کودتای دوم
سرهنگ ستار وسلیسکی بترتیبی که گفته شد بفرماندهی لشکر
قزاق رسید. در روسیه حکومت موقتی کرنسکی جای خود را بحکومت انقلابی بلشویک سپرد و
ملت روسیه بدو دسته بلشویک یا روسهای سرخ (اکثریت) و منشویک یا روسهای سفید (اقلیت)
تقسیم شد
در سال ۱۲۹۷
(۱۹۱۸ میلادی) جنگ بزرگ جهانگیر پا پیروزی متفقین بپایان رسید
و انگلیسیها و فرانسویها بر علیه بلشویسم بروسهای سفید و لهستانیها که برای باز
گرفتن استقلال خود میجنگیدند کمک کردند
ژانرال دنیکین از سمت اوکرانی و ژانرال یودنیچ از سوی
پتروگراد و دریاسالار کولچاک از سوی سیبری برای خاموش کردن انقلاب با بلشویکها
بجنگ افتادند و هر سه تا ۱۲۹۹ شکست خوردند
نیروهای متفقین (انگلیس ، فرانسه و ایتالی) نیز که از
بندر آرخانگلسک بخاک روسیه آمده بود برگشت، متفقین برای آنکه باز هم در شکست بلشویسم
و جلوگیری از سرایت آن به اروپای باختری اقدامی کرده باشند بباقیمانده نیروی
ژانرال دنیکین که زیر فرمان ژانرال ورانگل آمده بود کمک کرد، بدین ترتیب بلشویکها
در ۱۲۹۹ تنها با لهستانیها و اهالی کشورهای بالتیک و عده ژانرال
ورانگل جنگ داشتند
من در ۱۲۹۸ افسر شدم و با سمت
فرماندهی دسته سوار همراه یک اسوران بماموریت گرگان رفتم، آتراد خراسان هم که تازه
از لرستان برگشته بود مأمور گرگان شد
جنگلیها که از حکومت مرکزی و کابینه آقای حسن وثوق (وثوق
الدوله) ناراضی بودند در شمال، حکومت جداگانهای تشکیل دادند و عدهای هم برای
اشغال بندرهای شمالی (بندرهای کرانه دریای خزر) فرستادند، عدهای که ببندرگز آمد
و آنجا را گرفت زیر فرمان شخصی بنام صفر لتکاچی بود، در اینزمان عده منشویکها در
ترکستان روس از بلشویکها شکست خورده و افسران آنها فراری به گرگان آمده از آنجا
به شاهرود رفته بودند. صفر لتکاچی عمارت گمرک بندرگز را کمیته خود کرده بود
عدهای از
آتریاد خراسان بسوی بندرگز حرکت کرد. آتریاد مازندران که ساخلو بندرگز بود همینکه
خبر شده بود عده جنگلیها از راه دریا برای گرفتن بندرگز میاید بندر را بی زد و
خورد تخلیه و از راه کوهها یکسره بدامغان رفته بود
آتریاد خراسان با استفاده از جنگل بیسرو صدا به بندرگز
نزدیک شده ناگهانی بدانجا وارد و پس از اندک زد و خوردی آنجا را اشغال و صفر لتکاچی
و همراهانش کشته شدند
آتریاد مازندران پس از گرفتن این خبر دوباره ببندرگز
برگشت
در این هنگام بلشویکها بقفقاز وارد و عده انگلیسیها که
بفرماندهی ژانرال دنسترویل ببادکوبه رفته بود ببندر پهلوی برگشته و بلشویکها
بادکوبه را گرفتند
جنگلیها برای
بیرون کردن انگلیسیها از بلشویکها کمک خواستند و از بادکوبه عدهای بسوی ایران
آمد، در همین موقع مازندران نیز از طرف جنگلیها اشغال و انگلیسیها هم گیلان را تخلیه
کرده به قزوین پس نشستند
کابینه آقای حسن وثوق بر اثر این پیشامد مستعفی و مرحوم
حسن پیرنیا (مشیر الدوله) کابینه تازه را تشکیل داد
انگلیسیها از
عدم تمکین سرهنگ ستار وسلیسکی که از طرف اعلیحضرت پادشاه وقت مرحوم سلطان احمد شاه
قاجار بدرجه سرداری رسیده بود ناراضی بودند زیرا او حاضر نشده بود لشکر قزاق را
تحت نظر آنها قرار دهد در صورتیکه بموجب پیمان ۱۹۱۹
ایران و انگلیس که بعد هم عملی نشد باید ارتش ایران تحت نظر انگلیسیها قرار میگرفت. کابینه مرحوم
حسن پیرنیا بلشکر قزاق دستور داد نخست مازندران و سپس گیلانرا از عناصر نامطلوب
پاک کند
لشکر قزاق مرکب از آتریادهای تهران و مازندران و همدان
و گردان عراق به مازندران حرکت کرد و پس از چند روز زد و خورد جنگلیها را از
مازندران بیرون و از راه تهران بسوی گیلان روانه شد. دولت اعلام کرد که عدهای متجاسر بخاک گیلان
آمدهاند و دولت آنها را سرکوبی خواهد
کرد، متجاسرین به آقابابا نزدیک قزوین آمده بودند که لشکر قزاق رسید و نخستین زد و
خورد در آقابابا رخ داد، متجاسرین شکست سختی خورده عقب نشینی کردند، دنبال کردن
آنها ادامه یافت و هنگ سوار بتعاقب آنها تا رشت رفت و پس از گرفتن رشت تا حسن رود
تاخت و غنیمت جنگی بسیاری بچنگ لشکر قزاق افتاد. بررسی این جنگ از موضوع یادداشتهای
من بیرون است و همین اندازه یادآوری میشود که در اینموقع سرتیپ رضا خان فرماندهی
پیاده آتریاد تهران را داشت
کابینه مرحوم حسن پیرنیا مستعفی و مرحوم فتح الله اکبر
(سپهدار اعضم رشتی) کابینه را تشکیل داد و چون روسهای قزاقخانه نمیخواستند این
جنگ ادامه پیدا کند نسبت بآنها بدبین شدند
ستار وسلیسکی شخصاً بتهران رفت و دستور عقب نشینی داد و
لشکر قزاق از راههای مختلف عقب نشینی کرد، در آنموقع من به آتریاد گیلان مأمور
بودم و آتریاد گیلان از راه سیاهکل و دیلمان بسوی قزوین عقب نشینی نمود، هنگ سوار
قزاق نیز از راه لاهیجان عقب نشینی کرد
فرمانده آتریاد گیلان در ده کبکستان مرا مأمور کرد
بقزوین رفته برای آتریاد گیلان پول، و نعل و میخ برای اسبان بفرستم. برسیدن قزوین
شنیدم هنگ گارد سوار قزاق در نجف آباد بوده و یک اسواران هندی رفته و آنها را بقزوین
آورده است، دو روز در قزوین ماندم دیدم هیچکس تکلیف خود را نمیداند
انگلیسیها
همه دروازههای شهر را گرفته بودند و هیچیک از قزاقان نمیتوانستند بی اجازه بسوی
تهران بروند، من بر آن شدم هر طور شده بتهران بروم، عصری بود اسب خود را سوار شده
بسوی دروازه رشت رفتم، سرباز هندی مأمور دروازه پرسید کجا میروید، پاسخ دادم به
اردوگاه آقابابا میروم، چون رفتن بسوی رشت مانعی نداشت توانستم از شهر بیرون روم،
پس از بیرون رفتن از شهر به راه تهران برگشته شب را در قهوه خانه حصار ماندم، صبح
زود سوار شده حرکت کردم، دیدم چند اتومبیل پشت سر هم بسوی قزوین میرود، در یکی از
آنها سردار ستار وسلیسکی و امیر تومان امیر موثق (سر لشکر محمد نخجوان) و در دیگری
چند افسر سوئدی و در یکی سردار همایون و دو سه نفر دیگر نشسته بودند
اندکی از حصار گذشته بودم اتومبیلی رسید و شاهزاده محمد
بیک گرجی در آن بود، از من پرسید بکجا میروی گفتم بتهران میروم، گفت برو و بکوش
خود را به محمد حسین درخشانی برسانی، باو بگو بیدرنگ با دو توپی که همراه دارد
بتهران برگردد و هیچ جا درنگ نکند
من به راه افتادم، عصری به ینگی امام رسیدم، محمد طاهر
خان امیر پانچ دژبان آنجا بود، گفتم بتهران میروم، گفت پروانه داری یا نه، گفتم
ماموریت ویژهای دارم و موضوع توپها را به او گفتم، گفت درست است درخشانی به اینجا
رسید و من او را برگرداندم بمن سپرده بودند، خود را زود به او برسان، به این ترتیب
بتهران رسیدم
سردار همایون (مرحوم سر لشکر قاسم والی) فرمانده لشکر
قزاق شده بود و روسها بدستور هیأت دولت وقت باید کار را تحویل میدادند و میرفتند،
امیر تومان امیر موثق هم فرمانده اردوی قزوین بود، بمنجیل رفته بودند تا جلو
متجاسرین را بگیرند
دو ماه در تهران سرگردان بودم و هیچکس با افسران کاری
نداشت، خسته شدم و در ۱۲ بهمن ماه ۱۲۹۹
با اسب بسوی قزوین روانه شدم، عصر ۱۶
بهمن بقزوین رسیدم و بامداد ۱۷ بهمن خود را بهنگ گارد سوار قزاق معرفی کردم، یکهفته
در آنجا بودم، رضا خان امیر پنجه فرماندار آتریاد تهران شد و برای افسران نطق مفصلی
کرد
سید ضیا الدین طباطبایی مدیر روزنامه رعد بقزوین آمد و
با میر تومان امیر موثق ضمن صحبت پیشنهاد کرده بود که کودتا را انجام دهد و قاجاریه
را بر اندازد ولی او زیر بار نرفته گفته بود: پدران من بخانواده قاجاریه خدمت
کرده و خود من نیز سوگند یاد کردهام که در نوکری بپادشاه خود خیانت نکنم و اینکار
از من ساخته نیست، وقتی از او مایوس شدند
به سردار همایون رئیس دیویزیون قزاق دستور دادند آتریاد تهران را بتهران بخوانند،
او نیز بی آنکه بشاه بگوید بقزوین تلگراف کرد که ساخلو تهران بپایتخت بیایند. امیر
تومان امیر موثق فرمانده قوای قزوین به منظور اجرای امر به رضا خان امیر پنجه
دستور حرکت بتهران داد
روز ۲۶ بهمن سرتیپ احمد آقاخان که فرمانده هنگ گارد سوار
قزاق شده بود مرا فرا خواند و دستور داد که تا فردا باید پرچمی تهیه کنم برنگ سبز
و با شیر و خورشید که زیر آن نوشته شده باشد "فرمانده قوای اعزامی
تهران". پرچم تهیه شد و روز ۲۸ بهمن ماه ۱۲۹۹
همه آتریاد تهران از قزوین حرکت کرد و بیرون دروازه تهران کنار راه صف کشید. رضا خان امیر پنجه فرمانده آتریاد آمد و عده را
بازدید کرد و بکناری رفت، در این هنگام امیر تومان امیر موثق با کلنل اسمایس
فرمانده عده انگلیس در قزوین سوار اسب آمدند. سرتیپ احمد آقا خان (سپهبد احمدی)
فرمان خبر دار داد و جلو رفت و گزارش داد، آنها عده را بازدید کردند و دستور حرکت
داده شد
سرتیپ احمد آقا خان مرا فرا خواند و دستور داد از سروان
رضا قلی خان (سرتیپ امیر خسروی) شانزده هزار تومن پول بگیرم و پس از آنکه محاسب
هنگ بتهران آمد حسابش را باو بدهم. شب به
قشلاق رسیدیم و همه گمان میکردند آتریاد تهران مأمور شده اشرار سیا کوهی را که در
سمت سمنان خیلی شرارت میکردند سرکوبی بنماید
بامداد ۲۹ از قشلاق بسوی ینگی امام روانه شدیم، هنگ گارد
سوار قزاق در جلو حرکت میکرد، من با اجازه پیشتر رفتم و پیش از رسیدن عدهها به ینگی
امام آمدم، خواستم بمادرم خبر بدهم که تا دو روز دیگر بتهران خواهم آمد و نگران
نباشد، سیم مرکز گفتگو میکرد، از اینرو بمرکز قزاقخانه گفتم: پس از آنکه سیم مرکز
آزاد شد بخانه من تلفن کن و بمادرم بگو که من با همه آتریاد تهران امروز به ینگی
امام رسیده و تا دو روز دیگر بتهران خواهیم آمد.
اندکی بعد قزاقی آمد و بمن گفت سرتیپ احمد آقا خان فرمودند تلفن را توقیف
کنید و اجازه ندهید کسی با آن گفتگو کند، من از این دستور چیزی نفهمیدم و کور
کورانه اجرا کردم
شاه از دستوری که سردار همایون برای آتریاد تهران داده
بود آگاه شده امر کرده بود قزاقان بقزوین بر گردند
بامداد ۳۰ بهمن عده از ینگی امام بکرج آمد، اول شب به
افسران گفتند انتشار بدهید که فردا بامداد بقزوین بر میگردیم، معلوم بود از تهران
به آنها تلفن شده و علت حرکت خودسرانه آتریاد را بتهران پرسیده اند و دستور دادهاند
عده بقزوین بر گردد، همینطور بقزوین هم تلگراف کرده بودند که عده را برگردانند ولی
کلنل اسمایس به امیر موثق گفته بود تیری است رها شده و بر نمیگردد
بامداد یکم اسفند همه عده هنگ سوار آماده حرکت شد و
فرمان حرکت بسوی تهران دادند، دسته هایی از هنگ مأمور شد یکسره براه قم، شهریار
و خراسان بروند، البته اینها نباید به شهر تهران میرفتند و بایستی آنجا را دور میزدند
پیش از ظهر بشاه آباد رسیدیم، اسواران تبریز بقهوه خانه
سلیمانخان رفت و هنگ گارد سوار در ده ورداورد منزل گرفت، یکدسته مسلسل سبک در شاه
آباد ماند و مسلسل را پیاده کرده کنار راه رو تهران گذاشتند. عصری سردار همایون با
اتومبیل آمد، پاسداران او را نگاهداشتند و سرتیپ احمد آقا خان بملاقات او
رفت، سردار همایون پرسید رضا خان میرپنجه
کجا هستند؟ سرتیپ پاسخ داد خدمت رئیس دیویزیون (لشکر قزاق را دیویزیون قزاق میگفتند)
در "کلاک" تشریف دارند، سردار همایون پیش خود میاندیشید که اگر من رئیس
دیویزیون قزاق هستم پس آنکس که در کلاک میباشد کیست و اگر او رئیس دیویزیون قزاق
است، من چکاره هستم، در هر صورت پرسید که میشود بخدمت ایشان رفت؟
سرتیپ پاسخ داد، مانعی ندارد به کلاک تشریف ببرید
سردار همایون بسوی کلاک روانه شد ولی بآنجا نرفت و
بقراری که میگفتند از زیر "وردآورد"بتهران برگشته بود. همان موقع سرهنگ
امان الله میرزا جهانبانی (سرلشکر جهانبانی) با چند اتومبیل سواری و چند نفر از
گماشتگان نصرت الدوله که از اروپا بر میگشتند بشاه آباد رسیدند و آنها را در
همانجا نگاه داشتند، صید ضیا الدین طباطبایی با چند نفر دیگر هم بشاه آباد آمدند و
مدتی با سرتیپ احمد آقا خان و کاظم خان صحبت کردند و برگشتند. نزدیک نیمه شب سرتیپ احمد آقا خان مرا خواست و
دستور داد چهار هزار تومان پول برداشته در اتومبیل ایشان بگذارم و خود نیز همراه
باشم
دستور را انجام دادم و همراه ایشان و سروان کاظم خان
بقهوه خانه قلعه سلیمان خان رفتیم، سر آنجا سرتیپ برای افسران و قزاقان اسواران
تبریز نطقی کرد که مضمون آن چنین بود
ما کسانی هستیم که برای دفاع از آب و خاک و خانه خود
فداکاری هایی کرده در جنگلهای رشت و مازندران گرسنه و برهنه در زیر سیل بارانهای
دریای خزر سینههای خود را سپر گلوله ساختیم و منافع مشتی خائنان مرکز را حفظ کردیم.
در عوض این گروه بیعاطفه وقتی ما را در در پنجه خیانت افسران روسی در قزوین دیدند
حاضر نشدند با ما همراهی کنند. اینها نمیخواهند ما آسایش داشته باشیم..., این خائنین
کسانی هستند که تا کنون خون ملت را مکیده و بکشور خود و ماها خیانت کردهاند، اینک
ما میرویم تا انتقام خود از آنها را باز ستانیم
سپس بمن دستور داد روی کاغذ سفیدی که همراه برده بودم
مهر آنها را گرفته بزنم و وجه را پرداخت کنم، و بعد نام آنها را بنویسم و تا اینکار
را بپایان برسانم اتومبیل او برای برگرداندن من خواهد آمد
بامداد روز دوم اسفند با سرتیپ احمد آقا خان و سروان
کاظم خان بده وردآورد رفته کار شب پیش را تکرار کردیم و بقزاقان هنگ گارد سوار نیز
انعام داده شد، عصری عدهها بسوی تهران روانه شدند، هنگام حرکت سرهنگ امان الله میرزا
جهانبانی بمن گفت اتومبیل مرا گرفتند و هر چه گفتم من از قضایا بیخبرم و بیگانه هم
نیستم و افسر همین قزاقخانه هستم اگر کاری دارید بمن هم رجوح کنید بگفته من کسی
گوش نداد و من در اینجا میمانم و خواهش میکنم برسیدن تهران بسروان منصور میرزا
برادرم بگویید فورا یک اتومبیل برای من بفرستد که بتهران بیایم
اول شب بود بحوالی تهران رسیدیم و در آنجا راحت باشی
دادند، پس از مدتی سرود خوانان وارد شهر شدیم و یکسره به قزاقخانه رفتیم، بیدرنگ
عدهای بپشت بامها رفتند که ناگهان صدای تیراندازی تفنگ و مسلسل بلند شد و چندین
گلوله توپ هم انداختند، رفته رفته تیر اندازی کم شد و پایان یافت
بامداد سوم اسفند در همه خیابانها قزاقان بپاسداری مشغول
بودند و جلو عمارت قزاقخانه هم یکتوپ شنیدر صحرایی گذشته بودند و مسلسلها هم در
برجهای پیرامون میدان مشق دیده میشدند
بدین
ترتیب کودتای دوم انجام گرفت و رضا خان میر پنجه از طرف سلطان احمد شاه قاجار
بدرجه سرداری و لقب سردار سپه و فرماندهی لشکر قزاق و کل قوای ایران سرافراز گردید،
کاظمخان فرمانده نظامی تهران که همان سروان کاظم خان ژاندارمری بود بدرجه سرهنگ
دومی رسید و آقای سید ضیا الدین طباطبایی مدیر روزنامه "رعد" بنخست وزیری
انتخاب شد، از اینروز ستاره بخت سردار سپه درخشیدن گرفت و در مدت بیست سال و هفت
ماه زمانداری او در کشور ایران تغییرات بسیاری واقع شد و نام او در تاریخ ایران
برای همیشه یادداشت گردید
انقراض قاجاریه
تالیف ملک الشعرا بهار
جلد اول ، تاریخ تالیف ۱۳۲۱-۱۳۲۲ شمسی
تالیف ملک الشعرا بهار
جلد اول ، تاریخ تالیف ۱۳۲۱-۱۳۲۲ شمسی
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen