Helmut Heinrich Waldemar Schmidt (* 23. Dezember 1918 in Hamburg) ist ein deutscher Politiker der SPD. Er war von 1974 bis 1982 der fünfte Bundeskanzler der Bundesrepublik Deutschland Wikipedia
"Dear Henry"
Helmut Schmids Brief zum 90. Geburtstag von Henry Kissinger es hat mir sehr leid getan, dass ich auf Nancys Brief und auf Ihre Einladung mit Absagen reagieren musste. Tatsache ist, dass ich mir keine grössere Reise mehr zumuten kann. Immerhin kennen wir beide uns seit mehr als einem halben Jahrhundert. Sie waren schon in den dreissiger Jahren ein amerikaner geworden, ich bin ein Deutscher geblieben; Sie wurden ein amerikanischer und ich ein deutscher Soldat. Dies hat unsere weiteren Lebensweg bestimmt. Es hat auch unsere Meinungsverschiedenheiten bestimmt. Nicht jedoch hat es Ihre Vernunft eingeschränkt und ebenso wenig meine. Und auf dem Felde der sachlichen Vernunft haben wir uns viele Male getroffen und sind Viele male zu gleichen oder ähnlichen Urteilen gelangt. Sie sind ein Mann von ausgezeichneter Urteilkraft und ebenso grossem Bewusstsein der eigenen Verantwortung. Für mich war die kurze Zeit in den siebziger Jahren die ertragreichste Periode in meinem Leben, als Jerry Ford Präsident war, und Sie waren sein Aussenminister. (Etwas später hat es dann dank George Schultz eine Einigung über die Mittelstreckenraketen zwischen Ronald Reagan und Michail Gorbatschow gegeben.) Aber schon in den späten 1940er Jahren hatten die USA Deutschland eine neue Währung gegeben. Die USA haben Deutschland in den Marshallplan eingeschlossen, sie haben die französische Einladung in die Europäische Gemeinschaft unterstützt - und ohne die tatkräftige Hilfe von George Bush Vater und dessen Aussenminister wäre vermutlich die Vereinigung der beiden deutschen Nachkriegsstaaten und die Befreiung der östlichen Hälfte Europas nicht zustande gekommen. Insgesamt schulden wir Deutschen Euch Amerikanern sehr grossen Dank. Wir schulden auch den Franzosen und Charles de Gaulle und Jean Monnet Dank. Und in diesen Dank möchte ich ausdrücklich Sie einschliessen. Heute ist die Menschheit nahezu fünfmal so zahlreich wie noch zu Beginn des 20. Jahrhunderts. Die Hinterlassenschaft jenes Jahrhunderts ist atemberaubend: nicht nur das Auto und das Flugzeug, sondern auch die Atombombe - darüber hinaus die Computer, die Satelliten und die Globalisierung aller Ökonomie. Die Welt ist unübersichtlich geworden, ihre weitere Entwicklung ist nicht leicht vorherzusehen.
Sie haben durch viele Bücher und Vorträge versucht, Ihren Zeitgenossen und Ihren Lesern die Voraussicht auf kommende Zeiten zu erleichtern. Ihr jüngstes Buch On China habe ich mit besonderem Interesse gelesen. Dabei hat mich sehr Ihr Respekt berührt gegenüber der 4000 Jahre alten chinesischen Hochkultur. Ich frage mich, wieso dies die einzige Hochkultur ist, die gleichzeitig Vitalität entfaltet. Nicht die Ägypter, nicht die Perser, nicht die Kulturen in Mesopotamien, nicht die Hellenen, nicht die Römer, nicht die Inkas oder die Azteken oder die Tolteken - wohl aber die Chinesen.
Sie haben durch Jahrtausende ihre Kultur bewahren können - und sie schreiben heute in der ökonomischen Realität Rekorde. Wieso die Chinesen dazu in der Lage sind, versuche ich mir mit der Abwesenheit einer verbindlichen Religion zu erklären.
Die Chinesen kommen nicht in den Himmel, auch nicht in die Hölle, sie sind erstaunlich wenig religiös, sie sind diesseitsorientiert.
Aber wen schreibeich dies? Ihr Buch lässt grossen Respekt gegenüber der chinesischen Hochkultur erkennen, ein Respekt, den ich teile. Gegen Ende meines Lebens habe ich noch (begleitet von Arzt und Pflegerin) einen letzten Besuch in China gemacht. Ich habe Lee Kuan Yew und Zhu Rongji getroffen; wir haben über Sie gesprochen, über Amerika, über Europa und über die Welt. Amerika kam bei diesem Gespräch in positiver Weise ins Bild.
Liebe Henry, zu Ihrem 90. Geburtstag kommen hier meine herzlichen Wünsch!
Stets Ihr H. Schmidt
DIE ZEIT N. 23 POLITIK 9
29. MAI 2013 |
Donnerstag, 30. Mai 2013
"Dear Henry"
Montag, 27. Mai 2013
فرقه شوان Maryamiyya Abdollah Shahbazi
متن کامل در 247 صفحه رقعي، فايل PDF
آغاز سخن
در ايران سيد حسين نصر
را بعنوان انديشمندي مسلمان و "سنتگرا" ميشناسند که از بد حادثه، به دليل
وقوع انقلاب اسلامي و پيوندهايش با فرح پهلوي، ملکه سابق ايران، مجبور به مهاجرت به
ايالات متحده آمريکا شد. کمتر کسي نامي از مريميه شنيده و نصر را بعنوان عضو قديمي
و "شيخ" کنوني اين طريقت ميشناسد.
طريقت مريميه را فردي بنام فريتيوف شوان بنيان نهاد، و با مرگ شوان (1998) رهبري
آن به مارتين لينگز (متوفي 2005) و سيد حسين نصر انتقال يافت. رساله حاضر تحقيقي است
درباره طريقت مريميه و سير تطور آن از شوان تا نصر.
اين تحقيق بطور عمده با بهرهگيري از کتاب و مقالات مارک سجويک
و مقالات مارک کاسلو و کتب و مقالات و مصاحبههاي منتشر شده چهرههاي سرشناس مريميه،
مانند شوان و لينگز و نصر، و گفتگو با افراد مطلع تدوين شده است. اساس کار يادداشتهاي
برگرفته از کتاب سجويک است. نحوه استفاده از اين کتاب انتقادي بوده و نگارنده، ضمن
بهرهگيري از تحقيق مفيد و منحصربفرد سجويک، نگاه مستقل خود را دنبال کرده است. در
متن به تمامي منابع ارجاع داده شده است.
کتاب سجويک با عنوان بر ضد جهان مدرن: سنتگرايي و تاريخ پنهان
فکري سده بيستم در سال 2004 منتشر شد. [1] مارک سجويک انگليسي و استاد سابق دانشگاه
آمريکايي قاهره و استاد کنوني دانشگاه آرهوس دانمارک و دبير انجمن اروپايي مطالعات باطنيگرايي غربي
[2] و
از معدود محققاني است که بطور تخصصي در زمينه "سنتگرايي" کار ميکند.
او داراي وبلاگي در اين موضوع است [3] که از برخي مطالب آن استفاده شده است.
مارک کاسلو از نزديکان شوان، بنيانگذار و رهبر مريميه، بود که،
بهمراه چند تن ديگر از نزديکان شوان، از جمله "زن" سوّم شوان، در سال 1991 در شهر بلومينگتون اينديانا (آمريکا)
جنجال بزرگ قضايي- مطبوعاتي عليه شوان بپا کرد. کاسلو داراي وبگاهي است که در آن سه
مقاله مفصل و مهم درباره مسائل دروني کلني شوانيها در بلومينگتن درج شده است.
سجويک براي آشنايي با مسائل دروني فرقه مريميه و گرفتن برخي مدارک
با کاسلو ديدارهايي انجام داده است. سجويک گويا مسلمان است زيرا کاسلو او را «انگليسي
مسلمان شده» ميخواند. بنوشته کاسلو، سجويک، پس از انتشار کتابش، در مصاحبهاي، در
پاسخ به اين سئوال که آيا تراديشناليست است، گفت: «نه، من تراديشناليست نيستم، هر چند
به برخي نظرات و مواضع تراديشناليستها علاقه دارم.»
کتاب سجويک در دوران 8 ساله پس از انتشار در ايران ناشناخته ماند؛
يعني برغم اهميت کتاب فوق براي ايرانيان، که ميتوانست آن را به اثري پرفروش تبديل
کند، نه تنها به فارسي ترجمه و منتشر نشد بلکه حتي معرفي کوتاهي از آن به نشريات ايران
راه نيافت. بعلاوه، نشريات انگليسيزبان مربوط به ايران و خاورميانه و جهان اسلام،
که در غرب منتشر ميشوند، و نشريات فارسي چاپ ايالات متحده آمريکا و بريتانيا، چون
ايراننامه، که عليالقاعده بايد کتاب سجويک را معرفي کنند، درباره آن سکوت کامل در
پيش گرفتند.
سجويک کتاب خود را در فضايي منتشر کرد که از سوي وکلاي مريميه در
زير فشار بود. درباره فشارهايي که فرقه فوق، با استفاده از اهرمهاي قضايي، براي ساکت
کردن منتقدان وارد ميکند توضيح خواهيم داد. به اين دليل، سجويک مجبور شد بخشهايي
از کتاب و تصاوير برهنهنگاريهاي شوان و عکسهاي برهنه شوان و مناسک جنسي مريميان
را حذف کند.
بنوشته کاسلو،
[4] به دليل تهديد از سوي فرقه شوان،
کتاب سجويک را قبل از انتشار وکلاي انتشارات دانشگاه آکسفورد (ناشر کتاب) با دقت مورد
بررسي قرار دادند و شواهد و حقايق مهمي را حذف کردند. «نتيجه، کتابي شد دستکاري شده
که بخشي از آن نوشته وکلاي ناشر است و بخشي نوشته فرقه شوان.» سجويک در سال 2004، پس
از انتشار کتاب، براي کاسلو نوشت که مايکل فيتزجرالد، وکيل فرقه شوان، «من و ناشر،
انتشارات دانشگاه آکسفورد، و ويراستار و هر کسي را که در نشر کتاب سهيم باشد، به اقامه
دعوي در دادگاه تهديد کرد.» کاسلو، به دلايلي که توضيح خواهيم داد، منتقد کتاب سجويک
است ولي مينويسد: سجويک با انتشار اين کتاب شهامت نشان داد زيرا فرقه شوان کوشيد مانع
او شود و او را تهديد کرد، و حتي کوشيدند به زور شغلش را از او بگيرند. «به اين دليل
نميتوانم به خاطر اين شهامت سجويک را تحسين نکنم. ايستادگي در مقابل يک فرقه ديني
خطرناک کار آساني نيست.»
آخرين پژوهش در زمينه مريميه، کتاب ستاره هومن است به زبان فرانسه
که در سال 2010 در ميلان در 622 صفحه منتشر شد با عنوان از حکمت جاودان تا پرنياليسم
آمريکايي. [5] اين کتاب رساله پاياننامه دکتري ستاره هومن است زير نظر آنتون فوره.
آنتون فوره، [6] که اکنون بازنشسته است، استاد برجسته دانشگاه سوربن
در زمينه جريانهاي باطنيگراي غربي است که اين حوزه مطالعاتي را به رشته دانشگاهي
بدل کرد. فوره از بنيانگذاران انجمن اروپايي مطالعات باطنيگرايي غربي در سال
2005 است که سجويک دبير آن است. آنگونه که مندرجات وبلاگ سجويک نشان ميدهد، ستاره
هومن از سال 2006 از راهنمايي غيررسمي سجويک برخوردار بوده است. [7]
پس از انتشار، سجويک کتاب ستاره هومن را در وبلاگ خود معرفي کرد
و طلعت هالمان، استاد دانشگاه در آمريکا، در کامنت مورخ 10 اوت 2012 ذيل مقاله فوق
نوشت: «در مکاتبه من با ستاره هومن معلوم شد از او خواسته شده هر مطلب منفي که اعتبار
شوان را مخدوش کند حذف شود.» [8]
کتاب ستاره هومن نيز، برغم اهميت آن براي ايرانيان، تاکنون به فارسي
ترجمه نشده است.
کتاب مهم ديگر در اين زمينه، آموزگاران غربي در کسوتهاي شرقي،
[9] در 650 صفحه، نوشته اندرو راولينسون است درباره غربياني که در کسوت رهبران فرقههاي
ديني شرقي، اعم از صوفي مسلمان و هندو و بودايي، جاي گرفتهاند. راولينسون نخستين کسي
است که سجويک را، در زمان تدريس سجويک در دانشگاه آمريکايي قاهره، با چهره ديگري از
شوان، بجز چهرهاي که پيروان يا دوستداران شوان ترسيم ميکنند، آشنا کرد. راولينسون
در کتاب خود تصاوير برهنه شوان و مناسک جنسي فرقه او را درج کرده است. کتاب راولينسون
مورد استفاده سجويک بوده است.
سجويک و آشنايي با مريميه
مارک سجويک در "سرآغاز"
کتابش نحوه آشنا شدن خود با مريميه و انگيزه
تأليف کتاب را شرح ميدهد: [12]
سجويک در دوران تدريس در دانشگاه آمريکايي قاهره و کار در زمينه
تاريخ اسلام و سفر به کشورهاي مختلف متوجه پيوندي پنهان و مرموز ميان گروه قابل توجهي
از اساتيد دانشگاه و محققان غربي ميشود که در حوزه اسلام کار ميکنند؛ و سرانجام در
مييابد که حلقه اتصال تمامي آنها تعلق به
يک طريقت مخفي است که فردي بنام فريتيوف شوان
رهبر آن است. اين طريقت در واقع يک فرقه صوفي
غربي است که در طول بيش از هفتاد سال موجوديت خود هيچگاه حتي نامش، مريميه، را نيز
علني نکرده است. «و بسيار سخت است کاملاً مخفي نگه داشتن همه چيز که صدها نفر در آن
دخالت داشتهاند در بيش از هفتاد سال.»
نخستين بار اندرو راولينسون،
استاد انگليسي بازنشسته ساکن فرانسه، سجويک را با چهره ديگري از شوان آشنا ميکند؛ چهرهاي بکلي متمايز با آنچه شنيده ميشود. راولينسون نويسنده کتاب آموزگاران غربي در کسوتهاي شرقي است؛ درباره غربياني
که در کسوت رهبران فرقههاي ديني شرقي، اعم از صوفي مسلمان و هندو و بودايي، جاي گرفتهاند.
از ديدگاه راولينسون،
شوان نه «صوفي زاهد بلکه شارلاتان» است که قطعاً ديگران را فريب ميدهد و شايد
خود نيز به فريبهاي خويش باور کرده است. راولينسون براي اثبات مدعايش عکسهايي از
شوان را با پست براي سجويک ميفرستد؛ عکسهايي
که شوان را در لباس رئيس قبايل سرخپوست آمريکا نشان ميدهد در حالي که دختران جوان
برهنه، که تنها بيکيني به تن دارند، او را احاطه کردهاند. در عکس ديگر، شوان برهنه
است و کلاهخود وايکينگها را به سر دارد. در ميان عکسهايي که راولينسون براي سجويک
فرستاد، نقاشي شوان از "مريم باکره" نيز وجود داشت: تابلويي از شوان که زني
را کاملاً برهنه، با اندام تناسلي نمايان، نشان ميدهد.
سجويک حيران ميشود که چرا گروهي از مهمترين نويسندگان غربي در
حوزه مطالعات اسلامي پيرو مردي هستند که يا کلاه پردار سرخپوستي بر سر ميگذارد و يا
برهنه است و چنين نقاشيهاي غيرمعمول و خلاف عرف ميکشد. [13] به اين ترتيب، آشنايي سجويک با کارهاي خلاف
عرف در فرقه مريميه آغاز ميشود؛ اعمالي که حداقل از نظر اسلامي خلاف عرف است.
[14]
سجويک ماجراي عکسها و نقاشيهاي شوان را با آلن گولد [15] مطرح
ميکند. گولد، استاد دانشگاه آمريکايي قاهره، کسي است که اوّلين بار شوان را به سجويک
معرفي کرد و کتابي از شوان به او داد. گولد دهها سال در خاورميانه زندگي ميکرد و
مکرر به عربستان سعودي ميرفت. [16] گولد با عکسها و نقاشيهاي شوان آشناست و به سجويک
ميگويد امري خلاف قاعده رخ نداده و مشکل از درک ناقص سجويک از "قاعده" است.
[17]
سجويک در سفر به ايالات متحده آمريکا براي ديدار با پروفسور حسين نصر به واشنگتن دي. سي. ميرود. در
ميان اساتيد دانشگاه آمريکايي قاهره علاقمندان به نصر را ديده و کنجکاو است او را بشناسد.
در زمان سفر از پرينستون به واشنگتن، يکي از دانشجويان سابقش در قاهره به او ميگويد:
«نصر "استاد دانشگاه در مطالعات اسلامي" است؛ مطمئن نيستم که اين [عنوان]
چيست ولي بسيار بزرگتر از استاد خشک و خالي
است، اين را فراموش نکن.» سجويک در واشنگتن اين را کاملاً حس ميکند؛ زماني که از منشي
نصر وقت ملاقات ميگيرد و سويت محل کار نصر را ميبيند که شباهتي به دفتر استاد معمولي
دانشگاه ندارد. ملاقات انجام ميشود و نصر
براي سجويک توضيح ميدهد که نظرات گنون و ديگران را نه "گنونيانيسم" بلکه
"تراديشناليسم" بايد ناميد زيرا اين نظرات را اوولا و شوان بيش از گنون
بسط دادهاند.
اين گفته نصر، بيانگر تعلق او به شوان است و تلاش براي کاستن جايگاه
بزرگ فکري گنون، که سايه بزرگ خود را بر امثال شوان و نصر افکنده، و در مقابل ارتقاء
جايگاه شوان و خود نصر. سجويک جرئت نميکند از نصر درباره عکسها و نقاشيهاي شوان
بپرسد زيرا نصر سخناني مشابه با گولد درباره "قاعده" ميگويد و توضيح ميدهد
که «هيچ چيز خلاف قاعده وجود ندارد.»
دو سال بعد سجويک به تهران ميرود و بقاياي «آکادمي مُعظم تراديشناليستي»
را ميبيند که نصر در دوران زندگي در ايران آن را اداره ميکرد و درمييابد که نصر
در ايران بسيار بيش از آمريکا نفوذ داشته، نفوذ وي حتي پس از انقلاب تداوم يافته و
وي به راستي افتخار ملاقات با «مردي بزرگ» را داشته است. [18]
منظور سجويک از «بقاياي آکادمي مُعظم تراديشناليستي نصر» انجمن شاهنشاهي فلسفه ايران است که از سال 1380 با نام مؤسسه پژوهشي حکمت و فلسفه ايران، وابسته به وزارت
فرهنگ و آموزش عالي، به فعاليت خود ادامه ميدهد.
بارون اوولا و نئوفاشيسم ايتاليا
گفتيم که نصر در ديدار با سجويک، از اوولا و
شوان بعنوان کساني نام ميبرد که بيش از گنون "تراديشناليسم" را توسعه
بخشيدند. تعلق نصر به شوان روشن است؛ ولي چرا اوولا؟
بارون جوليوس اوولا،
[19] اشرافزاده سيسيلي، هر چند پس از مطالعه آثار گنون شيفته او شد و به دوست ماسونش،
آرتورو رگيني، گفت: گنون «رهبر بيرقيب زمانه ماست»، [20]هر چند از گنون تأثير گرفت
و علاوه بر ترجمه کتاب بحران جهان مدرن گنون به ايتاليايي، در کنار ترجمه کتاب انحطاط
غرب اشپنگلر، کتاب تأثيرگذار خود را با نام
قيام عليه جهان مدرن (1934) [21] نگاشت، و هر چند، بنوشته هنسن، بعنوان برجستهترين
نماينده آراء گنون در ايتاليا شناخته ميشود، [22] ولي داراي تمايزات اساسي فکري و
اخلاقي با گنون بود:
گنون مسلماني معتقد و مقيد بود که تحول فردي از طريق مراقبه را
راه نجات غرب ميديد در حالي که اوولا به تغيير از طريق قدرت سياسي دل بسته بود. به
اين دليل، اوولا به فاشيسم ايتاليا روي آورد با اين اميد که بتواند دولت موسوليني را
به ابزار تحقق آرمانهايش بدل کند. اين تلاش به بهاي توقيف نشريه اوولا تمام شد. به
دليل اينگونه عقايد، کتاب قيام عليه جهان
مدرن و ساير آثار اوولا در دهه 1970 به يکي از منابع الهام راستگرايان افراطي و نئوفاشيستهاي
ايتاليا و بمبگذاريهاي ايشان بدل شد. بعلاوه، اوولا به جادوگري علاقمند بود و در
اين زمينه مقالاتي منتشر کرد که در سالهاي اخير به انگليسي منتشر شده است. [23] او
در دهه 1920 محفلي مخفي مرکب از 12 يا 15 نفر در پيرامونش داشت. يکي از اعضاي محفل
اوولا زني روس، اصالتاً از يهوديان لهستان، بنام
ماريا ناگلوسکا [24] بود. [25]
ناگلوسکا بعداً، در دهه 1930، در پاريس محفلي رازآميز را اداره
ميکرد که کار آن "جادوي جنسي" [26]
بود. "جادوي جنسي" به معني بهرهگيري از شهوت جنسي براي دستيابي به
قدرتهاي فراطبيعي است. ماريا ناگلوسکا در مناسک جنسي از نمادهاي شيطاني استفاده ميکرد
و خود را «زن شيطاني» ميخواند. طبق آموزههاي اين زن، شيطان را بايد بعنوان نيرويي
در درون بشر شناخت نه نيرويي خارجي، مخرب و دشمن انسان. ناگلوسکا ميگفت: «خرد در خدمت
شيطان است.» او شيطان را نماد تمايل بشر به شادي و آزادي معرفي کرده و اينگونه نوشت:
«برادرانم... انسان آزاد درون تو شيطان است و او ميخواهد از شادي جاودان بهرهمند
شوي.» [27]
بنوشته گارت مدوي، نويسنده تاريخ شيطانپرستي، ماريا ناگلوسکا در
مناسک فوق برهنه روي ميز دراز ميکشيد و مردي جامي را بر روي آلت جنسي او قرار ميداد
و چنين وردي را خطاب به ابليس ميخواند: «اي لوسيفر، ميخواهم روشن شوم با کمک زني
که ميداند چگونه به من عشق بورزد...» [28]
حرف اول و آخر Ebrahim Golestan ابراهیم گلستان
«خانه شان در اتاق های حیاط طویله "نصریه" بود. نصریه که آنوقت ها بیرون شهر در کنار کشتزارهای غربی شیراز بود خانه جلال خان بود، جلال خان پدر فریدون بود. فریدون دو سه سالی از او بزرگتر بود. از مختار، البته. اما وقتی که فریدون هفده هیجده ساله عاشق شد مختار به او قبولانید که عاشق اگر عاشق است باید سر بگذارد به بیابان، به بیغوله بگریزد، مانند قیس، قیس عامری که شد مجنون؛ حالا اگر که راه ها را نمیداند او آماده است که همراه او باشد. مجنون شدن از تو رهنما شدن از من. یک روز هر دو در رفتند.
جلال خان آدم به هر طرف روانه کرد، در اصطهبانات گیرشان آورد، آوردندشان به شهر. شهر در زبان مردم شیراز یعنی فقط شیراز. اصطهبانات را هم در همین زبان صابونات میگویند. جلال خان فریدون را نوازش کرد، مختار را با بابا و جمع خانواده شان بیرون. اما یک چند روز بعد بابا و خانواده را بخشود با این شرط که هرگز کسی پیشش از مختار اسمی هم نیاورد، دیگر. مختار بی مختار. حرف اول و آخر. همین، تمام، به کلی.
مختار دیگر جائی نداشت بخوابد، شب. و ما از این بی خبر بودیم. ما آن روزها برای مسابقه های قهرمانی کشور تمرین زیاد میکردیم، و او هر روز با ما بود. شب ها بچه ها پیش خانه مان جمع میشدند و بعد یکی دو ساعتی در خلوت خیابان ها دوهای تند و کند می کردیم یا با گام های کشیده و خمیده یا با زانوان به بالا جهنده میرفتیم، و بعد، خیس از عرق و خسته میآمدیم و بعد پخش میشدیم و میرفتیم خانه بخوابیم بی آنکه بدانیم مختار جایی برای خواب ندارد. صبح ها هم پیش از درآمدن آفتاب با دوچرخه میرفتم تا حافظیه یا سعدی، یا تا آسیاب سه تائی، بالای باغ ارم. صبحانه را گاهی همراه میبردم گاهی میآمدم به خانه میخوردم، و بعد میرفتم به مدرسه، دبیرستان. یک روز صبح که از خانه آمدم بیرون دیدم مختار روی پله سر کوچه خوابیده ست. این کوچه خصوصی ما بود که از خیابان دو پله پایین تر باریک و صاف میرفت یک بیست متری تا دم در خانه، تنها خانه در آن کوچه. بیدارش کردم گفتم "چکار میکنی اینجا؟"
گفت: "خوابیده م."
گفتم "خوابیده ی؟"
گفت "خوابیده م." و بعد گفت "دیشب دیدم که خسته مه موندم." و می خندید.
گفتم "توی کوچه؟ تا نصریه که راهی نیس."
خندید. بعد راستش را گفت.
پرسیدم "از چه وقت؟"
گفت "چن وخته."
پرسیدم "چکار میکردی؟"
خندید.
پرسیدم "حالا چکار میکنی؟"
خندید، یک جور خنده، به کمروئی.»
Ebrahim Golestan ابراهیم گلستان
Montag, 20. Mai 2013
Abonnieren
Posts (Atom)