Mittwoch, 8. August 2012

"سرهنگ رضا خان" "Colonel Reza Khan" - تالیف ملک الشعرا بهار




رضا خان میر پنجه که بود؟
رضا خان میر پنجه پسر، داداش بیک، افسر سوادکوهی از ایل "پالانی" بود، نام این طایفه در تاریخ "خانی" طبع پتروگراد برده شده است و تا جایی‌ که بیاد دارم غیر از آن تاریخ که وقایع حکام گیلان و لاهیجان و ظهور شاه اسماعیل و حالات خان احمد گیلانی را می‌نویسد نامی‌ از این طایفه در تاریخ دیگر برده نشده است. در بارفروش (بابل) از مرحوم میرزا محمود رئیس که مردی معمر و فاضل و درویش بود، شنیدم که میگفت: شاه یعنی‌ (رضا شاه) از ایل "پالانی" است. و از قضا بین "پالانی" و "پهلوی" قرابت لفظی عجیبی‌ موجود است، اما گمان ندارم خود شاه ملتفت نام عشیره خود بوده و این اسم خانوادگی یعنی‌ "پهلوی" را بدین مناسبت انتخاب کرده باشد.
  پهلوی قبلا اسم خانواده "میرزا محمود خان" عضو وزارت پست که از فضلا و آزادیخواهان معروف است بود و نیز عنوان تلگراف بانک شاهنشاهی "پهلوی" بود.
 خود شاه سابق روزی میفرمود: آقا محمد خان که از شیراز فرار کرد در حدود سواد کوه آمد و خانواده مرا فریب داده با خود همراه کرد و نیز میگفت: من طفل شیرخوار دو ماهه بودم که با مادرم از سواد کوه به تهران روانه شده بودیم. در سر گدوک فیروز کوه من از سرما و برف سیا شدم، و مادرم بخیال آنکه من مرده‌ام مرا بچاروادار سپرد که مرا دفن کنند و حرکت کنند، چاروادار مرا در آخور یکی‌ از طویله‌ها با قنداق بر جا گذشت و خود و قافله به راه افتاده بفیروز کوه رفتند. ساعتی‌ دیگر قافله دیگر میرسند و در قهوه خانه گدوک منزل میگیرند یکی‌ از آنها آواز گریه طفل را میشنود میرود و کودکی را در آخور میبیند، او را برده گرم می‌کند و شیر میدهند و جانی می‌گیرد و در فیروز کوه بمادرش تسلیم مینماید. 
از صد هزار طفل کشان رد کند پدر
سیمرغ زال را بسوی آشیان برد
پدرش مرد، مادرش که از اهل محل نبود با طفل شیرخوار از سود کوه چنانکه گفتیم بتهران آمد. این خانم برادری داشت ابوالقاسم بیک نام که خیاط قزاقخانه بود و بعد بدرجه سرهنگی رسید و پس از کودتا مرحوم شد. خانم نامبرده نزد برادر خود رفت و طفل را نیز با خود برد و این کودک در خانه دایی خود بزرگ شد. از روزی که بحد رسید آثار گردن فرازی و سرکشی در او پیدا آمد و تا پانزده سالگی آزاد و راست راست راه میرفت. در آن هنگام دایی او وی را بعنوان پیاده قزاق بفوج اول قزاقخانه سپرد و رئیس این فوج غلامرضا خان میر پنجه بود و در آن فوج قرار گذاشتند هر سوار‌ی که بیمار شود یا غایب باشد این پیاده قزاق به نیابت او سوار شده وارد صف گردد.  مظفرالدین شاه چند عدد "شصت تیر" وارد کرده بود از آنجمله یکی‌ بقزاقخانه داد - عبدالله خان معروف به "ماژور سرهنگ" که پدرش روزی ماژور فوج اتریشی‌ بوده است فرمانده گروهان شصت تیر شد. و رضای قزاق پیاده بسمت وکیل باشی این گروهان انتخاب گردید و بالاخره فرمانده گروهان شد و رفته رفته در قسمت اداره کردن شصت تیر ترقی‌ کرد و به "رضا خان شصت تیر" نامبردار شد و در سفر‌های عمده جنگی از قبیل جنگ با رحیم خان چلبیانلو در اردبیل که عده‌ای بریاست جعفر قلیخان سردار بهادر پسر "سردار اسعد" بختیاری از چریک و قزاق فرستاده شده بودند و "یفرم خان ارمنی" رئیس شهربانی هم با آنها بود - رضا خان نیز شرکت داشت. 
 طبق تحقیقی که کرده ایم در قزاقخانه  مدرسه‌ای بود که اطاقهای بالاخانه ویژه اولاد صاحب منصبان قزاق و سایر محترمین و اطاقهای پایین خاص اطفال افراد قزاق و اولاد فقرا بود. در آن اوقات از روسیه معلمی برای ورزش جدید به ایران آمد که شاگردان قزاق را مشق ورزش بدهد و گروهانی که رضا خان وکیل باشی‌ آنجا بود و شصت تیر داشتند و ریاست آن با عبدالله خان سرهنگ بود، از شاگردان پایین بودند و این شاگردان در ورزش بهتر از شاگردان مدرسه بالا بیرون می‌آمدند و همه آنها از بچه‌های شیطان و ورزیده و تابین‌های رضا خان بودند.  اول صاحب منصبان مشق ورزش میکردند و سپس بتابین‌های خود تعلیم میدادند و رضا خان نیز از جمله آنها بود و بدین لحاظ که در ورزش خوب از کار در آمد و بتابین‌ها خوب تعلیم داد و در کار شصت تیر امتحانهای  بسیار خوب داد و ترقی‌ کرد. در عهد "بارون مایدل" عبدالله خان ماژور سرهنگ مرد و رضا خان فرمانده گروهان شد.
شبی‌ در مدرسه ارامنه نمایش بود--"سردار سپه" وزیر جنگ و سردار بهادر که آنوقت "سردار اسعد" لقب یافته بود و جمعی از رجال نیز دعوت داشتند-- منهم بودم.  در یکی‌ از فواصل پرده‌های نمایش در اطاقی‌ هدایت شدیم که مخصوص مهمان محترم تهیه و چیده شده بود، سردار سپه مرا نیز دعوت کرد و در آن اتاق سر میز نشسته بودیم و صحبت‌های متفرق بمیان آمد، منجمله سردار اسعد اشاره بسفر اردبیل کرده گفت: در سفری که ما در رکاب حضرت اشرف به اردبیل رفتیم...سردار سپه نگذاشت سخنش تمام شود و گفت: خیر من در رکاب شما بودم...و بعد از آن گفت: من در آن سفر یفرم را از مرگ نجات دادم زیرا اشرار دره‌ای از دو طرف و تا ته دره و کوهها را در دست داشتند، و ما در جلگه مقابل آن دره اردو زده بودیم و میدان جنگ فاصله زیادی نداشت و بدره مزبور نزدیک بود. روزی از دشمن خبری نشد، یفرم سوار شده برای تحقیق از مواضع مقدم دشمن تنها پیشرفت و من ملتفت خبط او شدم، و نگران بودم، یفرم رفت و داخل دره شد و بلافاصله صدای شلیک تفنگ شنیده شد و یفرم برنگشت.  من به عجله سوار شده بسوی دره راندم، بدهنه دره که رسیدم دیدم اشرار در دو طرف دره پشت سنگها موضع گرفته‌اند، یفرم غفلت کرده مسافتی بداخل تنگه رانده است، و از دو سو هدف قرار گرفته و اسبش را زده‌اند و خود او بخاکریز سر قناتی پناه برده و تا فشنگ داشته است از خود دفاع کرده و سپس با ماورز به دفاع پرداخته و فشنگ در لوله ماورزش گیر کرده است، و چند نفر پشت خم بطرف او کشاله کرده‌اند و او با لوله ماورز مایوسانه بآنها نهیب میدهد!...من پیاده شدم و با تفنگ چند تیر به اطراف و جاو او تیراندازی کرده یفرم را از آن مخمصه نجات دادم... و آنروز کاری مهم صورت دادیم.  در سفر جنگی بزرگ و مشهور سالار الدوله که با طوایف کلهر غریب چهل هزار سوار به قصد گرفتن تهران تا ساوه پیش آمده بود، و دولت خوانین بختیاری را به دفاع او فرستاده نیز رضا خان و شصت تیرش شرکت داشت. و باز بعد از آن محاربه در سفر جنگی دیگری که بریاست شاهزاده "عبدالحسین میرزای فرمانفرما" بدفع سالار الدوله عده‌ای مأمور غرب گردید و یفرم در جنگ معروف به "جنگ شورجه" بقتل رسید، رضا خان با شصت تیرش شرکت داشت و از کسانی‌ که در آن جنگ بوده‌اند شنیدم که میگفتند رضا خان کمال شهامت و جلادت را بخرج داده بود.  و یکی‌ از عوامل عمده شکست اشرار و عشایر، توپخانه و مقاومت رضا خان بود.
در خراسان و قسمتهای جنوبی و حدود جام و باخرز نیز ماموریتهای مکرر داشته است و خود ایشان میگفتند که:  من در حدود جام یک اتاق برای خودم ساختم که هنوز هم آن اتاق کاه گلی بر سر پاست.
 چندی در شهر مشهد در ردیف قزاقهای مستحفظ بانک استقراضی قرار داشته است، که احیاناً موجب شکایت تجار و مردم بازار نیز میشدند و من خود روزی در نزد والی‌ خراسان بودم که جمعی تجار آمده بودند و از گردن‌کشی قزاقهای مستحفظ بانک و تعرضات ایشان بمردم شکوه داشتند.
  در اوقات جنگ بین الملل و اوان مهاجرت، رضا خان را در همدان جزو دسته تیر اندازن همدان میبینیم که مصلای همدان را در دست دارند، و با ماژور محمد تقی‌ خان صاحبمنصب ژاندارم در ۱۴ محرم ۱۳۳۴ در جنگ است و از آنجا شکست خورده بمرکز میآید و در مرکز کودتایی می‌کند و این وقتی‌ بود که سرهنگ رضا خان فرمانده گردان پیاده آتریاد همدان بود و بعد از آن در نتیجه این کودتا رئیس فوج تیر اندازن همدان گردید، سندی بدست داریم که مربوط است باوقاتیکه رضا خان فرمانده فوج تیرانداز همدان بوده و یکی‌ از صاحبمنصبان راپورتی بمشارالیه میدهد و رئیس فوج جوابی‌ بامداد بطور چلیپا در پشت راپورت بخط خود می‌نویسد
 این راپورت و جواب عیناً موجود است و سندی که از آن مسائلی‌ مستفاد میشود و مدرک قابل توجهی‌ است.
اینست راپورت
راپورت نمره ۶۵ ظهر پنجشنبه ۲۰ سپتامبر ۱۹۱۸
از قصر قاجار
"حضور مبارک فرمانده فوج تیرانداز همدان دام اقباله"
حسب الحکم حضرت عالی‌ در قصر حاضر شدم فوق العاده نیاوران را دادم بسی‌ و چهار نفر قزاقهای آتریاد گیلان، پنجاه و یک نفر از این قزاقان مأمور قزوین هستند، با ابولحسنخان معین نایب - آقای تقی‌ خان فرمانده ایشان می‌گویند که مهر خودشان را بصورت فوق العاده زده پول را دریافت دارند - چون بنده از حضرت عالی‌ اجازه ندارم هنوز نداده و منتظر حکم هستم چه میفرمایید - الساعه حرکت کرده میروم نیاوران - در مراجعت به قصر حکم حضرتعالی را دریافت مینمایم، هر نوع فرمایید اطاعت میشود.    فرمانده باطالیان دوم پور ح
جواب بخط خود فرمانده فوج
" آقای ح...یاور - قزاقهایی که مامور هستند هم اسم آنها  را ممکن‌ است پیدا کرد و مهر آنها  را به زنید به سورت والا یک مهر ممکن نیست (اینجا امضا کرده و بعد خط زده شده است) بعد از مهر کردن و رد کردن پول به آقای تقی‌ خان قبض دریافت دارید". رضای سرتیپ

 اینک یادداشتی که یکنفر صاحبمنصب قزاق راجع به کودتای اول سردار سپه بتاریخ ۴ جمادی الاولی ۱۳۳۶ - مطابق دلو ۱۲۹۶ در حالی‌ که سرهنگ و فرمانده گردان پیاده اتریاد همدان بوده است و سپس راجع بکودتای ۲ حوت ۱۲۹۹ معزی الیه نوشته و باختیار ما نهاده است - برای روشن شدن قسمتی‌ از سرگذشت شخصی‌ ایشان و داستان کودتای دوم نقل میشود.(نویسنده، سرهنگ قهرمانی از افسران فاضل و برادر مرحوم عمیدالدوله است.
  کودتا
در سال ۱۲۹۶ (۱۹۱۷ میلادی) انقلاب روسیه بر پا و حکومت تزاری از میان رفت. درین هنگام فرماندهی لشکر قزاق ایران با سر لشکر "بارن مایدل روسی" بود، از طرف حکومت موقتی روسیه که بریاست کرنسکی تشکیل شده بود سرهنگی بنام کلرژه  بفرماندهی لشکر معلوم و به ایران آمد و معاونت لشکر با سرهنگ ستار وسلیسکی بود.  ملت روسیه که از جنگ خسته شده بود از تصمیم حکومت موقتی کرنسکی دایر با ادامه جنگ ناراضی و معلوم بود که حکومت کرنسکی جای خود را بدولت افراطی تری خواهد داد تا اینکه با آلمانها پیمان صلح انفرادی ببندند. حزب بلشویک برای اینکار تبلیغات بسیاری میکرد و انتظار میرفت دیر یا زود لنین پیشوای حزب بلشویک در این کار کمیاب شود.  انگلیسیها که می‌خواستند جنگ را تا شکست آلمان دنبال کنند از بیم اینکه مبادا لشکر قزاق ایران بفرماندهی افسران روسی دستخوش افکار انقلابی روسیه شده و دامنه انقلاب به ایران (که از اوضاع متفقین ناراضی بود) کشیده بشود صلاح دیدند هر طور شده سرهنگ کلرژه فرمانده لشکر قزاق را که هواخواه حکومت روسیه بود از کار بر کنار دارند.   برای انجام این منظور با سرهنگ ستار وسلیسکی معاون فرماندهی لشکر قزاق که در گراند هتل سابق منزل داشت مذاکره کردند و او صلاح کار را چنان دید که با کمک یکی‌ از افسران دیگر روس این منظور را انجام دهد و خود او بجای سرهنگ  کلرژه فرمانده لشکر قزاق ایران شود، افسری که برای کمک در  نظر گرفته شد از دوستان صمیمی‌ سرهنگ ستار وسلیسکی و فرمانده آتریاد همدان لشکر قزاق سرهنگ فیلارتف بود.
در این‌موقع سرباز خانه آتریاد همدان بیرون دروازه قزوین و "سرهنگ رضا خان" فرمانده گردان پیاده آتریاد بود، سرهنگ فیلارتف بمناسبت گفتگوی که با سرهنگ ستار وسلیسکی کرده بود، سرهنگ رضا خان را بدفتر خود خوانده او را متقاعد کرد که در اجرای نقشه با او همکاری کند و صریحا به او گفته بود که من فرمانده تو هستم و مسئولیت هر پیشآمدی بعهده من خواهد بود. روزی نزدیک ساعت هشت صبح سرهنگ فیلارتف بعمارت قزاقخانه رفته بود، اتفاقا قرار بود آنروز ساعت ۹ در قصر قاجار مانوری باشد. سرهنگ کلرژه هنوز در رختخواب بود، استوار ذبیح الله پیشخدمت او خبر میدهد که سرهنگ فیلارتف می‌خواهد شما را ببیند، او پاسخ میدهد، بگو بقصر قاجار برود و من هم برای ساعت ۹ صبح می‌آیم". سرهنگ فیلارتف میگوید به او بگو این مانور دیگریست! و یادداشتی نوشته به ذبیح الله میدهد و در آن نوشته بود که پاسداران از آتریاد همدان هستند و شما هم باید بروید.  سرهنگ کلرژه از جا برخاسته، مذاکرات آنها بطول میانجامد. تا نزدیک ساعت یازده گردان پیاده آتریاد همدان که گاهی برای مشق و عملیات بمیدان مشق سابق میامد بر حسب معمول بمیدان مشق آمده بیدرنگ پهلوی هر یک قزاق نگهبان آتریاد در قزاقخانه یک نگهبان گذشت و همچنین روبروی پاسدارخانه عمده عده‌ای گمارد و روی پشت بامها هم عده‌ای فرستادند و دستور دادند که اگر کسی‌ خواست دست در آورده او را بزنند.  قزاقهای آتریاد تهران که از این پیش آمد چیزی نمی‌‌فهمیدند مبهوت مانده بودند. سرهنگ رضا خان بدستور فیلارتف بعمارت فرمانده لشکر قزاق (محل ‌ستاد ارتش کنونی) رفت (سرهنگ فیلارتف بمن میگفت چند بار بسرهنگ رضا خان گفتم کلرژه تقریبا بازداشت شده و نمی‌تواند بیرون برود در اطاق را باز کن و داخل شو و او تردید داشت و می‌ترسید و در فکرم کسی‌ که در آن موقع این اندازه شهامت نداشت چگونه تغییر اخلاق داده و اینک پادشاهی می‌کند!). سرهنگ فیلارتف در را باز کرده بدرون دفتر سرهنگ کلرژه رفته با صدای بلند سرهنگ رضا خان را بدرون خوانده و او هم ناچار به اطاق رفته است. سرهنگ فیلارتف بسرهنگ کلر ژه گفت افسران ایرانی‌ از فرماندهی شما ناراضی هستند و می‌گویند دولت ایران با دولت تزاری روس پیمانی داشته و اینک که دولت تزاری از میان رفته و دولت ایران نیز با حکومت موقتی و انقلابی روسیه کاری ندارد دلیلی‌ ندارد که شما یعنی‌ نماینده حکومت موقتی و انقلابی روسیه فرماندهی لشکر قزاق ایران را داشته باشید،  در همین موقع فیلارتف موضوع را بسفارت انگلیس اطلاع داده بود و از آنجا هم نمایندگانی بقزاقخانه آمده بودند. سرهنگ فیلارتف به کلر ژه گفته بود من برای حفظ حیثیت افسران روسی در لشکر قزاق بشما پیشنهاد می‌کنم بمرخصی رفته سرهنگ ستار وسلیسکی معاون خود را بفرماندهی لشکر قزاق بگمارید.  سرهنگ کلر ژه  پاسخ داده بود اینکار بشما مربوط نیست و دولت ایران و روس باید آنرا تصویب کنند. سرهنگ فیلارتف گفته بود آتریاد همدان همه قزاقخانه را گرفته و من بشما دستور میدهم برای نجات خود اینکار را انجام دهید، پس از انجام کار دولت ایرانهم تصویب خواهد کرد و انگلیسها درین کار همراهی میکنند و سرهنگ رضا خان مأمور است شما را بانجام اینکار وادار نماید.  سرهنگ کلرژه ناچار استعفای خود را نوشت و سرهنگ ستار وسلیسکی را بجای خود معین کرد، درین موقع با تلفون بسرهنگ ستار وسلیسکی خبر دادند که کار تمام شده و او بعمارت فرماندهی که ‌ستاد لشکر هم در همانجا بود آمد و کار را بدست گرفت و افسران دیگر روسی نیز که از علت اینکار آگاه شده بودند همه تمکین کردند و دولت ایران نیز سرهنگ ستار وسلیسکی را بفرماندهی لشکر قزاق ایران پذیرفت و بدین ترتیب اولین کودتای نخستین پادشاه دودمان پهلوی انجام گرفت.

انقراض قاجاریه
تالیف ملک الشعرا بهار
جلد اول ، تاریخ تالیف ۱۳۲۱-۱۳۲۲ شمسی‌

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen