Montag, 9. April 2012

هوشنگ ابتهاج ه. ا. سایه Hoshang Ebtehaj

           


نگاهی به کتاب "تاسیان" سایه

کتاب در بر گیرنده ی آثار غیر کلاسیک سایه از سال ١۳٢۵تا ١۳۸۰است، یعنی پنجاه و پنج سال شاعری سایه. طبیعی است که حجم کتاب با سال هایی که در پس آن است چندان تناسبی ندارد. همه ی شعرهای کوتاه و بلند سایه در این کتاب ۸۷ قطعه است که به هر سال تقریبا ۶/١قطعه شعر تعلق می گیرد. در واقع از کم حجم بودن کارنامه ی شعری شاعری چون سایه در عرصه ی شعر نیمایی باید گله کرد. اگر لطف انباشت سال های دراز نبود سایه شاعری تقریبا غیر فعال محسوب می شد. اگر بیست شعر اول کتاب را هم که چهار پاره یا از فرعیات آن هستند کم کنیم، می بینیم که سایه در عمر شاعری خود سالی یک شعر نیمایی سروده است. البته اگر غزل ها و سایر شعر های کلاسیک او را به این آمار اضافه کنیم وضع تا حدودی بهتر می شود . پیداست منتقد از این آمارگیری و تقسیم بندی هدف خاصی را پی می گیرد و الا طبیعی است که در دوران شاعری او سال هایی وجود دارد که در زمینه ی شاعری پربار و برکت است ، مثلا در سال ١۳۳۰که پر بارترین سال شاعری اوست یازده شعر و در سال ۳١ ده شعر و در سال ۳٢هفت شعر و در سال ۵۰ هفت شعر نیمایی سروده است و در سال های ۳۷ ، ۳۹ ،۴۰،۴١ ، ۴۵ ، ۴۷ ، ۴۸ ، ۵۳ ، ۵۴، ۵۵ ، ۵۶ ، ۵۹ ، ۶۰ ، ۶٢ ، ۶۴ ، ۶۵ ، ۶۷ ،۷١ ، ۷٢ ، ۷۳ ، ۷۴ ، ۷۷ ، ۷۸ ، ۷۹ هیچ شعری ثبت نشده است. به یقین او در این سال ها در زمینه های دیگری شاعری کرده است  

اما سایه از مشهورترین چهره های شعر معاصر است و برخی از شعرهای نیمایی او از چنان شهرتی برخوردارند که به مثل سایر نزدیک می شوند، مثل "برای روزنبرگ ها " [ خبر کوتاه بود/ اعدامشان کردند] یا " احساس " ، "کاروان " و ... می خواهم بگویم که پر شعری شاعران دلیل شهرت و اعتبار آنان نیست. همان طور که معروف ترین شاعر جهان "خیام" بیش از صد و بیست و هشت بیت شعر شناخته شده ندارد.   
  پنجاه و پنج سال شاعری سایه را می شود به سه دوره تقسیم کرد
  دوره ی اول از سال ١۳٢۵ تا ١۳۳۰ را در بر می گیرد   
     تا ١۳۶۶ را در بر می گیرد  دوره ی دوم از سال ١۳۳۰
 دوره ی سوم از سال ١۳۶۶ به بعد را در بر می گیرد

------------------------------

از گل های یاس تا آزار  دوره ی اول از سال ۱۳۲۵ تا ۱۳۳۰  

در این دوره که می توان به آن رمانتی سیسم سایه نام داد، به استثنای یک غزل و چهار شعر نیمایی همه ی شعرها دوبیتی پیوسته (چهارپاره) هستند که در چند شعر در مصراع آخر بندها از رعایت تساوی طولی مصراع تخطی شده است. چیزی که بیشتر در شعر شاعرانی چون توللی دیده می شد نه نیما [ گرچه نیما هم گاهی چهار پاره سروده است ] فرق عمده ی این نوع شعر با قالب نیمایی آن است که در آن قافیه جایگاه ثابتی دارد و شاعر نباید از آن تخطی کند. در حالی که در شعر نیمایی قافیه تابع ضرورت های موقعیتی شاعر است و به طور طبیعی در جاهایی ظاهر می شود [یا باید ظاهر شود ] که شاعر احساس نیاز می کند 

در این دوران، شاعر هم به ضرورت سنی، [ نخستین شعر آن در نوزده سالگی و آخرینش در بیست و چهار سالگی سروده شده است ] و هم به دلیل فضای غالب شعر آن روز و هم به دلیل عدم آشنایی دقیقش با فضای شعری نیما و آنچه در آن دوران شاعران نیمایی وظیفه ی شعر و شاعر می دانستند، بیشتر به عشق می‌پردازد، آن هم نوع خاصی از عشق جسمانی که با اغراق های عاطفی و خیال ورزی های شعر رمانتیک همراه است. در این شعرها جز سلامت زبان، خیال و اعتدال در استفاده از اجزا و عناصر شعر که سایه ای از بزرگی سایه ی امروز را نشان می دهد، چیز خاصی که قابل توجه باشد وجود ندارد

چیست اندیشه ی من ؟ ... عشق خیال آشوبی
که به بازیم گرفته ست به بیداری و خواب
می نماید به من شیفته دل رخ به فریب
می رباید ز تن خسته ی من طاقت و تاب

آنچه من دارم از او ، هست خیالی که ز دور
چهره برتافته در آینه ی خاطر من
همچو مهتاب که نتوانی اش آورد به چنگ
دور از دست تمنای من و در بر من

حتی در جایی هم که به موضوع دیگری جز عشق می پردازد باز این عشق رمانتیک گریبان شاعر را رها نمی کند، مثل شعرهای "مرگ روز" و "ژاله". حتی زمانی هم که قالب عوض می کند و از چهار پاره به شعر نیمایی پرواز می کند تا مدتی نمی تواند دامن از چنگال مفاهیم شعر و نگرش رمانتیک برهاند. به چند مصرع از شعر "بر سنگ چشم او" توجه کنید

بر سر گوری که روزی بود آتشگاه عشق
وز لهیب آرزویی روشن و خوش تاب
شعله می افراشت،
وینک از خاکستری پوشیده
کز وی جز خموشی چشم نتوان داشت
می چکد اشک نگاهم تلخ
می چکد اشک نگاهم نیز در آن جام زهرآگین
کز شراب بوسه لبریز است

در این دوران بهترین کار او شعر "پرده افتاد" است که نشان می دهد شاعر تلاش می کند خود را از سلطه‌ی یک روش خاص شاعری برهاند و به وادی های تازه گام بگذارد

پرده افتاد
صحنه خاموش
آسمان و زمین مانده مدهوش
نقش ها، رنگ ها، چون مه و دود
رفته بر باد
مانده در پرده ی گوش
رقص خاموش فریاد

ویژگی های شعر این دوره ی سایه را می‌توان چنین خلاصه کرد

  زبان شعر معتدل و فصیح و ادیبانه است و در صرف و نحو آن حرکات رادیکال نو آورانه که گاهی برای شاعران جوان جذاب است، دیده نمی شود. می توان تصور کرد که اگر این آرامش و فصاحت، پایه‌ی زبان او نبود، بعد ها در غزل به زبانی که دست یافت نمی توانست دست بیابد. در واقع سایه ای از زبان سایه ی امروز را در این زبان می توان مشاهده کرد

باز واشد ز چشمه ی نوشی
همچو باران زلال ناز و نگاه
باز در جام جان من سر داد
همچو مهتاب باده ای دلخواه

  زیبایی شناسی او محتاط و محافظه کار است و از تشبیه های بلیغ اضافی فراتر نمی رود. اگرچه در تصاویر گاهی حرکت و زندگی هست ولی این یک ویژگی عمومی نیست. با این وجود زیبایی شناسی او همراه خیالی مهربان و صمیمی مخاطب شعر را تحت تاثیر قرار می دهد

دختری خوابیده در مهتاب
چون گل نیلوفری بر آب
خواب می بیند
خواب می بیند که بیمار است دلدارش

  شعر او جز در شعرهای "مرگ روز " ، "ژاله " و "پرده افتاد" درونمایه ی واحدی دارد که عشق است بدان گونه که در آغاز جوانی خود را با اهمیت ترین موضوع هستی نشان می دهد

   دوره ی دوم از١۳۳۰تا ١۳۶۶
دوره ی ارغوان
در واقع نخستین شعر نیمایی تمام عیار سایه "شبگیر" است که در آن علاوه بر شکستن قالب و تساوی طولی مصراع ها، برای اولین بار نگرش شاعر به جهان پیرامون تغییر می کند و در جهت طرح یک مشکل اجتماعی و سیاسی، "نماد"های نیما مثل "شب ، همسایه ، خروس ،سحر" مورد استفاده قرار می گیرد و نحو زبان هم به زبان نیما نزدیک می شود، بی آنکه در مقابل زبان نیما شیفتگی و بی اختیاری از خود نشان دهد

دیگر این پنجره بگشای که من
به ستوه آمدم از این شب تنگ
دیرگاهی است که در خانه ی همسایه ی من خوانده خروس
وین شب تلخ عبوس
می فشارد به دلم پای درنگ


همچنین زیبایی شناسی شاعر تحول عمیقی را نشان می دهد. ترکیب هایی مثل "شب تنگ " ، "شب تلخ و عبوس" ، " اخترشب تابی که که گرم می سوزد"، "دل خونین سحر"، "زنگ فسوس"، و استفاده از عنصر حس آمیزی مثل "بانگ دلاویز نرم" برای نخستین بار در شعر شاعر خود را نشان می دهند و جا می افتند. واقعیت آن است که "شبگیر" نقطه ی آغاز بزرگی سایه است
در عین حال از نظر محتوایی نیز شعر او خود را از دسترس آرزوهای فردی و احساسات فردگرایانه دور ساخته، وارد یک فضای یک فضای اجتماعی وسیع می گردد، و به آرزو هایی دل می بندد که انسان آن روز و همیشه، به خاطر آن ها از تحمل درد و ایثار برترین داشته هایش خود داری نمی کرد و نمی کند. آرزوهایی که گستره ی آن ها به وسعت کیفیت زندگی انسان ها در این کره ی خاکی است. آرزوهایی که در سینه ی مبارزان و قهرمانان می طپد و با خون آنان فوران می کند

در این دوره ی شعری که با "شبگیر" آغاز می شود و با" ارغوان" به پایان می رسد پنجاه و پنج قطعه شعر وجود دارد که جز قطعات " نیلوفر" و "دیوار" و "قصه" که عاشقانه اند، و "مرجان"و "گریه ی سیب " که تاملی شاعرانه اند، و "زمین"- یک اثر استثنایی در ستایش مادیت جهان- و "کن فیکون" و "خواب"، بقیه ی شعرها سیاسی هستند و بر زمینه ای از امید و شکیب جریان می یابند. در همین جاست که شاعر با مردم خود پیمان عشق می بندد واز آن عشقی که در دوره ی اول در شعرش جریان داشت دوری می کند
شعر مشهور "کاروان" مبتنی برهمین نگرش اوست. این که از نظر امروزیان چنین امری پسندیده است یا نه، اهمیتی ندارد. این شعر نشان می دهد که در آن دوران عشق به آرمان های عمومی و خوشبختی اجتماعی بر آرزوهای فردی و فردگرایی بی آرزویی که این روزها رایج است، غلبه داشت و شاعر تحت تاثیر چنین نگاهی محبوب زیبای خود را که در عین حال در صف یاران او نیست، ترک می کند تا در خدمت امری عمومی باشد. او مبارزه در جهت بهبود زندگی "هزار دختر بافنده را که با سر انگشت های زخمی در قفس تنگ کارگاه های بافندگی" جان می کنند، به تماشای "رقص سر انگشت های زیبای معشوقه بر ساز " ترجیح می دهد و پیمانی میان او و آرمان های اجتماعی اش بسته می شود که گذر زمان خدشه ای در آن وارد نکرده است

زیباست رقص ناز سر انگشت های تو
اما هزار دختر بافنده این زمان
با چرک و خون زخم سر انگشت هایشان
جان می کنند و در قفس تنگ کارگاه
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا

این پیمان که پیش از آن با شعر " ای فردا " شکل گرفته بود، با ستایش رهایی و آزادی اجتماعی و تحمل اضطراب ها و از دادن یاران و همراهان در جریان زمان در می آمیزد و بی آن که اسیر یأس شود، بر از دست رفتن یاران مویه می کند، چه در عرصه ی ملی چه در عرصه ی بین المللی . شعر های برای "روزنبرگ ها" ، "هفتمین اختر این صبح سیاه" ، "مرثیه ی جنگل" ، "صبوحی" ، "سروستان" ، "کیوان ستاره بود" مستقیما تحت تاثیر جان باختن مبارزانی سروده شده اند که همچون شاعر به آزادی و سعادت اجتماعی عشق می ورزیدند. گرچه بقیه ی شعرهای او هم در همین راستا هستند. او در اسفند ماه سال ۵۷ پس از سقوط دیکتاتوری پهلوی در شعری به نام "آزادی" با آزادی زمزمه و درد دلی دارد شنیدنی و خواندنی

ای شادی
آزادی
ای شادی آزادی
روزی که تو باز آیی
با این دل غم پرورد
من با تو چه خواهم کرد ؟
...............
وقتی که زبان از لب می ترسید
وقتی که قلم از کاغذ شک داشت
حتی ، حافظه از وحشت در خواب سخن گفتن می آشفت
ما نام تو را در دل
چون نقشی بر یاقوت
می کندیم
وقتی که در آن کوچه ی تاریکی
شب از پی شب می رفت
و هول سکوتش را
بر پنجره ی بسته فرو می ریخت
ما بانگ تو را با فوران خون
چون سنگی در مرداب
بر بام و در افکندیم
..................
در مدرسه ، در بازار
در مسجد ، در میدان
در زندان ، در زنجیر
ما نام تو را زمزمه می کردیم
آزادی
آزادی
آزادی

آری او بر زمینه ای پای می فشارد که بشر از دورترین زمان ها بر آن پای فشرده است، از دورترین زمان و دورترین زمین. انسان به آزادی، صلح، عدالت اجتماعی و رفاه عمومی همیشه عشق ورزیده است و خواهد ورزید، هر چند این امر برای برخی کسان قابل تحمل نیست، اما این متعالی ترین معنی زندگی است و همه ی عمر سایه صرف عشق ورزی صمیمانه به این امور شده است. امیدی که در شعرهایش مبلغ آن است حتی اگر به خواب شبیه باشد، زیبا و آموختنی است. انسان بی امید سنگی بیش نیست. انسان بی امید از آرزو خالی می شود و انسان بی آرزو شوره زاری است که از آن بذری جوانه نمی زند. بدون امید زیبایی ها می میرند. انسان برای زیبایی زنده است حتی اگر آن زیبایی توهمی بیش نباشد

من به عهدی که بدی مقبول
و توانایی دانایی ست
با تو از خوبی می گویم
از تو دانایی می جویم
خوب من! دانایی را بنشان برتخت
و توانایی را حلقه به گوشش کن

من به عهدی که وفاداری
داستانی ست ملال آور
و ابلهی نیست دگر، افسوس
داشتن جنگ برادرها را باور
آشتی را
به امیدی که خرد فرمان خواهد راند
می کنم تلقین

در همین دوره و در کنار این شعرها، آثار دیگری آفریده می شوند که اگرچه به مسائل دیگری می پردازند، با نگرش اصلی شاعر تناقضی ندارند؛ بلکه درست در جهت امید و فلسفه ای هستند که برای او جذاب است، مثل شعر "زمین" که خود از برجسته ترین آثار شعری نیمایی است و برای نخستین بار شاعری در زبان فارسی زمین را مورد ستایش و تکریم قرار می دهد، زمینی که همیشه متهم به آزمندی و آدمی خواری بوده است و هیچگاه هم از این کار سیر نمی شده است، زمینی که شاعران برآن پای می نهادند و از شیره ی جانش می خوردند و یک نظر به سوی آن نمی انداختند و اگر هم می انداختند آن را چنین تصویر می کردند

مست است زمین زیرا خورده است به جای می
در کاس سر هرمز خون دل نوشروان
حتی شاعر معاصر ما هم نگاهش تفاوتی با خاقانی ندارد
آن گورهای نکنده با التهابی مکنده
خود چشم های زمین است مانده به راه من و تو
ساعد باقری
این جاست که تفاوت نگاه سایه را می بینیم. این آغاز تغییر نگاه شاعران به زمین است

ای مادر، ای زمین
امروز این منم که ستایشگر توام
از توست ریشه و رگ و خون و خروش من
فرزند حقگزارتو و شاکر توام
.........................
فرزند بد سگالی اگر چون حرامیان
بر حرمت تو تاخت
هرگز تهی نشد دلت از مهر مادری
با جمله ناسپاسی فرزند بی شناخت
................
به هر حال این دسته از آثار سایه در مقایسه با آثاری که تحت تاثیر مسائل روز سروده شده اند، از ارزش‌های هنری والایی برخوردار اند و جوهر شعری در آنها زلالتر و جذاب تر است، مثل "برنده می داند" ، "گریه ی سیب"، " بیرون شد از گمار"
حال که به پایان این بخش از شعرهای سایه نزدیک می شویم اشاره به شعر "ارغوان" که از زیباترین حبسیه های زبان فارسی است، خالی از لطف نیست. در این شعر که شاعر طی آن با درخت ارغوان حیاط خانه اش سخن می گوید، تصویرهای تکان دهنده ای از زندان ارائه می شود

من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آنچنان نزدیک است
که چو برمی کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند

اما در این شعر ارغوان، تنها ارغوان نیست بلکه همانا ایمان شاعر است. ایمانی که در سینه ها مثله می شد. ایمانی که همه می کوشیدند آن را وادار به تسلیم کنند و چه جانها که در راه آن عطای زیستن بی ریشه را به لقای آن بخشیدند. به هر حال ارغوان نماد تمام آن چیزهایی است که شاعر به آن ها عشق می ورزد و از آن ها دورش داشته اند. ارغوان فراقنامه ی عاشقی است که از کنار معشوقش در ربوده اند و اینک می نالد

اندرین گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطر من
گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دل من که چنین خون آلود
هردم از دیده فرو می ریزد

این ارغوان "همزاد جدا مانده ی" شاعر است یعنی معشوقه، یعنی هر آنچه که او به آن عشق می ورزد. این ارغوان همان "گالیا" ست، همان "سرو" است که محبوبه ی غزل های اوست، همان آزادی است، همان پیر و محبوب دانایی است که به پرسش های بی پاسخ او باید جواب دهد
ارغوان  
این چه رازی است که هربار بهار
با عزای دل ما می آید ؟

این جا پرسش هست اما پشیمانی نیست. طبیعت او نمی پذیرد که تن به یأس و ندامت بسپارد. انتظار و اضطراب هست اما یأس و خوابزدگی نه

ارغوان، بیرق گلگون بهار
تو بر افراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش


ویژگی های شعری این دوره از شعر سایه می توان چنین خلاصه کرد

١- شعر از حیث درونمایه کاملا متحول شده است. شعر عاشقانه ی دوره ی اول جای خود را به شعر اجتماعی و سیاسی داده است و در دو شعر عاشقانه‌ی "نیلوفر" و" دیوار " هم نوع نگاه سایه به عشق کاملا تغییر کرده است
٢- زبان شعر روزآمدتر و پخته تر شده است. برای مقایسه ی این دو زبان به دو بند زیر توجه کنید. اولی از دوره ی اول و دومی از دوره ی دوم شعر های سایه انتخاب شده است

ای باد به کوی من چه پویی؟
آزار دل مرا چه جویی؟
زان دختر شوخ چشم طناز
با من سخنی دگر نگویی

دیگر این پنجره بگشای که من
به ستوه آمدم از این شب تنگ
دیرگاهی ست که در خانه ی همسایه ی من خوانده خروس
وین شب تلخ و عبوس
می فشارد به دلم پای درنگ

البته فرق بین این دو زبان آشکارتر از آن است که بخواهیم روی آن بحث کنیم، اما ناگزیر از گفتن این نکته ایم که اصولا سایه در کاربرد زبان محافظه کار تر از نیماست و ناتراشیدگی های نحوی و صرفی را به صرف تازگی و نو بودن آن نمی پذیرد و دل باخته ی زبان تراش خورده و معتدل شعر فارسی است. در واقع این حرف اخوان ثالث که "او می کوشد بین تبریز و یوش برای خود خانه ای بناکند" سخن نادقیقی نیست. این امر بخصوص در عرصه ی زبان بارز و آشکار است و به ندرت در شعر او به مصرع هایی نظیر[با نواهایی به هم پیچیده زیر بارش باران / با خود او را زیر لب نجواست ] برخورد می کنیم که نحو زبان میل به خروج از نرم های خودش داشته باشد. در عین حال ایجاز متعادلی که در اکثر شعرهای او به چشم می خورد به تاثیر گذاری زبان او کمک کرده است

بر داشت آسمان را
چون کاسه ای کبود
و صبح سرخ را
لاجرعه سرکشید

  از حیث زیبایی شناسی و کیفیت کاربرد عناصر شعری موارد زیر قابل توجه است
با اینکه در شعر سایه هم مثل دیگران نمادهای رایج شعر نیمایی حضور دارند ولی این حضور چندان پر رنگ نیست. به خصوص در جایی که شاعر به سوی موضوعات روز کشیده می شود، هر چه بیشتر از نمادگرایی دوری می کند. در عوض هر قدر از مسائل روز دور می شود و به مسائل روزگار می پردازد نمادها پررنگ می شوند. به شعرهای" شبگیر، ناقوس ، در زنجیر" و.... توجه کنید. در عوض در شعرهایی مثل "به ناظم حکمت ، بر سواد سنگفرش راه ، مرگ دیگر، برای روزنبرگ ها ، کاروان ، هفتمین اختر این صبح ، دیباچه ی خون " و ... به صورت مستقیم بدون استفاده از پوشش نمادها به سوی موضوع موردعلاقه اش حرکت کرده است. شاید از این جهت است که بعضی از این شعرها در زمان های خود بسیار معروف شده اند و امروز هم جزئی از خاطره ی شعری همنسلان شاعر هستند
سایه در استفاده از آرایه های شعری هم جانب تعادل را می گیرد. در هیچیک از شعرهای نیمایی او صنعتگری شاعر خود را به رخ نمی کشد، بلکه آرام با سکوتی متعادل همچون خود شاعر تاثیر خود را در ذهن و جان خواننده و شنونده تعمیق می کند و بی آنکه انسان احساس کند ناگهان متوجه می شود مصرع هایی را از سایه زمزمه می کند. استفاده ی طبیعی از تناسب ها، تضادها، تشبیه ها، استعاره ها و تشخیص ها بر تاثیرگذاری شعر او افزوده است

آری ز درون این شب تاریک
ای فردا من سوی تو می رانم
رنج است و درنگ نیست می تازم
مرگ است و شکست نیست می دانم
آبستن فتح ماست این پیکار


در بگشائید
شمع بیارید
عود بسوزید
پرده به یک سو زنید از رخ مهتاب

سایه در استفاده از تشبیه جانبدار سادگی و صمیمیت تشبیه هاست و اصراری ندارد که از نوع خاصی از تشبیه (مثلا تشبیه بلیغ ) استفاده کند. تشبیه های او غالبا ساده و ملموس اند و جز موارد استثنایی مثل "رقص رنگین شکفتن و خروس تجربه" مشبه‌به های او زنده اند یا مادی و محسوس. مثل "دخترخورشید، رقاصه ی صبح طلایی، چشمه ی خورشید، گل آبی صبح، گل های نفرین، تنور قلب، جنگل انبوه مژگان، سراپرده ی تماشا"، و یا از تشبیه های بلیغ اسنادی استفاده می کند

سلام برتو که چشم تو گاهواره ی روز
سلام بر تو که دست تو آشیانه ی مهر
سلام بر تو که روی تو روشنایی ماست

ای جنگل، ای شب
ای بی ستاره
خورشید تاریک
اشک سیاه کهکشان های گسسته
آیینه ی دیرینه ی زنگار بسته

به همین ترتیب او از استعاره ها بخصوص استعاره های مکنیه ای که مشبه به آن ها انسان است استفاده می کند و با جان بخشی به عناصر بی جان و شخصیت دادن به غیر انسان تصویر های خود را جاندار و پویا می سازد

ای جنگل، ای داد
از آشیانت بوی خون می آورد باد

سایه ها زیر درختان در غروب سبز می گریند
شاخه ها چشم انتظار سر گذشت ابر
شاخه ای بر پنجره انگشت می ساید
اشک باران می چکد بر شیشه ی تاریک

 درونمایه ی شعر: همان طور که پیش از این هم اشاره شد این دوره، دوره ی شعر سیاسی سایه است. او تحت تاثیر رویدادهای اجتماعی و سیاسی دوران خود شعر هایش را می سراید. در این دوره او کمتر به سراغ امور اجتماعی می رود. شعر او با استفاده از زبان و تخیل تاثیر گذارش یک راست به سراغ هدف های فکری خود می رود. حتی در شعری مثل "من به باغ گل سرخ" یا "زمین" در نهایت او یک شاعر سیاسی است و نمی تواند چشم بر رنج های انسان روزگار خود فرو بندد و عاملان آن را نبیند. او همیشه در کنار رنجدیدگان و زحمتکشان می ایستد و تاوان آن را هم می پردازد

  دوره ی سوم از سال ١۳۶۶ به بعد  دوره ی شعر اجتماعی سایه  

این دوره از شعر سایه، دوران شکوه اوست. اینجا محل سر فرود آوردن است نه موشکافی کردن. دقت ها ما را به وادی هایی می کشانند که الماس ها بر هم انباشته شده اند  
بین "ارغوان " (آخرین شعر دوره ی قبل ) و "کوچ " (نخستین شعر این دوره ) سه سال فاصله است . ارغوان در زندان سروده شده است و کوچ در غربت. ارغوان با تمام شوری که دارد افت و خیز هایش نشان دهنده ی وضعیت اضطراب آلود شاعر است. زبان در ارغوان گاهی از عادت های زبانی سایه کم می آورد و برخی تصاویر آن خود را به کلیشه می زنند. اما کوچ شعر کوتاهی است که همه ی بلندی قامت انتظار، انتظار و انتظار را بیان می کند: انتظار بازگشت به زاد گاه. در این حال زبان در این فاصله ی سه ساله التهابات خود راترک کرده و به یک آرامش و همواری غریبی رسیده است، مثل آبی که آرامش آن و موج های سربه راهش نشانه عمق هولناک آن است  

نقشی که باران می زند بر خاک
خطی پریشان،
از سرگذشت تیره ی ابر است
ابری که سرگردان به کوه و دشت می راند
تا خود کدامین جویبارش خرد
روزی به دریا باز گرداند

سایه در شعر نیمایی بعد از "ارغوان" سایه می شود. سایه ای که در غزل دیده می شود، آنچه در دهه ی پنجاه در زبان غزل سایه اتفاق افتاد، در شعر نو از سال ۶۶ روی می دهد. زبانی نرم، هموار، عمیق و موجز که هیچ نکته ای از آن از اصول شاعر خارج نمی شود و درونمایه ای انسانی، انسانی و عمیق را بر دوش می کشد. این درونمایه مخالف و نافی درونمایه ی دوره ی قبل نیست بلکه سایه با رهاشدن از التهابات سیاسی به یک کمال بی بدیل می رسد که ته رنگی از عرفان ایرانی را در زمینه ی انسان دوستی معاصر او می توان دید

اینجا دوره ی شاهکارهای سایه است در عرصه ی شعر نیمایی. حتی شعرهایی مثل" زمین و بوسه " که در نوع خود از بهترین نمونه های شعر نیمایی هستند در مقایسه با شعرهای "زندگی ، میراث ، بخصوص آواز غم ، تصویر و کوچ " رنگ می بازند  
او اینجا هم برآرزوی سعادت انسان پای می فشارد و بر جان باختگان راه آن می موید، اما این سایه دیگر آن شاعری نیست که خود را به رخ آزادی می کشید که در راه تو چنین کردیم و چه ها دیدیم. این سایه بر وظیفه ی آرزومندی خود پای می فشرد با خضوعی زیبا . آنجا اگر غرور هست اینجا همه همواری و فروتنی است. فروتنی بی تسلیم و خضوع خالی از وحشت  

زمان بی کرانه را
تو باشمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی است این درنگ درد و رنج
به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ می زند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش

با آرزوی عمر دراز برای شاعر تا بر پر باری شعر فارسی بیفزاید

----

 "تاسه" در لغت به معنی "اندوه و ملالت" است. این لغت در فرهنگ های جهانگیری، برهان قاطع، غیاث اللغاث به همین معنی آمده است و صاحب صحاح الفرس آن را "فشردن گلو باشد از ملالت یا سیری " معنی کرده و آن را با "تالواسه" برابر دانسته است و بیت زیر را از سوزنی سمرقندی شاهد آورده است  
در این جهان که سرای غم است و تاسه و تاب
چو کاسه بر سر آبیم و تیره دل چو سراب
در لغت نامه ی دهخدا ذیل "تاسه" ضمن برشمردن معانی آن آمده است: "دکتر معین در حاشیه ی برهان آرد: "گورانی "تاسه" انتظار آمیخته به بی قراری ، گیلکی"تاسیان"اندوه در نتیجه ی سفر عزیزی". پس تاسیان در واقع گیلکی تاسه است که هنوز هم رایج است و سایه آن را به عنوان نام آثار نیمایی اش برگزیده است و به نظر من اسم با مسمایی است ،چرا که شعر سایه در ابعاد وسیعی غمنامه ی عزیزان رفته است

ه. ا. سایه
٢۰۴ صفحه
انتشارات کارنامه
سعید سلطانی طارمی : تاسیان سایه
***
منبع: سایت دینگ دانگ مجله تخصصی شعر آزاد نیمایی
 ***


  صداي مردم _ 1387-03-09
 


   

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen