A Kurdish refugee, March 91 |
Untrustful and shy. A village girl from Sheyda, between Qurveh and Bijar |
Kurdish women with different head bands from various Kurdish |
Women baking Saji bread, a village near Banah |
A view of the yard in a village house located on the east of Sanandaj |
Three old man in their traditiional dress Rank-o-Chwkhah, Hajij village |
A Kurdish villager on his way to Hajij in the Hawraman districht |
A view of the terraced, mountain village of Galein Zhavroud districht |
A view of the mountains with a forest of oak and mountain almond around Divanznau village |
Map Of The Region Kurdistan |
آنچه خواهد آمد نه افسانه قومی است که قرنها برای استقلال جنگیده، و نه داستان قهرمانیهای مردمی عاشق قهرمانان و نه مرثیه خلقی که با توهم پیروزی با تفنگ زاییده شده است. تنها روایتی ساده از مردمی است که نه بیگانه اند و آشتی ناپذیر و نه آشنای خاموش فراموش شده. سخن از آنان است که هرگز تقسیمهای سیاسی که سرزمینشان را گسیخته میخواست نپذیرفتند و بر پاره خاک باستانی خویش برای حفظ هویت خود پای فشرده اند. کردستان سرزمینی باستانی با کوههای بلند، جلگههای حاصلخیز، گذر گاههای صعب العبور و درههایی با رود خانه هایی در اعماق است که زمستانهای سرد و تابستانهای معتدل دارد. و جایگاه مردمی پر تکاپو که از سپیده دم تاریخ با امواج مهاجرت اقوام هند و ایرانی در جبال زاگرس ماوا گرفتند با بومیان در آمیختند و ماندگار شدند. مردمانی که سلوکیها ، پارت ها، ساسانیان و در قرون وسطی خلفای عرب، مهاجمین مغول و اتابانهای ترک بر ایشان تاختند. سلاطین بسیاری آنان را در طوایف بزرگ به سرزمینهای دیگر کوچانده ، سرکوب کرده و به انقیاد در آوردند و سرانجام تقسیمات سیاسی در قرن نوزدهم و بیستم آنان را در میان پنج کشور ایران ، ترکیه ، عراق ، سوریه و اتحاد شوروی پراکنده ساخت. کرد را در زمینه تاریخی و نبردها استوار تا پای جان ایستاده ، میتوان شناخت. --روح کرد انعکاس طبیعت است. --این روح در بقایای جنگلهای قدیمی و بلوط زارها و درختان تک افتاده بادام تلخ و پسته وحشی، در جنگلی از درختان و درختچههای بلوط، مازو، زبان گنچشک، و گردو است. --این روح در آفتاب زرین سرزمین او، در دشتها و جلگههای محصور در حصار کوهها و در درههای سبز و کوهستانهای برف پوش صعب العبور است. --این روح در پرستشگاهی است همنوا با طبیعت بی قبه و بار گاهی ، معبدی شایسته ارواح آزاده یی که از حصار گریزانند. --در نوای چوپانی است که ترانه یی کهن میخواند، در آواز دسته جمعی درو گران و در طنین آوازهای کوچ در درههای صعب و سنگلاخ ، در دشتی است پوشیده از صدها تکه رنگین بهم پیوسته که جای جای روستاهای تک افتاده بر تنش میآساید ، در روستایی است، خوابیده در مه صبح گاهی در پناه صخره ، یا بر تن تپّه یی ، با کلبههای اخرایی رنگ و مخروطهایی از کوشه لان، (تاپاله). --در بازار شلوغ شهری تب آلوده. --در قاب عکسی از اعضای پراکنده خانوادهای که تاریخچه زنده ساکنان خانه است. خانوادهای که جنگ آنان را آواره کرده ، قابی با مردان و زنان کرد که همبستگیشان را تا آخر هر جای دنیا با خود میبرند. --در سفا لینههای غریبی است که زنی دور از انظار و با دستانی فرسوده از کار ، در تنوری که خود ساخته میپزد ، چونان مادر نخستین در ماقبل تاریخ بشر که مجسمههای سفا لین مقدسین طایفه را از انظار پنهان میداشت. --در پرستش ایزد نور است با دف و رقص و ذکر! در صدایی جادویی به قدمت روح بشر ، که از دف بر میخیزد ، صدایی که با ضرب آهنگی پر تپش همه را به میدان فرا میخواند تا با دستهای گشوده، موی افشان و پای کوبان درد و جسم آدمی را به سخره گیرند ، دشنهای در شکم فرو برند و لب را با خنجری بدوزند تا خلق بداند که انسان آزاده به کالبد انسانی خویش ، نه ، تواند گفت ، روح این دیار در دهل و کرنای عروسی است که گویی فریاد میزند
سیاه پوشان سیا از تن بر کنید
تن خویش به ارغوان جامه بپوشانید
سر بندی رنگین و شالی زیبا بپوشید
مباد که دشمن گمان برد عزای ما را پایانی نیست
برای عزیزان از دست رفته موی کم کنید
تا صدای ناله در آهنگ زندگی محو شود
و از یاد نرود که سرزمین ما جاودانه است
نصرالله کسرائیان / زیبا عرشی ۱۳۷۲
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen