فريدون مشيرى Foto: Weblog Fereydoon Moshiri |
گفت روزی به من خدای بزرگ
/ نشدی از جهان من خشنود!
/ این همه لطف و نعمتی
که مراست
/ چهره ات را به خنده ای نگشود!
/ این هوا، این شکوفه، این
خورشید
/ عشق، این گوهر جهان وجود
/ این بشر، این ستاره، این آهو
/ این شب و
ماه و آسمان کبود!
/ این همه دیدی و نیاوردی
/ همچو شیطان، سری به سجده
فرود!
/ در همه عمر جز ملامت من
/ گوش من از تو صحبتی نشنود!
/ وین زمان هم
در آستانه مرگ
/ بی شکایت نمی کنی بدرود!
/ گفتم: آری درست فرمودی
/ که
درست است هرچه حق فرمود
/ خوش سرایی ست این جهان، لیکن
/ جان آزادگان در آن
فرسود
/ جای این ها که بر شمردی، کاش
/ در جهان ذره ای عدالت بود.
فريدون مشيرى
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen