Freitag, 19. Oktober 2012

مثل ترکمن - نادر ابراهیمی Nader Ebrahimi


  آتش بدونِ  دود  نمی‌‌شود، جوان بدونِ  گناه 
مثل ترکمن
جانم برایت بگوید: کتاب اول زندگی امیرارسلان عصر خرده سرمایه داری  کلان باج خواهی‌  آنجا تمام شد  که  که ما، موسسه‌ای "ایران پژوه" را، چون خیلی ازمان باج می‌‌خواستند، و هر کاری می‌‌خواستیم بکنیم باج می‌‌خواستند، و دائماً بی‌ خود و بی‌ جهت باج می‌‌خواستند، و آدم‌های خیلی خیلی محترم و وزین مثل معاون‌های وزیر‌ها و مدیر کلّ‌های اداره‌ها و چاقوکش‌های محلِ  کارها ازمان باج می‌‌خواستند (با قید اینکه برای "بالا ها" می‌‌خواستند!) با کلی‌ بدهی و سرشکستگی و ورشکستگی (و واقعا سرافکندگی از اینکه مثل کودکانِ  عقب مانده لج کرده بودیم و باج نداده بودیم) بستیم (مبتدا کجا، خبر کجا! فاعل کجا، فعل کجا! واقعا که!) و رفتیم قدری در هوای آزادِ  وطنِ  اسیرمان،  در کوه‌ها و دشت‌ها و جاده‌های خلوت و روستا‌های پرت افتاده ی سراپا درد و مرز و غم قدم زدیم و تفکر کردیم. باج می‌‌خواستند، باج می‌‌خواستند.
ببخشید! منظورم مردم دردمند روستا‌ها نیستند. قلمم به نوشتن و باز نوشتنِ  این جمله عادت کرده است. ( اینطور چیز نوشتن و تکرارِ  بیش از حد و حساب یک فعل را --- بجا و بیجا-- در دستور زبان فارسی می‌‌گویند: "عدمِ  حذفِ  فعل  به قرینه" که یک قانون بسیار قدیمی‌ در دستور نگارش است. ما، در کتاب اول زندگی مان، از قانونِ  "حذف فعل به قرینه" استفاده کردیم، راه به جایی نبردیم؛ حال می‌‌خواهیم از قانونِ  "عدم" استفاده کنیم، شاید به هر تقدیر، به جایکی برسیم؛ که شاعر، نمی‌‌دانم به چه مناسبت گفته است: "عدمش به ز وجود"...)    (ما هم اغلبِ  کلاسیک ها، همینطور بدون علت و منطق، اشعار قدما را -- با معنی‌ و بی‌ معنی‌-- ضمیمه‌های نوشته مان می‌‌کنیم تا مسلم شود که وظیفه ی نویسندگی، در روزگار ما، به طور دربست ویژه ی بیسوادن نیست، و بعضی‌‌ها که کوره سوادی دارند هم حق دارند چیز‌هایی‌ بنویسند.
... 
به هر حال، کتاب اول زندگی شغلی‌ ما، در همین جا که غرق موفقیت‌های ملی‌ و جهانی‌ و انجهانی بودیم متوقف شد، و به واقع، گمان هم نمی‌‌کردیم که جلد دومی در پی‌ داشته باشد.
برای آنکه لحظه‌هایی‌ سرشار از خلوص و احسان و عاطفه داشته باشی‌، باید که چیزهایی را از کودکی با خودت آورده باشی‌؛ و گهگاه، کاملا سبکسرانه و بازیگوشانه رفتار کرده باشی‌.   انسانی‌ که یادهای تلخ و شیرینی‌ را، از کودکی، در قلب و روح خود نگاه ندارد و نداند که در برخی‌ لحظه‌ها واقعا باید کودکانه به زندگی نگاه کند، شقی و بی‌ ترحم خواهد شد.
ما برای آنکه فرصت ناب و نهایی خودسازی را داشته باشیم و در یک انقلاب فرهنگی عظیم، نقشِ  دشوار و خلاقه ی خود را به درستی‌ بر عهده بگیریم و به انجام برسانیم، قطعاً باید که در صفوف طولانی خود، اسنوب، اخته‌های دانا، شبه‌‌ روشنفکر، لمپن پر مدعا، باج بگیر فکری و دون کیشوت طرفدار ستمدیدگان نداشته باشیم.
زندگی، مستقل از زندگان، حتی اگر وجود داشته باشد هم چیز قابل بحثی‌ نیست. این ما هستیم که به زندگی، زندگی می‌‌بخشیم؛ و به اینگونه، این ما هستیم که مستقیماً مسئول شکل و محتوای زندگی هستیم.
ظرف، مساله‌ای نیست. مظروف، موضوع مورد بحث ماست.
و انسان، مظروف ظرفِ  زندگی ‌ست.
انسان امروز، فردا و فردا‌های آینده

 ابن مشغله میگفت: حرف درست، مقدمه ی عمل است و جزیی از عمل. هرگز از درست و به جا حرف زدن، نهراس
هرچند که خیلی‌‌ها فریاد بر آورند: خاموش
حرف درست، حرفی‌ ‌ست که همزمان با عمل باشد و همراه عمل، نه مقدمه ی آن
حرف اگر مقدمه باشد، حتی همان یک لحظه‌ای که زودتر از عمل وارد میدان می‌‌شود، همه ی کارها را خراب می‌‌کنند.
و در عین حال، این فرصت را به خیلی‌‌ها می‌‌دهد که یک عمر، فقط حرف بزنند.
...
 روزهای بد، همچون برگ‌های پائیزی، باور کن
که شتابان فرو می‌‌ریزند، و زیر پای تو-- اگر
بخواهی-- استخوان می‌‌شکنند؛ و درخت، استوار
و مقاوم، بر جایی می‌‌ماند.
برگ‌های پاییزی، بی‌ شک، در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت
و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت، سهمی از یاد نرفتنی دارند.

 ابوالمشاغل 

از مجموعه ی مردان کوچک ۱۳۶۵
نادر ابراهیمی

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen