’s rights. In fact, she wrote several books on Iranian women’s living conditions, such as “What Do Women Say?” or the “Bitter Kiss” (1957), which has a nervous and tense atmosphere, to it. She spent her late years in the U.S. and published the collection of stories “Broken Wings” in 1983 in Los Angeles. Her works were the initial stories, which had focused on women’s issues of concern from a woman’s outlook.

Behin Dokht Darai (Born in 1921): She had a doctorate in Persian Literature. After publication of the story “Herman” (1956) about mother’s kindness, she started researching on classical literary works such as “Shahnameh”.

Mahin Tavalli (Born in 1930): The spouse of the eminent Poet Fereydoun Tavalli. She published several short stories in “Sokhan” magazine in the form of a collection of stories “Pearly Pin” (1959). After an interval lasting several decades, she published the collection of stories “Broken Fiddle”.

Keyvan-Dokht Keyvani (Born in 1934): English language translator, who published books “The Teenage Years” (1951) and the Novel “Passing over Water Surface”, in addition to wartime memoirs under the name of “Incomplete Notes”. She also translated the History of Arab Literature written by Nicholson.

Maryam Savoji (1919-?): She wrote legal texts and was an attorney. She was the first woman that brought up the topic of Women’s Rights in 1956 on air at Iran Radio Station. She was a poet and wrote the story “The Girl and the Angel”.

Another writer named “Mahsima” wrote the book “Destiny’s Chains” (1957) on the family and social status of aristocrat women.

My research on the history of Contemporary Literature shows women have had a lesser role in story writing during 1931-1960.

In fact, the social, family, educational and vocational limitations had prevented women’s creative talents from flourishing. For instance, one can name Fakhr-Afaq Parsaay (1896-?) who secretly went to school. When her father discovered this secret, he didn’t allow her to sit at the final examinations. However, she studied Persian, Arabic and French at home. She later published “Jahan-e-Zanan” (Women’s World) magazine and taught French in Mashhad. She was threatened several times for the articles she wrote and was finally deported to Qom. But she didn’t sit idle and continued her activities for fulfillment of the women’s rights.

During this period, women were either so busy doing house chores that they didn’t find time to develop their sublime talents, or, they still hadn’t realized the notion of story writing. Even the ones who wrote stories in this era used nicknames such as Irandokht, Mahsima or Shahrzad. In such an atmosphere, women were not encouraged to publish their works, because no facilities were available. In this period, women were struggling to gain their initial rights. They didn’t find the opportunity to gain access to literary centers and circles, because women’s participation in the Literary Movement depended on the status they gained within the society.

The pioneering women faced numerous threats and oppositions if they gained access to minimum facilities and opportunities. They established girls’ schools and women’s associations in big cities and published magazines just for women. For instance, Zandokht Shirazi published “Iranian Girls” magazine, hoping to awaken Iranian women. She also published articles in the “Women’s Universe” magazine, which were important for Iranian women. They were several female poets too. In the field of story writing, one can refer to Fakhroddoleh, Nasereddin Shah’s daughter. When Nasereddin Shah’s story teller, Naqibolmamalek, narrated Amir Arsalan’s story to the king, Fakhroddoleh hid behind the curtain and wrote whatever she heard. In fact, although this story was rooted in the story teller’s imagination, however, it was considered as the work of Fakhroddoleh, too.

During the years we are referring to, women attached to distinguished families found opportunities to write. For instance one can mention Fatemeh Sayyah in literary criticism, Zahra Khanlari and Simin Daneshvar. These women were from the first generation of women who found the opportunity to go on further education. Even some of them studied in European countries. They had an income. They were relieved from doing the house chores and were brought up in culturally-rich families. All these factors provided them with the opportunity to develop the needed literary skills. However, with the exception of Simin Daneshvar, the rest didn’t take story writing seriously. Some of them like Khanlari wrote stories for fun, and later lectured at the university and researched in classical literature.

The works written in this era aren’t valuable literary books. These works are more important historical-wise and because they mark the appearance of several female story writers. Otherwise the female writers haven’t created masterpieces and were mainly following the viewpoints and methods of male writers. Meanwhile, Fatemeh Sayyah wrote articles on women’s status in European art and literature in several magazines. She was looking for the reasons behind the spiritual weakness and absence of literary creativity in female writers. For this purpose, she also paid attention to social conditions, biological factors, and traditional and religious obstacles, too.

Despite the naïve and inexperienced nature of female writers’ first stories, these works are somehow important because they show women’s writing traditions. In fact, knowing these traditions can boost the ego of contemporary writers.

2- Paving the Way:
During the years 1961-1970, we witness the flourishing of contemporary literature and arts. Over 25 female writers started writing their books in this period. There are almost 130 male writers throughout this period. So, there is one female writer for every 5 male writers. The statistical gap between male and female authors drop and women gradually find their special literary stance. An increase in the number of female writers can be the sign of changing laws, customs and traditions. In this era, women go on further education, house chores are less troubling, and women have jobs they can rely on for providing their financial needs. All these elements, led to women’s ease of mind for writing. Moreover, they gained the right to choose their husbands, which had a profound impact on their potentials as creative writers.

In this period, female writers registered the suffering and oppression women felt and provided an insight into the inner senses of women. For the first time, women are not described in the opinion of men, but from a new angle. Story writing forges ahead from a casual work into a disciplined art. In fact, better stories were written in this decade. The writers of this era pave the way for the future storywriters.

Few female writers in this period published their articles and stories in popular magazines. For instance, Khatereh Parvaneh wrote for “Tehran Mosavvar”. Meymanat Dana and Zhila Sazegar wrote for “Ettelaat Banovan” and Farideh Golbou published her stories in “Zan-e-Rouz” magazine. The sentimental story that Qodsi Nasiri wrote under the name of “Orphans” (1968) was re-published several times. This novel is the story of a kid who runs away from home due to her maltreatment by her step mother. These writers are accustomed to writing love stories and educational narrations.

But for the first time ever, we come across a group of writers who follow up story writing persistently. In other words, they created a new style for female writers. Some of these authors become first-rate Iranian storywriters. Simin Daneshvar is one of these writers, who started her activities two decades ago and published her major novel “Sovashoun” (1969) in this period. We should mention the names of female writers such as Mahshid Amir-Shahi, Goli Taraqi, Mihan Bahrami and Mehri Yalfani, in this decade. Amir-Shahi, Taraqi and Bahrami studied in Europe and the U.S. They later started writing stories and lecturing at the university, after their return to Iran. Amir-Shahi explains satirical personal adventures in her stories such as “Sar Bibi Khanoum” (1968) “After the Last Day” (1969) and “The First Singular Person” (1971). A part of her stories are emotional descriptions of the years of childhood. In some other works, she refers to women’s fears and aspirations.

Taraqi (Born in 1939) wrote the novel I am also Che-Guara (1969) and the novel “Winter Dream” (1973) about humans who are dreaming about getting rid of their degrading life style. But since they can’t make a decision, they lump it. The critical, social and philosophical viewpoints are dominant in her stories. Meanwhile, Amir-Shahi’s stories are more feminine. In her second stage in writing, Taraqi experiences such an atmosphere in her works such as “Scattered Memories” (1993) and “Two Worlds” (2002). These tales are either about the nostalgia rooted in the childhood years or the difficulties of living overseas.

Bahrami’s stories such as “Zanbaq-e-Nachin” (1962) and “Animal” (1985) have a more realistic atmosphere to it. She describes rich women’s life style in old Tehran. Bahrami is less prolific compared to the two above-mentioned writers and doesn’t pay attention to their stylistic experiences.

Unlike Bahrami, Yalfani (Born in 1936) immigrates overseas. She published the tales of “Good Days” (1966) and the novel “Prior to Autumn” (1980) in Iran, but her feminine outlook is further shown in her recent books.

Other than the above-mentioned authors, one can refer to ones who weren’t story writers, as such. For instance, Tahereh Safazadeh, was the poet who wrote “Bitter Bonds” (1961), or Nour-ul-Hoda Manganeh, a feminist who published the well-know “Bibi” magazine. She studied psychology in Beirut and published several poems. She also wrote “A Part of My Memoirs“(1965), which delineated the fate of an Iranian woman. Moreover, we can name Alice Arzoumanian, who describes the anxieties of puberty in the novel “Hameh Az Yek”. The adventure mentions a Christian family, showing the life of a girl from childhood to adulthood.

Meanwhile, the two periods of 1971-1980 and 1981-1990 are similar statistically. This means, in both periods, 28 female authors have started writing. However during 1971-1980, 198 male writers wrote their first books. Therefore there were 7 male authors for every one female writer. But, in the next decade, 140 male authors start their career, while the number of female writers hasn’t changed much. Hence, there were five male authors for every one female writer in 1981-1990.

During this 20-year period, several journalists wrote stories too. But their impact wasn’t that significant. There were Minoo Banakar from Etellaat Haftegi weekly, Azar Midokht Daneshjou and Shohreh Vakili from Sepid va Siah magazine and Shokouh Mirzadegi from Ferdowsi magazine. Mirzadegi published her most important novel “An Alien in Me” (1993) after her immigration to Europe.

There are also other women who write stories for the fun of it. Their works can be recalled as narrations or memoirs, such as the Painter Mansoureh Husseini (Born in 1937), who wrote the novel “Muddy Boots”, with a simple and poetic style.

Persian Language & Literature
The History of Female Storywriters
By: Hassan Mirabedini, 2005
http://www.iranchamber.com







Mittwoch, 6. Juni 2012

غزل چیست؟ نمونه غزل فارسی - دکتر زهرای خانلری (کیا) Sample lyric Persian

عاشق مشوید اگر توانید
تا در غم عاشقی نمانید
معشوقه وفای کس نجوید
هر چند ز دیده خون چکانید
از نظر قالب ، غزل شعری است که مصراع اول و همه بیت‌های آن دارای یک قافیه باشد. تعداد ابیات غزل  از هفت تا سیزده بیت دانسته اند.  از نظر معنی‌ غزل شعری است بزمی در بیان احساس‌ها و حال‌های درونی شاعر، خاصه عشق و حالات آن ،غزل سرا هر چه را که خود حس کرده است ، می‌خواهد به دیگران منتقل کند و به این طریق در دل‌ خواننده راهی‌ بیابد. شیوه بیان در غزل مانند موضوع آن نیم روشن است. کلمات لطیف و نرم و خوش آهنگ است و در گوش شنونده تاثیر می‌کند و او را وا  می‌دارد که دنباله تخیلاتی را که در شعر بیان شده است بگیرد و باریکی‌های مضمون را دریابد.  

پیدایش غزل

در دوره‌های نخستین ادبیات فارسی شعر بیشتر صورت قصیده داشته است. غزل بعد از قصیده به وجود آمده و دیرتر و آهسته تر پیش رفته است. از اثار بزرگان قرن سوم و چهارم چیز زیادی در دست نیست و از آنچه باقی‌ مانده است ، حکم قطعی‌ نمی‌‌توان کرد. ادبیات معدودی که از رودکی مانده زبردستی او  را در غزل نشان میدهد اما باز با غزل‌های شاعران قرون بعد فرق دارد. شاعران بزرگ قرن چهارم بیشتر به شیوه قصیده سخن گفته اند.  شعرا در این دوره غالبا قصیده را با مضامین لطیف و دلپذیر عاشقانه شروع میکنند اما پس از چند بیت به مناسبتی به اصل مقصود که مدح ممدوح یا بیان واقعه یا پند و عبرت و مانند آنهاست می‌‌پردازند. این قسمتی را که مقدمه قصیده است تغزل میخوانند.  تغزل از مضامین عرفانی و فلسفی‌ خالی‌ است و از کنایات و اشاراتی که بعدها در غزل معمول شده دور است.امااز اواخر قرن پنجم رفته رفته تغزل به صورت مستقلی در آمده است و شاعرانی پیدا شده‌اند که به غزلسرایی اختصاص یافته و کم کم معانی‌ عرفانی را در آن وارد کرده‌اند. در واقع سنایی را باید "پدر غزل"  نامید. اسلوبی که او ابداع کرد بعدها شیوه خاص غزل شده و هر کس در این شیوه زبان گشوده از او پیروی کرده است. غزلیات سنایی سر چشمه‌ای است که همه اثار غزل سرایان ایران از آن منشعب است. به همین جهت در این مجموعه ما غزل را از سنایی شروع می‌کنیم.

 حکیم سنایی از شاعران قرن ششم است.  سنایی را در واقع باید پیشوای غزلسرایان دانست. تا زمان سنایی غزل با عرفان رابطه یی نداشت. در آثار دوره اول سخنوری او نیز مضامین فلسفی‌ و عرفانی موجود نیست. 

عاشق مشوید اگر توانید
تا در غم عاشقی نمانید
این عشق به اختیار نبود
دانم که همین قدر بدانید
 هرگز مبرید نام عاشق
تا دفتر عشق بر نخوانید
آب رخ عاشقان مریزید
تا آب ز چشم خود نرانید
معشوقه وفای کس نجوید
هر چند ز دیده خون چکانید
 این است رضای او اکنون
بر روی زمین یکی‌ نمانید
این است سخن که گفته آمد
گر نیست درست بر مخوانید
بسیار جفا کشید آخر
او را به مراد او رسانید
این است نصیحت سنایی
عاشق مشوید اگر توانید

 سنایی سرانجام ترک علایق مادی و عشق مجازی کرده و روی به سوی عرفان نهاده است:

 از هر چه گمان برد دلم یار نه آن بود
پندار بدآن عشق و یقین جمله گمان بود
آن ناز تکلف   بد و آن مهر فسون بود
وان عشق مجازی بد و آن سود زیان بود

 سید حسن غزنوی قرن ششم هجری

آرام دل‌ مرا بخوانید
بر مردم چشم من نشانید
آوازه عشق من شنیدید
اندازه حسن او بدانید

 انوری : در قریه بدنه از ولایت ابیورد متولد شد و در طوس به تحصیل پرداخت و در ادبیات و فلسفه و حکمت و نجوم استادی یافت.  انوری از قصیده سرایان قرن ششم است. وی در غزل شیوه مخصوصی ایجاد کرده که بعدها سر مشق شاعران غزل سرای بزرگ مانند سعدی قرار گرفته است.   عشق در غزل‌های انوری عشق این جهانی‌ و اصل نشاط و شادمانی است. سراسر غزلیات او گله از دلبر جفاکار است و سست پیمان که هزار بار وعده وصل میدهد و هرگز وفا نمیکند.

 ای دیر به دست آمده بس زود برفتی
آتش زدی اندر من و چون دود برفتی
چون آرزوی تنگدلان دیر رسیدی
چون دوستی‌ سنگدلان زود برفتی
 زان پیش که در باغ وصال تو دل‌ من
از داغ فراق تو بر آسود برفتی
ناگشته من از بند تو آزاد بجستی
ناکرده  مرا وصل تو خشنود برفتی
 آهنگ به جان من دلسوخته کردی
چون در دل‌ من عشق بیفزود برفتی

شیخ فرید الدین عطار: از عارفان بزرگ ایران و از پیشوایان شاعران متصوف است. عطار در تاریخ تکامل غزل مقامی خاص دارد. بلندی معانی‌ سنایی و فصاحت بیان انوری در غزل‌های جمع شده و رنگ خاصی‌ بدان داده است که بعدها سرمشق خواجو و حافظ قرار گرفته است. عطار در عرفان پخته‌تر از سنایی و در عشق عمیقتر از انوری.  در غزل‌های عطار عشق و عرفان از هم جدا نیست. عشق عطار جسمانی و صوری نیست. بلکه عشقی‌ بی‌ نشان است که شاعر در میان آن در مانده است.

‌ای عشق بی‌ نشان ز تو من بی‌ نشان شدم
کهن دلم بخوردی و در خون جان شدم
چون کرم پیله عشق تنیدم به خویش بر
چون پرده راست گشت من اندر میان شدم
"......"
 
سعدی : شاعر و نویسنده بزرگ قرن هفتم در شیراز متولد شده و در همان شهر تحصیلات خود را آغاز کرده است. سپس به بغداد رفته و در مدرسه نظامیه به کسب فضائل پرداخته است. سعدی سپس شیراز را ترک کرد و به سفری طولانی پرداخت. این سفر حدود سی‌ تا چهل سال طول کشید و با اندوخته و تجارب فراوان به وطن برگشت و به تالیف اثار خود پرداخت. این اثار به نظم و نثر است که از مشهور‌ترین آنها غزلیات اوست. اسلوبی که انوری در غزل ایجاد کرد به دست سعدی تکامل یافت و به آخرین حد ترقی‌ رسید. سعدی فصاحت بیان و روانی‌ گفتار را به جایی‌ رسانید که تا کنون هیچ شاعری نتوانسته است به اسلوب او سخن گوید و در شیوایی کلام به پای او برسد.

آمدی وه‌ که چه مشتاق و پریشان بودم
تا برفتی ز برم صورت بیجان بودم
نه فراموشیم از ذکر تو خاموش نشاند
که در اندیشه اوصاف تو حیران بودم
بی‌ تو در دامن گلزار نخفتم یک شب
که نه در بادیه خار مغیلان بودم
 زنده میکرد مرا دمبدم امید وصال
ور نه دور از نظر کشته هجران بودم
به تولای تو در آتش محنت چو خلیل
گوئیا در چمن لاله و ریحان بودم
تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحر خوان بودم
سعدی از جور فراغت همه روز این میگفت
عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم

خواجوی کرمانی : در کرمان متولد شد و همانجا به کسب فضائل پرداخت و پس از مدتی‌ به شیراز و از آنجا به تبریز رفت. خواجو در حدود بیست سال از عمر خود را به سفر گذراند و از شهرهای بغداد و شام و مصر دیدن کرد.   خواجو از شاعران معروف قرن هشتم است. وی در غزل شاگرد سعدی و استاد حافظ است و در واقع می‌‌توان گفت حد فاصل میان این دو شاعر بزرگ می‌‌باشد. غزل‌های  خواجو به فصاحت و روانی‌ الفاظ و دلنشینی معانی ممتاز است. 

ز آتشکده و کعبه غرض سوز و نیاز است
وانجاکه نیازاست چه حاجت به نمازاست
بی‌ عشق میّسر نشود ملک حقیقت
کان چیز که جز عشق بود عین مجاز است
 چون مرغ دل‌ خسته من صید نگردد
هر گاه که بینم که در میکده باز است
آن کس که بود معتکف کعبه غربت
در مذهب عشاق چه محتاج حجاز است
هر چند که از بندگی ما چه بر آید
ما بنده آنیم که او بنده نواز است
دائم دل‌ پر تاب من از آتش سودا
چون شمع جگر تافته،در سوز و گداز است
می‌‌سوزم و می‌‌سازم از آن روی که چون عود
کار من دلسوخته از سوز بساز است
حال شب هجر از من مهجور چه پرسی‌
کوتاه کن ‌ای خواجه که آن قصه دراز است

شمس الدین محمد حافظ شیرازی : که او را لسان الغیب میخوانند در اوایل قرن هشتم در شیراز متولد شد و همانجا به کسب کمالات پرداخت و چون قرآن را از بر می‌خواند حافظ تخلص کرد. حافظ غزلسرایی را به حد کامل رسانده است به طوری که می‌توان گفت همه غزلسرایان بزرگ پیش از حافظ مقدمات ظهور او را فراهم کرده‌اند.   افکار عالی‌ عرفانی وی و در عین حال نزدیکی‌ او به احساس‌های بشری ، متانت کلام ، و شیوایی بیان ، اشعار او را از پیشینیانش ممتاز می‌سازد. اشعار حافظ پر است از امید و یاس و پیروزی و شکست و رنج و خوشی‌ یعنی‌ همه تضاد‌هایی‌ که در زندگی روزانه بشر وجود دارد و همه این احساس‌ها در لطیفترین و زیباترین کلمات و متین‌ترین ترکیبات بیان میشود و به همین دلیل اشعار او در دلهای خاص و ‌عام جای گرفته است.

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسون کنان
نیمشب دوش به بالین من آمد بنشست
 سر فرا گوش من آورد و به آواز حزین
گفت ‌ای عاشق دیرینه من خوابت هست
عاشقی را که چنین وعده شبگیر دهند
کافر عشق بود اگر نشود باده پرست
برو ‌ای زاهد و بر درد کشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آنچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست

گردآورنده : دکتر زهرای خانلری (کیا) ۱۳۴۵ 

Sonntag, 3. Juni 2012

چکامه‌ای زربفت از سخنوری کرباس پوش - دکتر فضل‌الله رضا Prf. Reza


 دکتر فضل‌الله رضا (۱۲۹۳ خورشیدی، رشت
پند‌های بسیار در شاهنامه می‌‌بینیم در چیرگی خرد و فرهنگ بر کام پرستی‌ و آرزو بافی ، در برتری هنر پر گهر ، در پرهیز از کاهلی . در پایان داستان‌های رنگین شاهنامه، فردوسی عموماً چنین پند میدهد که روزگار در گذر و خوابگاه بازپسین همه مشتی خواب است. سرانجام باید همه کس را در گذاشت و از همه چیز در گذشت.

 که فرهنگ آرایش جان بود
ز گوهر سخن گفتن آسان بود
سخن ماند از تو همی‌ یادگار
سخن را چنین خار مایه مدار
 به آغاز گنج است و فرجام رنج
پس از رنج رفتن ز جای سپنج
چو گیتی‌ تهی ماند از راستان
تو ‌ایدر ببودن مزن داستان
 اگر چرخ گردون کشد زین تو
سر انجام خشت است بالین تو

درخشنده گی‌‌ این گونه گوهر‌های شاهوار اندیشه فردوسی‌ چشم بیننده هنر شناس  را خیره می‌کند. اما امروز چکامه نغزی از یکی‌ از پرستندگان  فردوسی‌ بخاطرم رسید که گوینده با سبک خراسانی گران سنگ گویی بخشی از پند‌ها و اندرز‌های فردوسی‌ را بازگوی می‌کند. چون این چکامه را نمودار اندیشه بلند مردم وطنم می‌دانم، آن را با شما در این مقاله در میان میگذارم.  داوری خواهید فرمود که مقایسه این اندیشه پرخیده  سخنوری از سرزمین ایران با بیشتر کالا‌های پیش پا افتاده غربی که مجلات و مکتب ما را انباشته اند "همان حکایت زر دوز و بوریابف است"  

 آن سخن بلند از ادیب پیشاوری استاد آغاز سده چهاردهم شمسی‌ هجری است. من با این شعر ادیب الفت قدیم دارم و امیدوارم که شما هم آنرا بپسندید و بخاطر بسپرید.

 خرد چیره با آرزو داشتم
جهان  را بکم  مایه بگذاشتم
منش چون گرائید زی‌ رنگ و بوی
لگام   تکاورش   بر کاشتم
 چو هر داشته کرد باید یله
من ایدون گمانم همه داشتم
سپردم چو فرزند مریم جهان
نه شامم  مهیا و  نه  چاشتم
 تن‌ آسائی آرد روان را گزند
گزند روان خوار  بگذاشتم
بفرجام چون خواهد انباشتن
بخاکش منش پیش انباشتم
 بود پرده دل‌ در آمیختن
بگیتی من این پرده برداشتم
چو تخم امل  بار رنج  آورد
نه ورزیدم این تخم و نه کاشتم
زدودم  ز دل‌ نقش هر دفتری
ستردم همه آنچه بنگاشتم
 بین الیقین جستم  از جنگ ظن
که بیهوده بود آنچه انگاشتم
از ایراست کاندر صف قدیسیان
درخشان یکی‌ پرچم افراشتم
 هر آنکو بپالود از ریمنی
منش مهدی عصر پنداشتم

  از زیبائی‌های  خیره کننده این سخن آغاز دلیرانه آن است که شاعر لشکر خرد را بر آرزوها  چیره می‌کند و رنگ و روی فریبندهٔ این جهان را بچیزی نمی‌‌گیرد. 

در بیت دوم شاعر  لگام ‌اسب سبکسر امیال حیوانی را که بسوی طویله خور و خواب و مال و ریمنی و شهوت و دروغ و ریا سراسیمه راه سپر است به نیروی مردی و درستی‌ و پاکدامنی بر می‌گیرد.

 در بیت سوم شاعر عارف صفت چون می‌داند سرانجام همه را باید گذاشت و رفت، خود با میل و اختیار از همه در می‌گذرد و نداشته‌ها  را داشته می‌پندارد. 

 در بیت چهارم روان قدوسی شاعر اوج میگیرد و مانند عیسی بسیار آفاق و انفس میرود، در حالی‌ که نان در انبان و کفش بر پای و بالش زیر سر ندارد. بالاتر از همه اعلام بی‌ پیرایه این نداری مایه شکوه‌ و فر و جان اوست.

 در بیت ششم شاعر زنده ضمیر نفس را بخاک می‌سپارد، و مرگ از شهوتها را بجان میخرد که این مرگ مایه زندگی اوست.

بیت هشتم طغرای آزادی ادیب سخندان ماست که از آرزوها و امیدهای خاک آلود ، مرد یکتا پیرهن پیشاور چنان قوتی در خود میافریند که تخم امیال نفسانی را اصلا در سرزمین دل‌ نمی ورزد تا سپس تخم جوانه بزند و بکار کاشتن نهال برسد و روزی درخت قوی بشود، چه آنگاه از ریشه بر انداختن درخت تناور کاری دشوار خواهد شد. بقول مولوی

ریشه‌های خوی بد محکم شده
قوت  بر کندن  آن  کم  شده

در بیت نهم شاعر پختگی خویش را در می‌یابد. برای او پای بندی به پدیده‌ها و گفته‌ها و شنیده‌ها دشوار شده است. دیگر هر چه می‌‌آفریند پسند او نیست. مادر طبع سخت دل‌ شده و هر چه دختر اندیشه که بجهان میاورد نابود می‌کند. نقش زیبائی ازلی چشم شاعر را خیره کرده است و بنزد هیچ عروس فکری دیگر نمی‌تواند سر فرود آورد.

 بیت دهم این سخن را تایید می‌کند که آن نقش‌ها که در خاطر می‌‌پرورید همه ناتمام و بیهوده بود. جلوه معشوق چیز دیگری است. نوری است که بر او تابیده و یقین جای خیال اندیشی‌ را گرفته است.

 در بیت ماقبل آخر کرباس پوش تهی دست آن سوی خراسان که در وارستگی و درستی‌ و تقوا خود را از انبوه کاردارن تهی میان و خرسوارن فربه زیبنده تر و بی‌ پیرایه تر و ارجمند تر میبیند. یک دم بسائقه بشری نفس رنجیده محنت کشیده را بپاکدامنی و فریفته نشدن به ارزش‌های صوری سکان و گرگان دلداری میدهد.  بر خود میبالد، و میگوید این تویی‌ که در صف مردان پاک پرچم بر افراشته‌ای ، و سلطنت فقر بتو ارزانی داشته اند. 

 در بیت آخر مانند بسیاری از بیت‌های دیگر، سخندان فردوسی‌ شناس ما با فردوسی‌ همدستان میشود و میگوید: 

فریدون فرخ فرشته نبود
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
بداد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن فریدون تویی‌

 پرو فسور رضا
پاریس ۲۰ آبان ۱۳۴۹

Freitag, 1. Juni 2012

A culture of prevention

All totalitarian systems, which mean power systems without democratic checks and balances, are inherently violent and disregard human rights. It’s the power of the stronger over the weak, those with the relevant knowledge over those without. But governments are ultimately responsible for the conditions under which their citizens live.
The facts mentioned above leave me with an ominous feeling. My impression is that, under the pretext of total protection of its citizens, human rights are ignored and citizens are cowed into obedience by strict forms of punishment, which sometimes have all the characteristics of revenge.
This is a life-threatening path, dangerous, and, if taken to its conclusion, leaves no way out. I would like to deal with two aspects; aspects that make me afraid.
First, the unresisted spread and use of evil.
Second, and in many ways related to the first, the totalitarian state.
In his play “The Skin of our Teeth”, Thorton Wilder presented the history of humanity through the story of the Anthropos family. One of the sons is Cain, who is evil and therefore cast out. One day he comes back, armed with a gun. Since there is no escape, the family has the choice of either accepting Cain back in the family fold or being killed by him. The family opts for the former and survives.
C.G. Jung calls this process the integration of one’s shadow.  Dealing with our shadows, our dark sides, is of decisive importance for the individual and for society. The way the shadow is dealt with ultimately decides whether health or illness, peace or conflict, will prevail.
This is also the issue when we talk about the quality of young people’s lives in Iran. How can we identify the shadow, how can we deal with it?   I have, among many Iranians, seen hopelessness take on the form of listlessness, the wilting of the will to live. Not to mention the absence of any “joie de vivre”.
And what happens to all the timorous young people who cannot find a job? They are filled with bad premonitions, but these are usually suppressed, since no normal human being can live with a permanent vision of horror. This leaves feelings of helplessness and senselessness. A general attitude of “There’s nothing we can do anyway”. And events run their course.  
What is needed is a general, broadly based and undogmatic debate involving all sectors of the population, a debate that could generate ideas, forces and movements that would eventually secure this large country of such rich cultural history its proper place in the international community.
A lot will have to be set in motion before Iran can overcome its unhappy recent developments and once again draw on the full potential of its natural and intellectual resources for the benefit of its own people and for the benefit of the entire region.
fks