Montag, 22. Oktober 2012

من هستم رئیس کل تشکیلات شما - نادر ابراهیمی Nader Ebrahim

NADER EBRAHIMI
ناگهان یک روز صبح یک غول کامل آمریکایی‌ وارد صحنه ی کارزار می‌‌شود. می‌‌دانید که هر قدر اصرار کنم و قسم بخورم، بیشتر در سخنانم شک خواهی‌ کرد، اما چه کنم که عین واقعیت است، و من نیز مجبورم که حکایتش کنم. 
 یک روز صبح
همچنان که در دفتر موسسه ی کوچکمان به کار‌های جاری  فیلم، عکس، اسلاید، پژوهش مشغول هستیم.
ناگهان
در، باز می‌‌شود.
ناگهان، در باز می‌‌شود، و یک غول بی‌ نژاد، یک غول کامل که جمیع اجزا و حرکاتش فریاد بر می‌‌دارند که آمریکایی‌ ‌ست-- غول قصه‌های بچه ها، وارد "ایران پژوه" معصوم و بینوای ما می‌‌شود.
 یکی‌ از بچه‌های موسسه، از یک گوشه می‌‌گوید: یا قمر بنی‌ هاشم! این دیگر چیست؟ ما که شگفت زده ماندیم و می‌‌بینیم که غول، همچنان که می‌‌آید، همه جا را می‌‌پوشاند و فضا را بی‌ محابا پر می‌‌کند، خودمان را عقب می‌‌کشیم و سرمان را، البته، خیلی‌ بالا می‌‌گیریم.
غول می‌‌غرّد و صدایی از گلو و حلقوم و دهان و بینی‌ او خارج میشود. من بلافاصله، با همان هوشمندی از یاد رفته ی ایرانیان حس می‌‌کنم که احتمالا می‌‌تواند سلام کرده بوده باشد-- اگر چه به خود می‌‌گویم: " آنکس که سلام کردن بداند، بی‌ شک در کوفتن و اجاره ورود خواستن نیز می‌‌دند"؛ اما به هر حل، لحظه‌ای ‌ست خاص و بازنگشتنی. به همین دلیل هم بلافاصله به زبان خالص و ناب انگلیسی‌ می‌‌گویم: سلام آقا! حال شما چطور است؟  او می‌گوید: "خوب، و شما؟" و فرو می‌‌رود توی نیمکتِ  چهار نقره‌ای که گذشته ایم بالای دفتر 
سکوت
به قول قصه نویسانِ  بزرگِ  بزرگ: سکوتی دهشتناک بر سراسر اتاق مستولی می‌‌گردد. وی، آنجا، در مقابل من نشسته است و دمادم نفس می‌‌کشد.  اینک، صدای هنِ  و هونِ  نفس کشیدنِ  آمریکایی‌ شنیده می‌‌شود. الباقی، برای مدتی‌ تصمیم گرفته‌اند نفس نکشند تا تکلیفِ  همه مان روشن شود. 
من که به هر صورت مسئولِ  امورِ  موسسه هستم، و ناگزیر به اقدامم، بعد از چندین بار تمرینِ  بیصدا، می‌‌گویم: ما برای شما چکار می‌‌توانیم بکنیم:  و او، نه می‌‌گذرد و نه بر می‌‌دارد. خیلی‌  خیلی‌ ساده و صریح و راحت و مسلط و رک و راست و پوست کننده و پوست کنده می‌‌گوید:                                      
من هستم رئیس کل تشکیلات شما 
 در یک لحظه، حتی آنها یی که اصلا و ابدا زبان انگلیسی‌ بلد نیستند، دسته جمعی‌ و هماهنگ، مخ‌هایشان سوت کشید.
آمریکا یی، بار دیگر، خشن-بیرحم-جدی-جذاب می‌‌گوید: من هستم رئیس کل این تشکیلات شما
( این اصطلاح "رئیس کل" را که برابر است با اصطلاح انگلیسی‌ ، همه ی ما در کار‌های سینمائی و فیلم سازی یاد گرفته بودیم؛ و گر‌ نه ممکن نبود باور کنیم که یک روز صبح، یک غولِ  بی‌ شاخ و دمِ  امریکایی ، هن وهون کنان، خرناسه کشان، وارد موسسهِ  فقیر و کوچکِ  ما -- که کارش "ایران شناسی‌" ‌ست-- شود و چنین سخنی بگوید. برای وصول به یک مرحله ی ملموسِ  ادراک، " تجسّم عکسِ  واقع" را پیشنهاد می‌‌کنیم: تصور بفرمایید که یک روز صبح، شما، خود شما، به عنوان یک ایرانی‌، در شهر واشنگتن یا نیویورک، وارد یک موسسه ی آمریکایی‌ خالص می‌‌شوید که کارش "تحقیق در زمینه ی مسائل طبیعی‌ و تاریخی‌ آمریکا" ‌ست، و می‌‌روید بالای دفتر کارِ  موسسه می‌‌نشینید، پایتان را روی پا می‌‌اندازید، سیگاری روشن می‌‌کنید، و سپس خیلی‌ آرام و محکم می‌‌گویید: " من رئیس کل این موسسه هستم" -- آن هم به فارسیِ  کاملِ  خالص. گمان می‌‌کنم تنها چنین تجسمی ‌ست که می‌‌تواند حد سیاه بختی و درماندگی و تو سری خوردگی یک ملت بزرگ را آشکار کند.

 دلم آرزو می‌‌کند که خیلی‌ خشن-بیرحم-جدی-جذاب بگویم: "ای خاک بر سرت کنند بدبختِ  الدنگِ  پفیوز! تمام این مملکت را داده‌اند به تو و امسال تو، و تو تمامِ  این مملکتِ  پر برکت را، با همهٔ سد سازی هایش، تونل سازی هایش، جاده سازی هایش، معدنِ  طلا و سرب و اورانیومش، و همه ی کارخانه‌های سرهمبندیش ول کرده‌ای آمده یی رئیس ما بشوی؟
............
 از مجموعه مردان کوچک
نادر ابراهیمی ۱۳۶۵

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen