Dienstag, 17. Juli 2012

تصدقت شوم ، ایران را هم بیشتر از اینها رسوا نفرمائید Political letters Dehkhoda

 "به ابوالحسن معاضد السلطنه " پیرنیا
از پاریس به لندن - ۱۱ اکتبر ۱۹۰۸ 
تصدقت شوم 
تعجب می‌‌کنید که چرا فلانی‌ با اینکه امروز در ظاهر و معنی‌ کسی‌ را نزدیکتر از من ندارد در جواب کاغذ یا نوشتجات در شرح حالات خود مضایقه می‌‌کند. مطلب صحیح است
 اما برای جواب فقط باید جنابعالی‌ خودتان را بجای من بگذارید و آنوقت به من حق بدهید. انسان هر قدر بر خودش مسلط باشد و هر چند که در مقابل همه نوع ناملایمات نلرزد اما وقتی‌ که تنهایی‌ خودش را محقق ببیند آنوقت تمام امیدهایش مقطوع و ملایمات حیات (اگر باشد) در ذهنش تلخ‌تر از حنظل خواهد شد. برای من پاریس حکم تهران و تبعید تکفیر و گرسنگی در غربت حکم بدبختی در وطن بود. اگر در میان همه این مصائب باز یک وقت در حین استغراق در منجلاب بدبختی از گوش خیال تصویر یک نفر دوست صادق سر می‌‌زد و با اشارات روحانی بستگی مرا به خود و رابطه خودش را با من ظاهر می‌‌نمود. اما افسوس که الان تمام دوستان پیش خودم را همیشه جز با یک صورت مهیب و باطن بی‌ حقیقت نمی‌‌توانم تصور بکنم. و از این رو تقریبا از زندگی و آنچه که در آن هست بغایت زده و متنفرم و گمان می‌‌کنم که راحت در عزلت کلی‌ یعنی‌ مرگ است. اما این شهد مصفا خودش مذاق مرا شیرین خواهد کرد یا باید دنبالش رفت و تحصیل کرد؟ اینجا همان نقطه تردید و موقع امتداد بلیات من شده است. و امیدوارم عنقریب یک عزم مردانه رشته این تردید را قطع کرده و مرا از این مصائب و جنابعالی را از تذکار آن برهاند.  از عشق آباد و ایروان دو کاغذ داشتم که غریب چهل نمره خواسته بودند. عجب حکایتی است؟ مردم تصور می‌‌کنند که من همان کسم که در تهران در میان لذائذ تام و تمام زندگی محاط به دوستان یکدل و برادران و اقوام با محبت با اطمینان از معیشت و امید مرگ در راه دوستان، وطن و پیروی مردمان راستگو خودم را در معرض مهالک کرده و می‌‌نوشتم آنچه را که خوب می‌‌دیدم و هیچ نمی‌‌دانند که الان یاس تا چه حد و ناامیدی تا چه اندازه است.  وطن مرا به خود راه نمی‌‌دهد، دوستان بواسطه فقر من از من متنفر و فراری شدند. سرابهایی که به نظر من چشمه‌های زلال می‌‌آمدند الان حقایق خودشان را ظاهر کرده‌اند و چند نفر هم بی‌ اراده و فقط برای اینکه بیشتر مرا اذیت کنند و این چند ساعت یا چند روز آخری مرا هم از این تلخ‌تر و مشوشتر بکنند شب و روز طعن و طنز می‌‌زنند که فلانی کاره نیست و فکری جز وقت گذراندن ندارد. آیا به که می‌توان گفت که در میان این همه وزرا، رجال، عیان و متفرقه که امروز به تهمت وطن پرستی‌ تبعید شده‌اند آنقدر فداکاری نیست که دو هزار تومن برای فراهم کردن اسباب طبع یک ورق روزنامه صرف کنند.  اگر واقعا حضرتعالی در صدد خدمت باشید، باید به هر صورت که هست به پاریس تشریف آورده و اقلا هزار تومن برای خریدن حروف فقط حاضر کنید و بنده و شما و اگر خواست آقا میرزا قاسم خان دست بکار شویم.   (حروف چین لایق هم درینجا از خود ایرانیها ترتیب داده‌ام که با کمال خوبی‌ حروف می‌‌چینند و مخارجش هم ارزان است.)  باز مجددا عرض می‌‌کنم که در انگلیس ماندن و تابع اوامر زید و عمر "و" شدن معنیش توسعه دادن اداره خود پسندهاست. آتش مسیو برون را هم بیش از این خاموش نکنید و ایران را هم بیشتر از اینها رسوا نفرمائید. برون هر چه باید بکند خودش پیشتر می‌‌کرد و بعد از این هم خواهد کرد

 از پاریس به لندن - ۱۵ نوامبر ۱۹۱۸
تصدق وفایت شوم

هی‌ وعده می‌‌دهید که دو روز دیگر خواهید آمد. باز کسرت مشغله جلو خیال را می‌‌گیرد و خلاف موعود مشهود می‌‌شود. این بنده بدون هیچ پرده باید عرض کنم که از کسرت بیکاری دیگر نزدیک است دیوانه بشوم و هنوز هم مطمئن نیستم که آیا بعد از اینها هم کار منظمی پیدا خواهم کرد یا نه؟   عجالتاً کسرت بی‌ پولی که تقریبا پیش از رسیدن به هر کاری می‌‌خواهد عذر ما را از مدرسه بخواهد. بعد از صد فرانک پول تلگراف‌های متعدده دادن هشصد فرانک از آخرین پول مایه امید بستگان تهران از سفارتخانه رسید. غریب چهار صد فرانک به پانسیون مقروض بودم دادم و یکصد فرانک از بابت دویست فرانک قرضی که "از پول امیر اعظم" به دبیر الملک داشتم دادم. یکصد فرانک هم به مرور از زید و عمر گرفته بودم.   مابقی را هم یک لحاف و تو شک و یک ویستون زمستانی خریدم و الان بدون هیچ خجلت چون چیزی از شما پنهان ندارم عرض می‌‌کنم سه روز است که با نان و شاه بلوط می‌‌گذرانم. ولی‌ استدعا می‌‌کنم این عرایض مرا به کسی‌ ابراز نفرمائید، اینها اسرار من است که می‌‌خواهم بعد از مرگ من هم مخفی‌ بماند.  در هر حال این کاغذ را به شما می‌‌نویسم محض آنکه می‌‌دانم منتظرید. دیگر آنکه میل دارید بدانید به من چه می‌‌گذرد. حال من آن بود که نوشتم و کارم هم این بوده است که تا حال یک مقاله مفصّلی نوشتم که دبیر الملک به ممتاز الدوله داده و پس از کمی‌ اصلاح در روزنامه دبا درج شد  و مقاله دیگری هم خیلی جاذب و فوق‌العاده کشنده نوشته و دادم ترجمه کردند و در انجمن اخوت اسلامی در حضور احمد رضا بیگ که تازه به پاریس آمده بود خواندم.   فوق العاده اثر کرد و خیلی‌ احمد رضا بیگ بخصوصه را متاثر نمود. گفت تا بحال آنچه توانسته‌ایم کمک به آذربایجان کرده ایم و در همه جا که رفته‌ام مذاکرات ایران و عثمانی را با هم کرده‌ام و مخصوصا دو نفر صاحب منصب نمره اول برای فرماندهی قشون ستار خان فرستاده ایم و بعد از این هم قول می‌‌دهم که نهایت سعی‌ خودم را در استخلاص ایران به جا بیاورم.  دیگر مقاله تشکر مانند نوشتم که بیست و سه نسخه فرانسه آن را برای "دپوته"‌ها و روزنأمه نگار‌های انگلیس از طرف کلنی ایران فرستادیم. خدا پدر حاجی میرزا آقا را بیامرزد که قریب ده بیست فرانک برای خرج پست و غیره آن داد و کار صورت گرفت.   دیگر از کار‌هایی‌ که خیلی‌ مهم است و عنقریب تمام افکار عقلای فرانسه و اقلام روزنامه نگار‌های اینجا را که تا به حال ساکت مانده‌اند به حرکت می‌‌آورد تحریک کردن یکی‌ از خانمهای شاعر و "نویسنده مشهور اینجاست که بر حسب گفته خودش ندیده به من عاشق بوده است و روزنامه صوراسرافیل را در چندین روزنامه فرانسوی ترجمه کرده است. این خانم در فرانسه نسبت به ایران همان احساسات را دارد که جناب پرفسور برون در لندن.   روزنامه صوراسرافیل هنوز نوشته نشده تقریبا هزار مشتری پیدا کرده، حتی از بخارا هم نوشته‌اند و روزنامه خواسته‌ا‌ند. کاغذهایی که از اطراف رسیده است خیلی‌ مضحک است. جمع کرده‌ام که بیایید و بخوانید. از جمله کاغذی از تبریز، یکصد نمره به رسم علی‌الحساب با اولین پست روزنامه می‌‌خواهند. نمی‌ دانم به چه خیال این مطلب را جناب آقایوف انتشار داده. من فقط به او نوشته بودم که شاید پس از تحصیل سرمایه به احیا صور موفق شوم. داده است در تمام روزنامه‌ها آدرس مرا درج کرده‌اند و ظهور صور را اعلان نموده‌اند. باری کار رفقا هم تمام خراب است. الان در پاریس تقریبا بنده و دبیر الملک و میرزا قاسم خان و اسدالله خان یک حال داریم. جز آنکه آنها باز تکیه گاهی به جایی‌ دارند و امیدی از آتیه برای خود تصور می‌‌کنند و از این رو در پانسین مانده طوری زندگی می‌‌کنند.  به عکس این بنده که از ترس زیاد شدن قرض پانسین را رها کرده و اینکه در منزل جناب شیخ محمد خان قزوینی به قدر پهن کردن یک رخت خواب روی زمین "آن هم فقط در شب" جا عاریه کرده‌ام و با سه فرانک و نیم پول که الان در کیف (یعنی‌ آنچه که پول در تمام دنیا دارم) می‌‌خواهم محمد علی‌ شاه را از سلطنت خلع کرده و مشروطه را به ایران عودت بدهم
 علی‌ اکبر دهخدا

  نامه‌های سیاسی دهخدا
به مناسبت یکصدمین سال تولد او
و هفتادمین سال انتشار صوراسرافیل در اروپا
به کوشش ایرج افشار
۱۳۵۸

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen