مهدی اخوان ثالث شاعر پرآوازه و موسیقیپژوه ایرانی است. تخلص وی در اشعارش «م. امید» بود. |
درین
زندان، برای خود هوای دیگری دارم
/ جهان، گو بی صفا شو، من صفای دیگری
دارم
/ اسیرانیم و با خوف و رجا درگیر، اما باز
/ درین خوف و رجا من دل به جای دیگری دارم
/ درین شهر پر از جنجال و غوغایی، از آن شادم
/ که با خیل غمش خلوتسرای دیگری دارم
/ پسندم مرغ حق را، لیک با حق گویی و عزلت
/ من اندر انزوای خود، نوای دیگری دارم
/ شنیدم ماجرای هر کسی، نازم به عشق خود
/ که شیرین تر ز هر کس، ماجرای دیگری دارم
/ اگر روزم پریشان شد، فدای تاری از زلفش
/ که هر شب با خیالش خواب های دیگری دارم
/ من این زندان به جرم مرد بودن می کشم، ای عشق
/ خطا نسلم اگر جز این خطای دیگری دارم
/ اگر چه زندگی در این خراب آباد زندان است-
/ - و من هر لحظه در خود تنگنای دیگری دارم
/ سزایم نیست این زندان و حرمان های بعد از آن
/ جهان گر عشق دریابد، جزای دیگری دارم
/ صباحی چند از صیف و شتا هم گرچه در بندم
/ ولی پاییز را در دل، عزای دیگری دارم
/ غمین باغ مرا باشد بهار راستین: پاییز
/ گه با این فصل، من سر و صفای دیگری دارم
/ من این پاییز در زندان، به یاد باغ و بستان ها
/ سرود دیگر و شعر و غنای دیگری دارم
/ هزاران را بهاران در فغان آرد، مرا پاییز
/ که هر روز و شبش حال و هوای دیگری دارم
/ چو گریه های های ابر خزان، شب، بر سر زندان
/ به کنج دخمه من هم های های دیگری دارم
/ عجایب شهر پر شوری ست، این قصر قجر، من نیز
/ درین شهر عجایب، روستای دیگری دارم
/ دلم سوزد، سری چون در گریبان غمی بینم
/ برای هر دلی، جوش و جلای دیگری دارم
/ چو بینم موج خون و خشم دل ها، می برم از یاد
/ که در خون غرقه، خود خشم آشنای دیگری دارم
/ چرا؟ یا چون نباید گفت؟ گویم، هر چه بادا باد!
/ که من در کارها چون و چرای دیگری دارم
/ به جان بیزار ازین عقل زبونم، ای جنون، گل کن
/ که سودا و سر زنجیرهای دیگری دارم
/ بهایی نیست پیش من نه آن مس را نه این به را
/ که من با نقد مزدشتم، بهای دیگری دارم
/ دروغ است آن خبرهایی که در گوش تو خواندستند
/ حقیقت را خبر از مبتدای دیگری دارم
/ خدای ساده لوحان را نماز و روزه بفریبد
/ ولیکن من برای خود، خدای دیگری دارم
/ ریا و رشوه نفریبد، اهورای مرا، آری
/ خدای زیرک بی اعتنای دیگری دارم
/ بسی دیدم "ظلمنا" خوی مسکین"ربنا"گویان
/ من اما با اهورایم، دعای دیگری دارم
/ ز "قانون" عرب درمان مجو، دریاب اشاراتم
/ نجات قوم خود را من "شفای" دیگری دارم
/ برد تا ساحل مقصودت، از این سهمگین غرقاب
/ که حیران کشتیت را ناخدای دیگری دارم
/ ز خاک تیره برخیزی، همه کارت شود چون زر
/ من از بهر وجودت کیمیای دیگری دارم
/ تملک شان انسان وز نجابت نیست، بینا شو
/ بیا کز بهر چشمت توتیای دیگری دارم
/ همه عالم به زیر خیمه ای، بر سفره ای، با هم
/ جز این هم بهر جان تو غذای دیگری دارم
/ محبت برترین آیین، رضا عقد است در پیوند
/ من این پیمان ز پیر پارسای دیگری دارم
/ بهین آزادگر مزدشت میوه مزدک و زردشت
/ که عالم را ز پیغامش رهای دیگری دارم
/ شعور زنده این گوید، شعار زندگی این است
/ امید! اما برای شعر، رای دیگری دارم
/ سنایی در جنان نو شد، به یادم ز آن طهوری می
/ که بیند مستم و در جان سنای دیگری دارم
/ سلامم می کند ناصر، که بیند در سخن امروز
/ چنین نصر من اللهی لوای دیگری دارم
/ مرا در سر همان شور است و در خاطر همان غوغا
/ فغان هر چند در فصل و فضای دیگری دارم
/ نصیبم لاجرم باشد، همان آزار و حرمان ها
/ همان نسج است کز آن من قبای دیگری دارم
/ سیاست دان شناسد کز چه رو من نیز چون مسعود
/ هر از گاهی مکان در قصر و نای دیگری دارم
/ سیاست دان نکو داند که زندان و سیاست چیست
/ اگرچه این بار تهمت ز افترای دیگری دارم
/ چه باید کرد؟ سهم این است، و من هم با سخن باری
/ زمان را هر زمان ذ م و هجای دیگری دارم
/ جواب های باشد هوی - می گوید مثل - و این پند
/ من از کوه جهان با هوی و های دیگری دارم
مهدى اخوان ثالث «م. امید»
/ اسیرانیم و با خوف و رجا درگیر، اما باز
/ درین خوف و رجا من دل به جای دیگری دارم
/ درین شهر پر از جنجال و غوغایی، از آن شادم
/ که با خیل غمش خلوتسرای دیگری دارم
/ پسندم مرغ حق را، لیک با حق گویی و عزلت
/ من اندر انزوای خود، نوای دیگری دارم
/ شنیدم ماجرای هر کسی، نازم به عشق خود
/ که شیرین تر ز هر کس، ماجرای دیگری دارم
/ اگر روزم پریشان شد، فدای تاری از زلفش
/ که هر شب با خیالش خواب های دیگری دارم
/ من این زندان به جرم مرد بودن می کشم، ای عشق
/ خطا نسلم اگر جز این خطای دیگری دارم
/ اگر چه زندگی در این خراب آباد زندان است-
/ - و من هر لحظه در خود تنگنای دیگری دارم
/ سزایم نیست این زندان و حرمان های بعد از آن
/ جهان گر عشق دریابد، جزای دیگری دارم
/ صباحی چند از صیف و شتا هم گرچه در بندم
/ ولی پاییز را در دل، عزای دیگری دارم
/ غمین باغ مرا باشد بهار راستین: پاییز
/ گه با این فصل، من سر و صفای دیگری دارم
/ من این پاییز در زندان، به یاد باغ و بستان ها
/ سرود دیگر و شعر و غنای دیگری دارم
/ هزاران را بهاران در فغان آرد، مرا پاییز
/ که هر روز و شبش حال و هوای دیگری دارم
/ چو گریه های های ابر خزان، شب، بر سر زندان
/ به کنج دخمه من هم های های دیگری دارم
/ عجایب شهر پر شوری ست، این قصر قجر، من نیز
/ درین شهر عجایب، روستای دیگری دارم
/ دلم سوزد، سری چون در گریبان غمی بینم
/ برای هر دلی، جوش و جلای دیگری دارم
/ چو بینم موج خون و خشم دل ها، می برم از یاد
/ که در خون غرقه، خود خشم آشنای دیگری دارم
/ چرا؟ یا چون نباید گفت؟ گویم، هر چه بادا باد!
/ که من در کارها چون و چرای دیگری دارم
/ به جان بیزار ازین عقل زبونم، ای جنون، گل کن
/ که سودا و سر زنجیرهای دیگری دارم
/ بهایی نیست پیش من نه آن مس را نه این به را
/ که من با نقد مزدشتم، بهای دیگری دارم
/ دروغ است آن خبرهایی که در گوش تو خواندستند
/ حقیقت را خبر از مبتدای دیگری دارم
/ خدای ساده لوحان را نماز و روزه بفریبد
/ ولیکن من برای خود، خدای دیگری دارم
/ ریا و رشوه نفریبد، اهورای مرا، آری
/ خدای زیرک بی اعتنای دیگری دارم
/ بسی دیدم "ظلمنا" خوی مسکین"ربنا"گویان
/ من اما با اهورایم، دعای دیگری دارم
/ ز "قانون" عرب درمان مجو، دریاب اشاراتم
/ نجات قوم خود را من "شفای" دیگری دارم
/ برد تا ساحل مقصودت، از این سهمگین غرقاب
/ که حیران کشتیت را ناخدای دیگری دارم
/ ز خاک تیره برخیزی، همه کارت شود چون زر
/ من از بهر وجودت کیمیای دیگری دارم
/ تملک شان انسان وز نجابت نیست، بینا شو
/ بیا کز بهر چشمت توتیای دیگری دارم
/ همه عالم به زیر خیمه ای، بر سفره ای، با هم
/ جز این هم بهر جان تو غذای دیگری دارم
/ محبت برترین آیین، رضا عقد است در پیوند
/ من این پیمان ز پیر پارسای دیگری دارم
/ بهین آزادگر مزدشت میوه مزدک و زردشت
/ که عالم را ز پیغامش رهای دیگری دارم
/ شعور زنده این گوید، شعار زندگی این است
/ امید! اما برای شعر، رای دیگری دارم
/ سنایی در جنان نو شد، به یادم ز آن طهوری می
/ که بیند مستم و در جان سنای دیگری دارم
/ سلامم می کند ناصر، که بیند در سخن امروز
/ چنین نصر من اللهی لوای دیگری دارم
/ مرا در سر همان شور است و در خاطر همان غوغا
/ فغان هر چند در فصل و فضای دیگری دارم
/ نصیبم لاجرم باشد، همان آزار و حرمان ها
/ همان نسج است کز آن من قبای دیگری دارم
/ سیاست دان شناسد کز چه رو من نیز چون مسعود
/ هر از گاهی مکان در قصر و نای دیگری دارم
/ سیاست دان نکو داند که زندان و سیاست چیست
/ اگرچه این بار تهمت ز افترای دیگری دارم
/ چه باید کرد؟ سهم این است، و من هم با سخن باری
/ زمان را هر زمان ذ م و هجای دیگری دارم
/ جواب های باشد هوی - می گوید مثل - و این پند
/ من از کوه جهان با هوی و های دیگری دارم
مهدى اخوان ثالث «م. امید»
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen