غزل شعر زمان ما نیست
این حکم اول ماست، و حکم آخر نیز
سالها پیش از این شاعری پر مایه بر آن شد که لغتنامه خاص غزل را پر بارتر کند و زبان محاوره روزمره را به باروی غزل راه ورود دهد. ابتدا کارش گرفت؛ چرا که از کوچه آغاز کرده بود و رادیو، و از مایههای "بیات تهران
با دیگران خوری می و با ما تلو تلو
فریاد هر چه بچه خوب سرش بشو
اما همین که دامنه نام آوری شعر گسترش یافت و کار به چاپ مجموعه غزلیات کشید، -نه! دیگر آن جا غولها خفته بودند. همان چند غول انگشت شمار که، مهذالک تعدادشان برای شکست آوردن به چنین یورشهایی کافی است! غزل، ابزار خاص خودش را دارد. گمرک در کار است و جواز
زبان همراه زمان پیش میرود و گسترش مییابد. اما غزل؟ نه! در غزل هیچ چیز از کاروان تندتر نمیرود. ماشین در محدوده غزل راه ندارد و در آن جا آخرین وسیله نقلیه کجاوه و محمل است.
محمل بدار ای ساربان
تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان
گویی روانم میرود
سعدی ۷۵۰ سال پیش
خاکستری به جای در این دشت تیر ماند
چاووش خواند و از خم ره کاروان گذشت
"رحمانی، شاعر همعصر ما"
******
اگر شعری را بتوان مصور کرد، برای غزل، تنها دست به دامن مینیاتور میتوان شد. مساله در این نیست که برای آقای رهی یا دیگر دوستان شاعر ما میان هنر نمایی و "شاعری" در مرزهای "استقبال" و "بدرقه" و "اقتفا" و چه و چه محدود شود؛ بل مساله در این است که متأسفانه دیگر عصر مینیاتور گذشته است.
ببینید این بیت حافظ
با یاد نرگست، سر سودایی، از ملال
همچون بنفشه بر سر زانو نهاده ایم
چه ساده و چه گویا میتواند از برای مینیاتور، از برای نقاشی رایج عصر حافظ، موضوع و منبع الهام قرار گیرد: و نقاش چه ساده و چه آسان میتواند با یاری قدرت القایی که در بیت حافظ هست، کنج تنهایی شاعر را در پرده یی تصویر کند؛ کما این که با خواندن آن نیز میتوان پرده مینیاتور را در نظر مجسم کرد. اما این بیت رهی را اگر بخواهیم با کاریکاتور - که نقاش روح عصر ماست - نشان دهیم، حاصل کار به هیچ وجه "اثری شاعرانه" از آب در نخواهد آمد.
بیت رهی معیری این است
با یاد رنگ و بوی تو ،ای نو بهار عشق
همچون بنفشه سر به گریبان کشیده ام
و تصویری را هم که کاریکاتوریست میتواند از مفهوم بیت ارائه دهد، لابد همین است که در این جا میبینید.
آنچه مسلم است، در این جا نه شاعر و نه کاریکاتوریست، هیچ یک، قصد شوخی نداشتهاند. و در صورت لزوم، میتواند دیگر آثاری را که اردشیر برای اشعار مختلف شاعران امروز تهیه کرده است شاهد آورد. با این همه نباید تصور شود که من خواستهام اختلاف نتیجه "مسخره آمیز" حاصل از این مقایسه را معلول همان حکم ثابت نشده ابتدای مقاله قلمداد کنم که: غزل، شعر زمان ما نیست. اگر سعدی غزل را برای ارائه "ادبیات" خویش [ و نه به زعم بعض مدعیان: شخصیت شاعرانه خود ] مناسب یافته است؛ اگر در همان عصر، ملای رومی برای دست فشانیها و پایکوبیها و به هر تقدیر برای بیان هیجانات عاشقانه درویشانه خود "نوعی از غزل" را [ شاید -دانسته یا ندانسته- بیشتر به خاطر تداعیهای ریتمیک آن ] مناسب تشخیص داده بود، و اگر قرنی پس از این دو، آن اعجوبه رند هم این قالب و فرم را از برای بیان "خود" کافی و وافی یافت؛ هیچ یک اینها سبب نمیشود که استاد فرات نیز - همچنان که آقای رهی و شرکا- غزل را تنها وسیله بیان ما فی الضمیر بشناسد.
شتر را خطا گرفتند، گفت
خطا بر بزرگان سزاوار نیست
عباس فرات
*****
شعر، والاترین هنرهاست، شاه هنرهاست.
دیده اید تختههایی را که به ابعاد مختلف بریده در جعبه یی قرار دادهاند و به عنوان نوعی بازیچه که سبب تقویت ذهن و فراست کودک میشود در بازیچه فروشیها میفروشند؟
اگر دیده باشید، نیز دیدهاید که در قوطی این تختهها دفترچهیی چاپی هم نهاده اند که در آن، نقش انواع خانههایی که میتوان به وسیله این تختههای بریده رنگین بنا کرد به چاپ رسیده. من هر گاه به این بازیچه مینگرم به یاد "فرمول"هایی میافتم که "گنجینه ادبیات فارسی" را بنا نهاده است: ذره و خورشید، شمع و باد، وآه و آینه: -همان تختههای بریده و از پیش آماده یی که قبلا به عرض رسید، بی کوچکترین محل اعرابی برای خود آن انسان والایی که مینشیند تا لقب "معمار روح بشر" را از این رهگذر توجیه کند.
این چیست؟ - کلاهتان را قاضی کنید و وجدانتان را حکم قرار دهید: اگر یکی بگوید حل جدولهای کلمات متقاطع - به خاطر کمکی که محتملا به بالا بردن سطح معلومات عمومی شخص میکند -به تنظیم آن اسناد بیکاری برتری دارد، خاطر شریفتان مکدر میشود؟
یک شاعر فرانسوی (یا به قول آن متفکر اسپانیایی: "یک شاعر بدبخت و ناتوان فرانسوی") کلمات قصاری صادر کرده است که تا بیست سی سال پیش از این، در نظر اکثریت شاعران ما، به حقیقت آن چیزی از یک "آیه" نداشت و بسا که خدا میداند تا چقدر سال یا قرن پس از این هم گروهی بی شمار به خاطر همین "آیه" در اعداد پیروانش باقی بمانند.
آیه را میآورم
"مصراع اول، هدیه خدایان است"
برای خدایان بسیار متاسف باید بود
طی قرنهای متمادی، خدایانی که مصرعهای اول را نیاز بندگان شاعر خویش کردهاند، همان شاعرانی بودهاند که پیش از این "بندگان" میزیستهاند و مع التاسف، خود آنها نیز معمولاً مصاریع اولشان را به عنوان هدایایی از خدایان قبلی تر پذیرفته بودهاند! و اما مصرع اول [چه از جانب خدایان رسیده باشد به عنوان هدیه؛ چه از دیوان شاعر متقدمی ناخنک زده شده باشد و با یک یا همه عناوین توارد و استقبال و بدرقه و اقتفا و جز اینها] ، هر چه هست، قدرتی شیطانی در نهاد خود دارد: - نخست این که ظرف و قالبی چنان در بست و سر به مهر تحویل شاعر میدهد که برای او جز "پر کردن ظرف مربوطه با مصالح دم دست" زحمتی باقی نمیماند.
دوم این که مصرع اول (که هدیه خدایان است) با قدرت شیطانی خود تکلیف مصراع دوم را هم روشن میکند. چرا که قافیه آن به صراحت، مفهومی کلی از جمله اول به دست میدهد؛ و فی الواقع مصراع دوم (اگر نیمه مکمل مصراع قبل نباشد) باری جملهیی خواهد بود که کلمه اساسی و اصلی آن از پیش معین است!
سوم این که با امکانی مضاعف، و بسی بی زحمت تر از تکمیل بیت قبل (که نیمی از آن را خدایان هدیه کردهاند)، با در دست داشتن وزن لازم و قافیه [به مثابه کلمهای که چه بسا مستقل از شاعر و زندگی و حرفهایش، بلکه فقط با دست او به خلق مضمون میپردازد] کار ساختن غزل به سهولت تا بیت آخر ادامه مییابد. این است که در آخر کار، از مجموع غزل چنان بر میآید که شاعر شبی غم انگیز را در انتظار معشوقه "ستاره شمرده"؛ در حالی که بعدها در بیوگرافی فقید سعید میخوانیم که آن غزل سوزناک را "سر ظهری در محفلی دوستانه ارتجالا سروده بوده است"! و این چنین است که غزلی بر گنجینه بی همتای شعر فارسی افزوده میشود: گنجینه یی که اگر بی تعارف الکش کنی چیزی جز چند تن انگشت شمار در ته آن باقی نمیماند. چند تن شاعر بینوا که حرفهایشان- بس که دیگران جویده اند و باز جویده اند- پیشتر از آن که اسباب انبساط خاطر باشد عمل انقباض است.
باری دست از لطیفه گفتن برداریم
لا محاله ما به دورانی زندگی کنیم
"ما در زمانی زندگی میکنیم که
سخن از درختان گفتن
بیش و کم
جنایتی است
چرا که از این گونه سخن پرداختن
در برابر وحشتهای بیشمار خموشی گزیدن است
و شاید کسانی بر این عقیده باشند که آدمی در چنین دورانی بیش از هر زمان دیگر نیازمند آن است که به سایه عشق و بی خبری بگریزد، و بدین کار، ناگزیر میباید حدیث نفس شاعران عاشق را سرود خود کند. - شاید! اما من اگر میگویم که غزل شعر روزگار ما نیست یا در روزگار ما دگر عمر غزل بسر آمده است سر آن ندارم که چیز دیگری را جانشین آن کنم. ای بسا که هنوز حتی مجال یا امکان آن که غزلسرا ی اول، حافظ اعجوبه را، به درستی بشناسیم دست نداده باشد تا آقایان گرته بردار دست کم دریابند که آن شعر حیرت انگیز، در دوران عمر خویش، در آن عصر بیرحم غارتگری و خونریزی و بیهودگی -درگیرترین و پر دل ترین کس بوده است، نه عیاشی سینه چاک و چشم چرانی میخاره، نه شاهد بازی حرفهای . پس نیت من از "غزل"، "فرم و شکل غزل" نیست، که "ما یحتوی غزل" است و این بازی لوس "غزل سازی"
پس جنجال بر سر کهنه و نو نیست؛ که آن کس که زمان را درنیابد، پیش از آن که عمرش به آخر رسد مرده است.
۲۱ مرداد ماه ۱۳۴۴ احمد شاملو
برگزیده غزل امروز
به کوشش محمد عظیمی
این حکم اول ماست، و حکم آخر نیز
سالها پیش از این شاعری پر مایه بر آن شد که لغتنامه خاص غزل را پر بارتر کند و زبان محاوره روزمره را به باروی غزل راه ورود دهد. ابتدا کارش گرفت؛ چرا که از کوچه آغاز کرده بود و رادیو، و از مایههای "بیات تهران
با دیگران خوری می و با ما تلو تلو
فریاد هر چه بچه خوب سرش بشو
اما همین که دامنه نام آوری شعر گسترش یافت و کار به چاپ مجموعه غزلیات کشید، -نه! دیگر آن جا غولها خفته بودند. همان چند غول انگشت شمار که، مهذالک تعدادشان برای شکست آوردن به چنین یورشهایی کافی است! غزل، ابزار خاص خودش را دارد. گمرک در کار است و جواز
زبان همراه زمان پیش میرود و گسترش مییابد. اما غزل؟ نه! در غزل هیچ چیز از کاروان تندتر نمیرود. ماشین در محدوده غزل راه ندارد و در آن جا آخرین وسیله نقلیه کجاوه و محمل است.
محمل بدار ای ساربان
تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان
گویی روانم میرود
سعدی ۷۵۰ سال پیش
خاکستری به جای در این دشت تیر ماند
چاووش خواند و از خم ره کاروان گذشت
"رحمانی، شاعر همعصر ما"
******
اگر شعری را بتوان مصور کرد، برای غزل، تنها دست به دامن مینیاتور میتوان شد. مساله در این نیست که برای آقای رهی یا دیگر دوستان شاعر ما میان هنر نمایی و "شاعری" در مرزهای "استقبال" و "بدرقه" و "اقتفا" و چه و چه محدود شود؛ بل مساله در این است که متأسفانه دیگر عصر مینیاتور گذشته است.
ببینید این بیت حافظ
با یاد نرگست، سر سودایی، از ملال
همچون بنفشه بر سر زانو نهاده ایم
چه ساده و چه گویا میتواند از برای مینیاتور، از برای نقاشی رایج عصر حافظ، موضوع و منبع الهام قرار گیرد: و نقاش چه ساده و چه آسان میتواند با یاری قدرت القایی که در بیت حافظ هست، کنج تنهایی شاعر را در پرده یی تصویر کند؛ کما این که با خواندن آن نیز میتوان پرده مینیاتور را در نظر مجسم کرد. اما این بیت رهی را اگر بخواهیم با کاریکاتور - که نقاش روح عصر ماست - نشان دهیم، حاصل کار به هیچ وجه "اثری شاعرانه" از آب در نخواهد آمد.
بیت رهی معیری این است
با یاد رنگ و بوی تو ،ای نو بهار عشق
همچون بنفشه سر به گریبان کشیده ام
و تصویری را هم که کاریکاتوریست میتواند از مفهوم بیت ارائه دهد، لابد همین است که در این جا میبینید.
آنچه مسلم است، در این جا نه شاعر و نه کاریکاتوریست، هیچ یک، قصد شوخی نداشتهاند. و در صورت لزوم، میتواند دیگر آثاری را که اردشیر برای اشعار مختلف شاعران امروز تهیه کرده است شاهد آورد. با این همه نباید تصور شود که من خواستهام اختلاف نتیجه "مسخره آمیز" حاصل از این مقایسه را معلول همان حکم ثابت نشده ابتدای مقاله قلمداد کنم که: غزل، شعر زمان ما نیست. اگر سعدی غزل را برای ارائه "ادبیات" خویش [ و نه به زعم بعض مدعیان: شخصیت شاعرانه خود ] مناسب یافته است؛ اگر در همان عصر، ملای رومی برای دست فشانیها و پایکوبیها و به هر تقدیر برای بیان هیجانات عاشقانه درویشانه خود "نوعی از غزل" را [ شاید -دانسته یا ندانسته- بیشتر به خاطر تداعیهای ریتمیک آن ] مناسب تشخیص داده بود، و اگر قرنی پس از این دو، آن اعجوبه رند هم این قالب و فرم را از برای بیان "خود" کافی و وافی یافت؛ هیچ یک اینها سبب نمیشود که استاد فرات نیز - همچنان که آقای رهی و شرکا- غزل را تنها وسیله بیان ما فی الضمیر بشناسد.
شتر را خطا گرفتند، گفت
خطا بر بزرگان سزاوار نیست
عباس فرات
*****
شعر، والاترین هنرهاست، شاه هنرهاست.
دیده اید تختههایی را که به ابعاد مختلف بریده در جعبه یی قرار دادهاند و به عنوان نوعی بازیچه که سبب تقویت ذهن و فراست کودک میشود در بازیچه فروشیها میفروشند؟
اگر دیده باشید، نیز دیدهاید که در قوطی این تختهها دفترچهیی چاپی هم نهاده اند که در آن، نقش انواع خانههایی که میتوان به وسیله این تختههای بریده رنگین بنا کرد به چاپ رسیده. من هر گاه به این بازیچه مینگرم به یاد "فرمول"هایی میافتم که "گنجینه ادبیات فارسی" را بنا نهاده است: ذره و خورشید، شمع و باد، وآه و آینه: -همان تختههای بریده و از پیش آماده یی که قبلا به عرض رسید، بی کوچکترین محل اعرابی برای خود آن انسان والایی که مینشیند تا لقب "معمار روح بشر" را از این رهگذر توجیه کند.
این چیست؟ - کلاهتان را قاضی کنید و وجدانتان را حکم قرار دهید: اگر یکی بگوید حل جدولهای کلمات متقاطع - به خاطر کمکی که محتملا به بالا بردن سطح معلومات عمومی شخص میکند -به تنظیم آن اسناد بیکاری برتری دارد، خاطر شریفتان مکدر میشود؟
یک شاعر فرانسوی (یا به قول آن متفکر اسپانیایی: "یک شاعر بدبخت و ناتوان فرانسوی") کلمات قصاری صادر کرده است که تا بیست سی سال پیش از این، در نظر اکثریت شاعران ما، به حقیقت آن چیزی از یک "آیه" نداشت و بسا که خدا میداند تا چقدر سال یا قرن پس از این هم گروهی بی شمار به خاطر همین "آیه" در اعداد پیروانش باقی بمانند.
آیه را میآورم
"مصراع اول، هدیه خدایان است"
برای خدایان بسیار متاسف باید بود
طی قرنهای متمادی، خدایانی که مصرعهای اول را نیاز بندگان شاعر خویش کردهاند، همان شاعرانی بودهاند که پیش از این "بندگان" میزیستهاند و مع التاسف، خود آنها نیز معمولاً مصاریع اولشان را به عنوان هدایایی از خدایان قبلی تر پذیرفته بودهاند! و اما مصرع اول [چه از جانب خدایان رسیده باشد به عنوان هدیه؛ چه از دیوان شاعر متقدمی ناخنک زده شده باشد و با یک یا همه عناوین توارد و استقبال و بدرقه و اقتفا و جز اینها] ، هر چه هست، قدرتی شیطانی در نهاد خود دارد: - نخست این که ظرف و قالبی چنان در بست و سر به مهر تحویل شاعر میدهد که برای او جز "پر کردن ظرف مربوطه با مصالح دم دست" زحمتی باقی نمیماند.
دوم این که مصرع اول (که هدیه خدایان است) با قدرت شیطانی خود تکلیف مصراع دوم را هم روشن میکند. چرا که قافیه آن به صراحت، مفهومی کلی از جمله اول به دست میدهد؛ و فی الواقع مصراع دوم (اگر نیمه مکمل مصراع قبل نباشد) باری جملهیی خواهد بود که کلمه اساسی و اصلی آن از پیش معین است!
سوم این که با امکانی مضاعف، و بسی بی زحمت تر از تکمیل بیت قبل (که نیمی از آن را خدایان هدیه کردهاند)، با در دست داشتن وزن لازم و قافیه [به مثابه کلمهای که چه بسا مستقل از شاعر و زندگی و حرفهایش، بلکه فقط با دست او به خلق مضمون میپردازد] کار ساختن غزل به سهولت تا بیت آخر ادامه مییابد. این است که در آخر کار، از مجموع غزل چنان بر میآید که شاعر شبی غم انگیز را در انتظار معشوقه "ستاره شمرده"؛ در حالی که بعدها در بیوگرافی فقید سعید میخوانیم که آن غزل سوزناک را "سر ظهری در محفلی دوستانه ارتجالا سروده بوده است"! و این چنین است که غزلی بر گنجینه بی همتای شعر فارسی افزوده میشود: گنجینه یی که اگر بی تعارف الکش کنی چیزی جز چند تن انگشت شمار در ته آن باقی نمیماند. چند تن شاعر بینوا که حرفهایشان- بس که دیگران جویده اند و باز جویده اند- پیشتر از آن که اسباب انبساط خاطر باشد عمل انقباض است.
باری دست از لطیفه گفتن برداریم
لا محاله ما به دورانی زندگی کنیم
"ما در زمانی زندگی میکنیم که
سخن از درختان گفتن
بیش و کم
جنایتی است
چرا که از این گونه سخن پرداختن
در برابر وحشتهای بیشمار خموشی گزیدن است
و شاید کسانی بر این عقیده باشند که آدمی در چنین دورانی بیش از هر زمان دیگر نیازمند آن است که به سایه عشق و بی خبری بگریزد، و بدین کار، ناگزیر میباید حدیث نفس شاعران عاشق را سرود خود کند. - شاید! اما من اگر میگویم که غزل شعر روزگار ما نیست یا در روزگار ما دگر عمر غزل بسر آمده است سر آن ندارم که چیز دیگری را جانشین آن کنم. ای بسا که هنوز حتی مجال یا امکان آن که غزلسرا ی اول، حافظ اعجوبه را، به درستی بشناسیم دست نداده باشد تا آقایان گرته بردار دست کم دریابند که آن شعر حیرت انگیز، در دوران عمر خویش، در آن عصر بیرحم غارتگری و خونریزی و بیهودگی -درگیرترین و پر دل ترین کس بوده است، نه عیاشی سینه چاک و چشم چرانی میخاره، نه شاهد بازی حرفهای . پس نیت من از "غزل"، "فرم و شکل غزل" نیست، که "ما یحتوی غزل" است و این بازی لوس "غزل سازی"
پس جنجال بر سر کهنه و نو نیست؛ که آن کس که زمان را درنیابد، پیش از آن که عمرش به آخر رسد مرده است.
۲۱ مرداد ماه ۱۳۴۴ احمد شاملو
برگزیده غزل امروز
به کوشش محمد عظیمی
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen