همایون صنعتی و مهندس محمد حسین اسلام
پناه از کرمان به اردکان آمدند تا سفر دور و درازی را آغاز کنیم. پس من از
تهران خودم را به آنها رسانیدم. مقصود اصلی همایون این است که دنباله
تحقیقات خود را در زبان شناسی به وسیله ستارگان، که در آبادیهای کویری
ایران میان چوپانان، ساربانان و برزگران و دشتبانان مرسوم بوده است گسترش
دهد
اردکان
خود اردکان شهری شده است، ولی اطرافش آبادیهایی هست که هنوز دست نخورده مانده است. بقول صنعتی مثل روزگار فردوسی است. هنوز روستاییانی هستند که از تمدن و فرهنگ گذشته خود چیزهایی میدانند و آداب پدران خویش را به یاد دارند. گفت و گویشان عوض نشده و لباسشان هم. مخصوصا شال سرشان حکایت از اصیل بودن، ایرانی بودن دارد
در مهمانسرا منزل کردیم، خوشبختانه پاکیزه مانده است و شاید هم پاکتر از پیش بود. اما غذاها تنوعی ندارد. ناهار چلوکباب است و مرغ پلو و شا م مرغ پلوست و چلوکباب. گاهی هم جوجه کباب. همه رستورانهایمان همین طور است. غذاهای محلی و ساده هم نیست. سازمان ایران گردی وظیفه اش باید این باشد که تنوع را از دست ندهد
چاه افضل
بامداد به سوی چاه افضل که آبادی کاملا کویری است به پادامن سیاه کوه راندیم. جاده اش را جهاد سازندگی آسفالت کرده است. به آن جا رفتیم که مگر دشتبانهای قدیمی را بیابیم. پیرمردی "نق نقو" را یافتیم. هوش و حواس درستی نداشت. گفت همه چیز یادم رفته است. کارمان سامانی نیافت. اما فرصتی بود که به دیدن جنگل کاری شش هفت ساله پانصد هکتاری کویر سیاه کوه رفتیم. دو نوع گیاه در این جنگل کاری بزرگ آزمایش شده است و در "کویر زدایی" موثر بوده است. یکی گز است که بلندی آن تا به چهار متر رسیده. این درخت طنازی و سرسبزی خاص کویری دارد. اگر از دور، یا در راستا، یا از کناره به آنها نگاه شود شکوه و زیبایی آنها کم از سروناز شیراز نیست
نسیم ملایم بیابانی در انبوه گزهای جنگلی موسیقی بیابانی خوش آهنگ کاملا وحشی را به گوش مینیوشاند و خلوتی حقیقی را در وجود آدمی محسوس میسازد. به ناگاه قوشی زیبا از زیر گزی برخاست ولی تند پرواز نکرد. آرام در دو سه متری نشست. چون نیک نظر کردیم، دریافتیم بر شاخه خشک گزی "ترده" (موریانه) تنیده است. قوش آن جا نشست که از زور بی صیدی به خوردن موریانه مشغول شود. "ترده" در این کویر از عجایب است. به صورت عجیبی بر پست شاخههای خشک لانه ساخته اند
گیاه دیگر بتهای است که نام علمی اش را از یاد بردم. راهنمای جنگلبانی گفت اسفناج دامی است. بتهای است که پس از یک سال شاخ و برگ مفصل میکند و سالها میماند و پنج شش متر جا را میپوشاند. گاو و گوسفند و شتر آن را میخورند. آن را به قصد تعلیف دام زیاد میکنند. بوته اش دو نوع است. نوعی کوتاه است ولی سبزتر که تخم از آن گرفته میشود. در حقیقت ماده است. نوع دیگر بلند تر، نر است و بی تخم. از میان جنگلها گذشتیم و به مزرعه تازه آبادی که یک یزدی آن را ایجاد کرده و به مرسوم روزگار کنونی نام "کشت و صنعت" بدان داده رسیدیم. پهندشتی را به قدرت وسائل کشاورزی جدید آبادان کرده. خاک از بیابانهای دوردست آورده و به جاهایی که میخواهد درخت بکارد ریخته تا از شوری زمین بکاهد. مزرعه اش تا چند سال دیگر پسته زاری خواهد شد
احمد آباد
راندیم و خود را به احمد آباد اردکان رسانیدیم. پرسان پرسان سر شب به سراغ حاج حسن میرزایی رفتیم. خانه اش در کوچه پس کوچههای احمد آباد است. پیرمردی است شال به سر، شق و رق. نزدیک به صد سال روزگار را دیده و گذرانیده. در جوانی به دشتبانی مشغول بود و سالهای دراز این پیشه محترم و مورد اعتماد عمومی را داشته. آن کار تا حدی همردیف با کدخدایی ده بوده. قدیمها دشتبان در پهنه بیابانهای کویری روز و شب حکم بلاستقبال بود. زیرا نگاهبانی و حساب تقسیم آب قنات با او بود، آبی که در این بیابانها ارزشی با جان برابر دارد. به قول خودشان کار دشتبان این بود که آب را "بنوم" کند یعنی آب را "به نام" کسی که نوبت اوست مشخص سازد. اکنون روستاییان و برزگران ساعتهای "سیکو"، آن هم غالباً "کوآرتزی" به دست دارند و به آسانی میزان و حساب آب هر کس معیّن است. اما در گذشته آب با سبو و ستاره بود. دشتبانها میبایست آب را با سبو تقسیم کنند
حاج حسن میرزایی پیرمردی است که به قول همگان در روش تقسیم بندی قدیم آب آگاهترین است. ما شبانه به سراغ او آمدهایم که همایون صنعتی بتواند مشکلات خود را بگشاید و بلکه نادانستههای خود را بیابد
از حاج حسن پرسیدم چرا روز با سبو حساب میکردند و شب با ستاره. گفت حساب طشته (فنجان) و سبو همیشگی نیست. زیرا طشته و سبو را نمیشد با خود این ور آن ور کشید. معمولا سر مقسم یا سر مظهر گذاشته میشد و آبیار یا برزیگری که آن سر ده میبود و میخواست وقت آبش را بداند که چه موقع است، ناچار باید مقیاس و میزان دیگری میداشت. آن وسیله شناختن ستارههایی بود که پس و پیش طلوع میکردند و فرو میرفتند. هر یک از برزیگران موضع طلوع و غروب آنها را میشناخت و به حساب و اندازهای که برای آنها میدانست به آبیاری کشمان خود میپرداخت
به حاج حسن گفتم روز چه میکردید؟ گفت حسابمان با نشانه سایه بود. یعنی دیواری بود که شش سنگ این سو و شش سنگ آن سوی دیوار بر زمین نصب بود. گردش سایه خورشید که بر آن سنگها میافتاد میزان و معیار حسابمان را در تقسیم آب نشان میداد. همین عمل با گذاردن پاها به طوری که سر یک پا به ته پای دیگر بچسبد انجام میشد. آن را "سایه پی" میگفتند. حاجی گفت فایده طشته و سبو این بود که اگر شب یا روز ابر بود و ستاره و خورشیدی در آسمان نبود که کار ساعت بکند، طشته و سبو همانند ساعت امروز کار گشای ما بود
ترتیب تقسیم آب قنات با سبو بود، یعنی طشت و دیگ. دیگی را پر آب میکردند و طشتی که ته آن سوراخ بود بر آن میگذاشتند. هر طشتی که از آب پر میشد یک سبو بود، یعنی هفت دقیقه و نیم. به این ترتیب سهم هر کس به مقداری که صاحب آب بود داده میشد
در مزارع احمد آباد روناس کاری مرسوم است. کشت سنتی و دیرین آن جاست. اخیرا کاشتن آفتابگردان کنار مزارع روناس باب شده است. پسته هم از قدیم الایام در این منطقه میکاشته اند. باغهای بزرگ و قدیمی آن چشم نواز است
از تازههایی که در این سفر شنیدم نام دو خوراکی است مخصوص از ارده: یکی گورماس ارده است و دیگری گورماس انار و عبارت است از مخلوط کردن شیر تازه نجوشیده با ارده، یا با انار
صبحانه را در قهوه خانهای شسته رفته خوردیم. صاحب قهوه خانه مردی عیّار پیشه بود. ظاهر ش نشان میداد پهلوان مشرب بوده است. شاید هم پهلوان بوده است. راستش ادب اقتضا نکرد که پرسشی بکنم. ولی عکس غلامرضا تختی و پردههای نقاشی باسمهای و قالیچههایی که بر دیوار نصب بود این حدس را قوی میکرد. تختهای مفروش به قالیچههای تمیز حال و هوای قهوه خانههای اصیل ایرانی را به یاد میآورد. سر و وضعش با همه قهوه خانههای سر راه فرق داشت. مسافر را به عوالم پنجاه شصت سال پیش میبرد. نام این قهوه خانه " خانه رانندگان" است
سیدنورالدین
در راه عقدا نخستین جای دیدنی امامزاده سیدنورالدین است. بنایی است گنبدی و چهار طرف گنبد غلام گردش ساختهاند با غرفات برای اطراق زائران. گنبدش را سالی چندست که کاشی کرده اند. به چشم من زیبایی پیشین را که کاه گلی بود ندارد. آن روزگاران رنگ کاه گلی با مجموعه بناهای ده و خاک بیابان دور و بر همخوانی، هماهنگی و همرنگی داشت. حالا زائر پسند شده است
عقدا
به عقدا آمدیم. نام عقدا را در برخی از مآخذ قدیم "اقدا" نوشته اند. عقدا در قدیم الایام قلعهای بود با حصاری بلند و برجهای متعدد. چهار دروازه داشته است. بارها این آبادی بیابانی مورد هجوم اقوام همسایه خود بوده. هجوم بلوچها و طوایف فارسی را مردم قدیم به یاد دارند. آخرین بار نایب حسین کاشی به این جا آمده است. عقدا از مراکز مهم کشت انار مرغوب در کویر است
نارستان
به راه افتادیم و یکسره راندیم تا نارستان که پادامن صخرهای سنگی قرار دارد. از زیر صخره سنگی، سه چشمه کوچک میجوشد. هر یک لوله آفتابهای آب میدهد. این هر سه چشمه وارد استخری میشود. کنار استخر کاروانسرای نسبتا سالم از دوره صفوی باقی است. این کاروانسرا از رشتهای است که کاروانسرای میبد در سوی شرقی آن بود و کاروانسرای رباط خرگوشی کنار گاو خونی در غربی آن
گاو خونی
از رباط خر گوشی به مرتع "رد" و "زرقاب" رسیدیم. چون ده کیلومتری از آن جا رد شدیم به کویر کنار باتلاقی گاو خونی وارد شدیم. راهی باریک و سخت و خطرناک وسط آن است. اتومبیل باید با سرعت کم، حدود ده کیلومتر در ساعت و آن هم با احتیاط بگذرد تا در کویر فرو نرود. مواقعی که باران باریده باشد گذر از این راه غیر ممکن میشود
شاخ کنار
حدود بیست کیلومتر از راه چنین بود، تا به کوه سیاه نزدیک به رباط شاخ کنار رسیدیم. قلعه شاخ کنار رباط مانندی است که سالها ست ویران شده است. در حقیقت چیزی از آن باقی نیست. پانزده کیلومتری هم از شاخ کنار باز در درون کویر راندیم.
از کنار کوه که میگذاشتیم در دست چپمان زاینده رود جای جای به چشم میآمد. دم غروب تلالو خورشید در آن جلوهای رویایی داشت
ورزنه
غروب کاملا دشت را پوشانده بود که به ورزنه وارد شدیم. آثار تاریخی ورزنه و اطرافش عبارت است قلعه خرابهِ دیزی که به فاصله چهار کیلومتری است
دیگر ٔپل قدیمی است که دارای ده دهنه است و گذرگاه ورزنهها به سوی نایین. سازنده آن یزدی است
دیگر بندی است بر روی زاینده رود به بلندی دو متر و به پهنای دو متر که برای سوار شدن آب به آسیاب ساخته بودهاند. آب پشت بند "دریاچه" مانند و مامنی ست برای مرغابیان و کلنگها و حواصیل ها
دیگر برج کبوتری است که اثر شکستگی و در همرفتگی هنوز در آن روی آور نشده است
دیگر یک برج امنیتی و یک بادگیر بلند یزدی ساخت است که بر دو سوی شهر باقی است. هر یک از آن خانه و دستگاهها ساخته و پرداخته یکی از عیان یا خوانین محل بوده است
گل سرسبد آثار دیدنی ورزنه مسجد جامع آن است که در سال ۸۴۰ به نام شاهرخ بهادر خان ساخته شده است. این مسجد در سال ۱۰۱۱ به دستور محممد شفیع وزیر دارالعباده یزد تعمیر شده است. این محمد شفیع نامش در جامع مفیدی هست. هموست که مدرسه شفییه موجود در یزد از بناهای اوست
هرند
از کناره دست چپ زاینده رود راهی هرند شدیم. آبادیهای شریف آباد و قورتان و کبریت و هاشم آباد در راهمان با بر راهمان بود. هرند امامزادهای دارد به نام امامزاده اسحق و دیگر هیچ
کوپا
از هرند راه آسفالتهای به کوهپایه (کوپا در تلفظ عمومی و محلی) میرسد. دفتر نویسم و محرران محضری عربی پسند این اسم را غالباً در سندها و قبالهها "قهپایه" نوشته اند. بیگمان بی سلیقگی کاملی کردهاند. در معرب کردن آن بدین صورت. زیرا اگر میخواستند تعریب درست و کامل باشد باید آن را به "قهپایج" بدل میکردند! باری به کوپا رسیدیم و از آن جا به تو دشک و دولت آباد و عاقبت به نایین شهری که بارها آن را دیدهام و حقیقتاً گفتنی تازهای ندارم
محمدیه
اول به محمدیه رفتیم که در سه کیلومتری و تقریبا متصل به شهر است
در میدانک آبادی آن چه دیدنی است گنبد آب انبار و باد گیرهایی است که در چهار گوشه آن است. پشت بام مستطیل شکل آب انبار جنب آن و تک بادگیر بلندش و قسمتی از دیوارهای حصار قلعه قدیمی فراز کوه فضایی کاملا صنعتی است
اول به دیدن مسجد کهنه کوچکی رفتیم که در کوچه پس کوچهها و بازمانده از قرون اولای اسلامی است. حتی میباید اساس چهار طاقی آن مربوط به روزگار ساسانی باشد
از مسجد به دیدن مزاری رفتیم که سنگ قبر حاجی زین الدین نامی در گذشته به سال ۶۱۳ در آنجاست. این سنگ از سنگهای گندمی رنگ با حاشیههای خطوط کوفی است. جمعاً شش هفت تا از آنها در یزد و یکی در کرمان و یکی در رباط پشت بادام و یکی در موزه آستان قدس رضوی و چند تا در موزههای آمریکا و اروپاست. من سالها قبل در باره آنها مقالهای در پنجمین کنگره باستانشناسی و هنر ایران منعقد در آکسفورد خوانده بودم
خدا خیر بدهد به جناب آقای حسین مصاحبی، فاضل و خیر خواه نائینی، که بقعه این مزار شکسته پی در رفته را مرمت کرده و سنگ را از دستبرد حوادث روزگار و شیاطین عتیقه ربا به دور داشته و بصورت خوبی در بقعه نصب و حفظ کرده است
نایین
در شهر، دوبار به قدم شوق و عبرت سراسر بازار بلند را از زیر چشم پویا گذراندیم. در دکانها بسته بود و از آن همه دکان شاید ده دکه بیش باز نبود
از دیدنیهای نایین دستگاههای عبابافی محمدیه است که همه در "بوکنه"های زیر زمینی است، یعنی در مغازه هایی که در دلم زمین شکافته اند. به منظور آن که در زمستان گرم و در تابستان خنک باشد. گفتند هنوز سی و دو دستگاه عبابافی هست. هر عبایی حدود بیست روز میکشد بافته شود. عبای خوب بهایش، امروز روز، نزدیک به بیست هزار تومنی است
از قالی بافی لزومی ندارد یادی بکنم زیرا آن قدر قالیچه نایین شهرت دارد که مرا بینیاز از عرض مطلب میکند
یکی از بافتهای خاص نایین "دم خفتی" یا "سر خفتی" بود که دیگر نشان از آن نیست. هرچه پرس و جو کردیم که مگر قطعهای از آن را همایون بخرد نیافتیم. سابق بر این هر دکان پشم فروشی چند تا از آن داشت. "دم خفتی" عبارت بود از مفروشی به اندازه پتو و به نازکی گلیمهای ظریف سراسر از پشم. پشم آن عبارت بود از تراشیدههای رویه قالی که دوباره میرشتند و از آن رشتهها دم خفتی به پهنای نزدیک به هشتاد سانت میبافتند و دو تخته آن را به هم میدوختند و دم خفتی درست میشد. وسیلهای بود مناسب برای همراه بردن در سفر
برای یافتن یک "دم خفتی" ناچار شدیم دوباره به محمدیه برویم و به سردابههای عبابافی سر بکشیم. از چند جا جویا شدیم و چیزی به چنگمان نیامد. یکی از پیرمردهای عباباف گفت شاید "علی اکبر حسین حسن رضا" داشته باشد. رفتیم و نداشت. مقصودم از آوردن این نام دراز این است که نشان بدهم چطور برای شناساندن یک شخص نام سه پشت او را میآورند تا این علی اکبر را از علی اکبرهای دیگر مشخص کند. همه گفتند سعی تان بی حاصل است. دیگر صرف نمیکند ببافند. راست میگویند روزگاری که قالیچه جوشقانی فی المثل پانصد ششصد تومن بود یک دم خفتی خوب بیست و پنج تومن قیمت داشت. پس بافنده وقتی را که باید به بافتن یک دم خفتی بگذراند به بافتن یک عبای نائینی مصرف میکند. یادم رفت بنویسم که همه بافندگان عبا پیرمردانند. سن هیچ یک از آنها کمتر از شصت و چند سال نیست
بیابانک
بیابانک منطقهای است کویری که جای جایش مملو از پهنههای نمکزار و تپههای ریگ روان بلند قامت است. مرکزش امروز خور است. شصت هفتاد سال پیش جندق بود است. جندق به خط راست زیر دامغان میافتاد و خور زیر طبس. تازگی از خور راهی به طبس ساخته اند که البته اساسش همان راه شتر رو قدیم است. از جندق راه دیرینه سال سوی شاهرود و دامغان- که کاروانهای تجاری یزد و اصفهان و دیگر شهرهای جنوب از آن میگذشته است - ساخته و پرداخته اند و اکنون در دست آسفالت شدن است
انارک
میان نایین و بیابانک اولین آبادی سر راه انارک است. این محل به مناسبت معادن متنوعش شهرت دارد. میان انارک و نایین هفتاد کیلومتر بیابان بی آب است. دشتهای بی گیاه با پوشش ریگ سیاه رنگ. پس از آن نود کیلومتر بیابان دیگری است با تپههای ریگ روان تا این که چوپانان پدیدار شوند
چوپانان
چوپانان آبادی کوچکی بود. اکنون گسترش بیش از حد تصور یافته است
در راه خور دو آبادی هست: یک چاه ملک که آبادی تازهای است و فرخی که آبادی قدیمی است. دور نما و زیبایی همه این آبادیها به نخلستانهای دلاویزشان بستگی دارد
خور
بالاخره به خور رسیدیم. یک سر به آرامگاه حبیب یغمایی رفتیم و به روان او درود فرستادیم. من سپاسمندی خود را در این سطور هم یاد میکنم که بسیار از او آموختم. خوشا به سرنوشت مردی چنان خدمتگزار که توانست از نمکزاران تنک به قلمرو پر مایه زبان فارسی در آید و نامی بلند بر آورد
اردیب
اردیب آبادی بسیار باحالی است. دو سرو کهنه بازمانده از روزگار فتحعلی شاه، جلوهای خاص به روستا داده است. اردیب از عهد فتحعلی شاه مرکز حکومتی امیر اسماعیل خان عرب عامری بود، آن که بر تمام این منطقه حکومت دشت. امیر اسماعیل خان و فرزندانش ذوالفقار خان و اسماعیل خان دوم سالهای دراز در منطقه حکومت کردند و بخشی از خاندان معزز و محترمشان نام خانوادگی ثابتی دارند
جندق
از خور یکسره به سوی جندق آمدیم. راه آسفالته است و دو ساعته رسیدیم. قلعه شهر را دوستان دیدند. در قلعه هنوز مردمانی مسکن دارند
جندق از مراکز مهم شتر داری و ساربانی بود. تمام امتعه روس و برنج و ابریشم مازندران و کنف و کنجد استرآباد که به سوی یزد و اصفهان میرفت از این شهر عبور داده میشد. زندگی مردم از شتر داری و گله داری میگذشت. زراعت اینجا چیزی نیست، زیرا آبی نیست. کار زنان کرباس بافی و عبا بافی بود. امروز قالی بافی است که جای آن کارها را گرفته است
کویر
پا را که از دروازه جندق بیرون گذشتیم تابلوی سبز کویر به سوی شاهرود و دامغان و سمنان هویدا شد. ۱۳۰ کیلومتر کویر وحشتناک، راه دراز خشک و مردمانی که از وجناتشان صعوبت زندگی و مقاومت جسمی و طبع پهلوانی هویداست
آقای قیصری که دو ساعتی با او گذشت برایم این بیت را درباره دشواری زندگی کویر خواند
اردکان
خود اردکان شهری شده است، ولی اطرافش آبادیهایی هست که هنوز دست نخورده مانده است. بقول صنعتی مثل روزگار فردوسی است. هنوز روستاییانی هستند که از تمدن و فرهنگ گذشته خود چیزهایی میدانند و آداب پدران خویش را به یاد دارند. گفت و گویشان عوض نشده و لباسشان هم. مخصوصا شال سرشان حکایت از اصیل بودن، ایرانی بودن دارد
در مهمانسرا منزل کردیم، خوشبختانه پاکیزه مانده است و شاید هم پاکتر از پیش بود. اما غذاها تنوعی ندارد. ناهار چلوکباب است و مرغ پلو و شا م مرغ پلوست و چلوکباب. گاهی هم جوجه کباب. همه رستورانهایمان همین طور است. غذاهای محلی و ساده هم نیست. سازمان ایران گردی وظیفه اش باید این باشد که تنوع را از دست ندهد
چاه افضل
بامداد به سوی چاه افضل که آبادی کاملا کویری است به پادامن سیاه کوه راندیم. جاده اش را جهاد سازندگی آسفالت کرده است. به آن جا رفتیم که مگر دشتبانهای قدیمی را بیابیم. پیرمردی "نق نقو" را یافتیم. هوش و حواس درستی نداشت. گفت همه چیز یادم رفته است. کارمان سامانی نیافت. اما فرصتی بود که به دیدن جنگل کاری شش هفت ساله پانصد هکتاری کویر سیاه کوه رفتیم. دو نوع گیاه در این جنگل کاری بزرگ آزمایش شده است و در "کویر زدایی" موثر بوده است. یکی گز است که بلندی آن تا به چهار متر رسیده. این درخت طنازی و سرسبزی خاص کویری دارد. اگر از دور، یا در راستا، یا از کناره به آنها نگاه شود شکوه و زیبایی آنها کم از سروناز شیراز نیست
نسیم ملایم بیابانی در انبوه گزهای جنگلی موسیقی بیابانی خوش آهنگ کاملا وحشی را به گوش مینیوشاند و خلوتی حقیقی را در وجود آدمی محسوس میسازد. به ناگاه قوشی زیبا از زیر گزی برخاست ولی تند پرواز نکرد. آرام در دو سه متری نشست. چون نیک نظر کردیم، دریافتیم بر شاخه خشک گزی "ترده" (موریانه) تنیده است. قوش آن جا نشست که از زور بی صیدی به خوردن موریانه مشغول شود. "ترده" در این کویر از عجایب است. به صورت عجیبی بر پست شاخههای خشک لانه ساخته اند
گیاه دیگر بتهای است که نام علمی اش را از یاد بردم. راهنمای جنگلبانی گفت اسفناج دامی است. بتهای است که پس از یک سال شاخ و برگ مفصل میکند و سالها میماند و پنج شش متر جا را میپوشاند. گاو و گوسفند و شتر آن را میخورند. آن را به قصد تعلیف دام زیاد میکنند. بوته اش دو نوع است. نوعی کوتاه است ولی سبزتر که تخم از آن گرفته میشود. در حقیقت ماده است. نوع دیگر بلند تر، نر است و بی تخم. از میان جنگلها گذشتیم و به مزرعه تازه آبادی که یک یزدی آن را ایجاد کرده و به مرسوم روزگار کنونی نام "کشت و صنعت" بدان داده رسیدیم. پهندشتی را به قدرت وسائل کشاورزی جدید آبادان کرده. خاک از بیابانهای دوردست آورده و به جاهایی که میخواهد درخت بکارد ریخته تا از شوری زمین بکاهد. مزرعه اش تا چند سال دیگر پسته زاری خواهد شد
احمد آباد
راندیم و خود را به احمد آباد اردکان رسانیدیم. پرسان پرسان سر شب به سراغ حاج حسن میرزایی رفتیم. خانه اش در کوچه پس کوچههای احمد آباد است. پیرمردی است شال به سر، شق و رق. نزدیک به صد سال روزگار را دیده و گذرانیده. در جوانی به دشتبانی مشغول بود و سالهای دراز این پیشه محترم و مورد اعتماد عمومی را داشته. آن کار تا حدی همردیف با کدخدایی ده بوده. قدیمها دشتبان در پهنه بیابانهای کویری روز و شب حکم بلاستقبال بود. زیرا نگاهبانی و حساب تقسیم آب قنات با او بود، آبی که در این بیابانها ارزشی با جان برابر دارد. به قول خودشان کار دشتبان این بود که آب را "بنوم" کند یعنی آب را "به نام" کسی که نوبت اوست مشخص سازد. اکنون روستاییان و برزگران ساعتهای "سیکو"، آن هم غالباً "کوآرتزی" به دست دارند و به آسانی میزان و حساب آب هر کس معیّن است. اما در گذشته آب با سبو و ستاره بود. دشتبانها میبایست آب را با سبو تقسیم کنند
حاج حسن میرزایی پیرمردی است که به قول همگان در روش تقسیم بندی قدیم آب آگاهترین است. ما شبانه به سراغ او آمدهایم که همایون صنعتی بتواند مشکلات خود را بگشاید و بلکه نادانستههای خود را بیابد
از حاج حسن پرسیدم چرا روز با سبو حساب میکردند و شب با ستاره. گفت حساب طشته (فنجان) و سبو همیشگی نیست. زیرا طشته و سبو را نمیشد با خود این ور آن ور کشید. معمولا سر مقسم یا سر مظهر گذاشته میشد و آبیار یا برزیگری که آن سر ده میبود و میخواست وقت آبش را بداند که چه موقع است، ناچار باید مقیاس و میزان دیگری میداشت. آن وسیله شناختن ستارههایی بود که پس و پیش طلوع میکردند و فرو میرفتند. هر یک از برزیگران موضع طلوع و غروب آنها را میشناخت و به حساب و اندازهای که برای آنها میدانست به آبیاری کشمان خود میپرداخت
به حاج حسن گفتم روز چه میکردید؟ گفت حسابمان با نشانه سایه بود. یعنی دیواری بود که شش سنگ این سو و شش سنگ آن سوی دیوار بر زمین نصب بود. گردش سایه خورشید که بر آن سنگها میافتاد میزان و معیار حسابمان را در تقسیم آب نشان میداد. همین عمل با گذاردن پاها به طوری که سر یک پا به ته پای دیگر بچسبد انجام میشد. آن را "سایه پی" میگفتند. حاجی گفت فایده طشته و سبو این بود که اگر شب یا روز ابر بود و ستاره و خورشیدی در آسمان نبود که کار ساعت بکند، طشته و سبو همانند ساعت امروز کار گشای ما بود
ترتیب تقسیم آب قنات با سبو بود، یعنی طشت و دیگ. دیگی را پر آب میکردند و طشتی که ته آن سوراخ بود بر آن میگذاشتند. هر طشتی که از آب پر میشد یک سبو بود، یعنی هفت دقیقه و نیم. به این ترتیب سهم هر کس به مقداری که صاحب آب بود داده میشد
در مزارع احمد آباد روناس کاری مرسوم است. کشت سنتی و دیرین آن جاست. اخیرا کاشتن آفتابگردان کنار مزارع روناس باب شده است. پسته هم از قدیم الایام در این منطقه میکاشته اند. باغهای بزرگ و قدیمی آن چشم نواز است
از تازههایی که در این سفر شنیدم نام دو خوراکی است مخصوص از ارده: یکی گورماس ارده است و دیگری گورماس انار و عبارت است از مخلوط کردن شیر تازه نجوشیده با ارده، یا با انار
صبحانه را در قهوه خانهای شسته رفته خوردیم. صاحب قهوه خانه مردی عیّار پیشه بود. ظاهر ش نشان میداد پهلوان مشرب بوده است. شاید هم پهلوان بوده است. راستش ادب اقتضا نکرد که پرسشی بکنم. ولی عکس غلامرضا تختی و پردههای نقاشی باسمهای و قالیچههایی که بر دیوار نصب بود این حدس را قوی میکرد. تختهای مفروش به قالیچههای تمیز حال و هوای قهوه خانههای اصیل ایرانی را به یاد میآورد. سر و وضعش با همه قهوه خانههای سر راه فرق داشت. مسافر را به عوالم پنجاه شصت سال پیش میبرد. نام این قهوه خانه " خانه رانندگان" است
سیدنورالدین
در راه عقدا نخستین جای دیدنی امامزاده سیدنورالدین است. بنایی است گنبدی و چهار طرف گنبد غلام گردش ساختهاند با غرفات برای اطراق زائران. گنبدش را سالی چندست که کاشی کرده اند. به چشم من زیبایی پیشین را که کاه گلی بود ندارد. آن روزگاران رنگ کاه گلی با مجموعه بناهای ده و خاک بیابان دور و بر همخوانی، هماهنگی و همرنگی داشت. حالا زائر پسند شده است
عقدا
به عقدا آمدیم. نام عقدا را در برخی از مآخذ قدیم "اقدا" نوشته اند. عقدا در قدیم الایام قلعهای بود با حصاری بلند و برجهای متعدد. چهار دروازه داشته است. بارها این آبادی بیابانی مورد هجوم اقوام همسایه خود بوده. هجوم بلوچها و طوایف فارسی را مردم قدیم به یاد دارند. آخرین بار نایب حسین کاشی به این جا آمده است. عقدا از مراکز مهم کشت انار مرغوب در کویر است
نارستان
به راه افتادیم و یکسره راندیم تا نارستان که پادامن صخرهای سنگی قرار دارد. از زیر صخره سنگی، سه چشمه کوچک میجوشد. هر یک لوله آفتابهای آب میدهد. این هر سه چشمه وارد استخری میشود. کنار استخر کاروانسرای نسبتا سالم از دوره صفوی باقی است. این کاروانسرا از رشتهای است که کاروانسرای میبد در سوی شرقی آن بود و کاروانسرای رباط خرگوشی کنار گاو خونی در غربی آن
گاو خونی
از رباط خر گوشی به مرتع "رد" و "زرقاب" رسیدیم. چون ده کیلومتری از آن جا رد شدیم به کویر کنار باتلاقی گاو خونی وارد شدیم. راهی باریک و سخت و خطرناک وسط آن است. اتومبیل باید با سرعت کم، حدود ده کیلومتر در ساعت و آن هم با احتیاط بگذرد تا در کویر فرو نرود. مواقعی که باران باریده باشد گذر از این راه غیر ممکن میشود
شاخ کنار
حدود بیست کیلومتر از راه چنین بود، تا به کوه سیاه نزدیک به رباط شاخ کنار رسیدیم. قلعه شاخ کنار رباط مانندی است که سالها ست ویران شده است. در حقیقت چیزی از آن باقی نیست. پانزده کیلومتری هم از شاخ کنار باز در درون کویر راندیم.
از کنار کوه که میگذاشتیم در دست چپمان زاینده رود جای جای به چشم میآمد. دم غروب تلالو خورشید در آن جلوهای رویایی داشت
ورزنه
غروب کاملا دشت را پوشانده بود که به ورزنه وارد شدیم. آثار تاریخی ورزنه و اطرافش عبارت است قلعه خرابهِ دیزی که به فاصله چهار کیلومتری است
دیگر ٔپل قدیمی است که دارای ده دهنه است و گذرگاه ورزنهها به سوی نایین. سازنده آن یزدی است
دیگر بندی است بر روی زاینده رود به بلندی دو متر و به پهنای دو متر که برای سوار شدن آب به آسیاب ساخته بودهاند. آب پشت بند "دریاچه" مانند و مامنی ست برای مرغابیان و کلنگها و حواصیل ها
دیگر برج کبوتری است که اثر شکستگی و در همرفتگی هنوز در آن روی آور نشده است
دیگر یک برج امنیتی و یک بادگیر بلند یزدی ساخت است که بر دو سوی شهر باقی است. هر یک از آن خانه و دستگاهها ساخته و پرداخته یکی از عیان یا خوانین محل بوده است
گل سرسبد آثار دیدنی ورزنه مسجد جامع آن است که در سال ۸۴۰ به نام شاهرخ بهادر خان ساخته شده است. این مسجد در سال ۱۰۱۱ به دستور محممد شفیع وزیر دارالعباده یزد تعمیر شده است. این محمد شفیع نامش در جامع مفیدی هست. هموست که مدرسه شفییه موجود در یزد از بناهای اوست
هرند
از کناره دست چپ زاینده رود راهی هرند شدیم. آبادیهای شریف آباد و قورتان و کبریت و هاشم آباد در راهمان با بر راهمان بود. هرند امامزادهای دارد به نام امامزاده اسحق و دیگر هیچ
کوپا
از هرند راه آسفالتهای به کوهپایه (کوپا در تلفظ عمومی و محلی) میرسد. دفتر نویسم و محرران محضری عربی پسند این اسم را غالباً در سندها و قبالهها "قهپایه" نوشته اند. بیگمان بی سلیقگی کاملی کردهاند. در معرب کردن آن بدین صورت. زیرا اگر میخواستند تعریب درست و کامل باشد باید آن را به "قهپایج" بدل میکردند! باری به کوپا رسیدیم و از آن جا به تو دشک و دولت آباد و عاقبت به نایین شهری که بارها آن را دیدهام و حقیقتاً گفتنی تازهای ندارم
محمدیه
اول به محمدیه رفتیم که در سه کیلومتری و تقریبا متصل به شهر است
در میدانک آبادی آن چه دیدنی است گنبد آب انبار و باد گیرهایی است که در چهار گوشه آن است. پشت بام مستطیل شکل آب انبار جنب آن و تک بادگیر بلندش و قسمتی از دیوارهای حصار قلعه قدیمی فراز کوه فضایی کاملا صنعتی است
اول به دیدن مسجد کهنه کوچکی رفتیم که در کوچه پس کوچهها و بازمانده از قرون اولای اسلامی است. حتی میباید اساس چهار طاقی آن مربوط به روزگار ساسانی باشد
از مسجد به دیدن مزاری رفتیم که سنگ قبر حاجی زین الدین نامی در گذشته به سال ۶۱۳ در آنجاست. این سنگ از سنگهای گندمی رنگ با حاشیههای خطوط کوفی است. جمعاً شش هفت تا از آنها در یزد و یکی در کرمان و یکی در رباط پشت بادام و یکی در موزه آستان قدس رضوی و چند تا در موزههای آمریکا و اروپاست. من سالها قبل در باره آنها مقالهای در پنجمین کنگره باستانشناسی و هنر ایران منعقد در آکسفورد خوانده بودم
خدا خیر بدهد به جناب آقای حسین مصاحبی، فاضل و خیر خواه نائینی، که بقعه این مزار شکسته پی در رفته را مرمت کرده و سنگ را از دستبرد حوادث روزگار و شیاطین عتیقه ربا به دور داشته و بصورت خوبی در بقعه نصب و حفظ کرده است
نایین
در شهر، دوبار به قدم شوق و عبرت سراسر بازار بلند را از زیر چشم پویا گذراندیم. در دکانها بسته بود و از آن همه دکان شاید ده دکه بیش باز نبود
از دیدنیهای نایین دستگاههای عبابافی محمدیه است که همه در "بوکنه"های زیر زمینی است، یعنی در مغازه هایی که در دلم زمین شکافته اند. به منظور آن که در زمستان گرم و در تابستان خنک باشد. گفتند هنوز سی و دو دستگاه عبابافی هست. هر عبایی حدود بیست روز میکشد بافته شود. عبای خوب بهایش، امروز روز، نزدیک به بیست هزار تومنی است
از قالی بافی لزومی ندارد یادی بکنم زیرا آن قدر قالیچه نایین شهرت دارد که مرا بینیاز از عرض مطلب میکند
یکی از بافتهای خاص نایین "دم خفتی" یا "سر خفتی" بود که دیگر نشان از آن نیست. هرچه پرس و جو کردیم که مگر قطعهای از آن را همایون بخرد نیافتیم. سابق بر این هر دکان پشم فروشی چند تا از آن داشت. "دم خفتی" عبارت بود از مفروشی به اندازه پتو و به نازکی گلیمهای ظریف سراسر از پشم. پشم آن عبارت بود از تراشیدههای رویه قالی که دوباره میرشتند و از آن رشتهها دم خفتی به پهنای نزدیک به هشتاد سانت میبافتند و دو تخته آن را به هم میدوختند و دم خفتی درست میشد. وسیلهای بود مناسب برای همراه بردن در سفر
برای یافتن یک "دم خفتی" ناچار شدیم دوباره به محمدیه برویم و به سردابههای عبابافی سر بکشیم. از چند جا جویا شدیم و چیزی به چنگمان نیامد. یکی از پیرمردهای عباباف گفت شاید "علی اکبر حسین حسن رضا" داشته باشد. رفتیم و نداشت. مقصودم از آوردن این نام دراز این است که نشان بدهم چطور برای شناساندن یک شخص نام سه پشت او را میآورند تا این علی اکبر را از علی اکبرهای دیگر مشخص کند. همه گفتند سعی تان بی حاصل است. دیگر صرف نمیکند ببافند. راست میگویند روزگاری که قالیچه جوشقانی فی المثل پانصد ششصد تومن بود یک دم خفتی خوب بیست و پنج تومن قیمت داشت. پس بافنده وقتی را که باید به بافتن یک دم خفتی بگذراند به بافتن یک عبای نائینی مصرف میکند. یادم رفت بنویسم که همه بافندگان عبا پیرمردانند. سن هیچ یک از آنها کمتر از شصت و چند سال نیست
بیابانک
بیابانک منطقهای است کویری که جای جایش مملو از پهنههای نمکزار و تپههای ریگ روان بلند قامت است. مرکزش امروز خور است. شصت هفتاد سال پیش جندق بود است. جندق به خط راست زیر دامغان میافتاد و خور زیر طبس. تازگی از خور راهی به طبس ساخته اند که البته اساسش همان راه شتر رو قدیم است. از جندق راه دیرینه سال سوی شاهرود و دامغان- که کاروانهای تجاری یزد و اصفهان و دیگر شهرهای جنوب از آن میگذشته است - ساخته و پرداخته اند و اکنون در دست آسفالت شدن است
انارک
میان نایین و بیابانک اولین آبادی سر راه انارک است. این محل به مناسبت معادن متنوعش شهرت دارد. میان انارک و نایین هفتاد کیلومتر بیابان بی آب است. دشتهای بی گیاه با پوشش ریگ سیاه رنگ. پس از آن نود کیلومتر بیابان دیگری است با تپههای ریگ روان تا این که چوپانان پدیدار شوند
چوپانان
چوپانان آبادی کوچکی بود. اکنون گسترش بیش از حد تصور یافته است
در راه خور دو آبادی هست: یک چاه ملک که آبادی تازهای است و فرخی که آبادی قدیمی است. دور نما و زیبایی همه این آبادیها به نخلستانهای دلاویزشان بستگی دارد
خور
بالاخره به خور رسیدیم. یک سر به آرامگاه حبیب یغمایی رفتیم و به روان او درود فرستادیم. من سپاسمندی خود را در این سطور هم یاد میکنم که بسیار از او آموختم. خوشا به سرنوشت مردی چنان خدمتگزار که توانست از نمکزاران تنک به قلمرو پر مایه زبان فارسی در آید و نامی بلند بر آورد
اردیب
اردیب آبادی بسیار باحالی است. دو سرو کهنه بازمانده از روزگار فتحعلی شاه، جلوهای خاص به روستا داده است. اردیب از عهد فتحعلی شاه مرکز حکومتی امیر اسماعیل خان عرب عامری بود، آن که بر تمام این منطقه حکومت دشت. امیر اسماعیل خان و فرزندانش ذوالفقار خان و اسماعیل خان دوم سالهای دراز در منطقه حکومت کردند و بخشی از خاندان معزز و محترمشان نام خانوادگی ثابتی دارند
جندق
از خور یکسره به سوی جندق آمدیم. راه آسفالته است و دو ساعته رسیدیم. قلعه شهر را دوستان دیدند. در قلعه هنوز مردمانی مسکن دارند
جندق از مراکز مهم شتر داری و ساربانی بود. تمام امتعه روس و برنج و ابریشم مازندران و کنف و کنجد استرآباد که به سوی یزد و اصفهان میرفت از این شهر عبور داده میشد. زندگی مردم از شتر داری و گله داری میگذشت. زراعت اینجا چیزی نیست، زیرا آبی نیست. کار زنان کرباس بافی و عبا بافی بود. امروز قالی بافی است که جای آن کارها را گرفته است
کویر
پا را که از دروازه جندق بیرون گذشتیم تابلوی سبز کویر به سوی شاهرود و دامغان و سمنان هویدا شد. ۱۳۰ کیلومتر کویر وحشتناک، راه دراز خشک و مردمانی که از وجناتشان صعوبت زندگی و مقاومت جسمی و طبع پهلوانی هویداست
آقای قیصری که دو ساعتی با او گذشت برایم این بیت را درباره دشواری زندگی کویر خواند
کویر خندق و بند حسینیان
اگر کافر بود گشتم مسلمان
گلگشت در وطن
سفر نامچه
ایرج افشار
گردآوری: بابک، بهرام، کوشیار، آرش
"از باخ پسته تا کوی نارنج ۱۳۷۰"
قسمت اول
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen